هنوز خون دختران کشتهشدهی حملهی انتحاری مکتب سیدالشهدا تازه است. چندی از زخمیهای آن حمله هنوز از شفاخانهها به خانه برنگشتهاند. جمعی در شفاخانههای بیرون از کشور با مشکلات متعددی روبهرواند. مثلا مرضیه و فاطمه، دو تن از دختران زخمی مکتب سیدالشهدا در شفاخانههای ترکیه بسیار به سختی بهسر میبرند. مشکلات متعددی دارند. هردو زبان ترکی و انگلیسی نمیفهمند و مدتها است که نتوانستهاند با داکتران ارتباط موفقی برقرار کنند. پارسال، پیش از سقوط چندین زخمی حادثهی مکتب سیدالشهدا به حمایت یک مؤسسه به یکی از شفاخانههای شخصی در انقره انتقال داده شده بودند. حدود چهار ماه به حمایت مالی مؤسسه، زخمیها در آن شفاخانه تحت تداوی بودهاند. از وقتی که کابل بدست طالبان سقوط میکند، حمایت مؤسسه قطع میشود. مرضیه میگوید: «حمایت مؤسسه قطع شد. خودمان پول نداشتیم. مسئولین شفاخانه گفتند که برای ادامهی تداوی باید هزینهی لازم را پرداخت کنیم. در توان ما نبود که هزینه پرداخت کنیم. ما را جواب کردند و به شفاخانهی دولتی رفتیم.»
یک سال میشود که چَرههای بدن مرضیه کشیده نشده است. او هنوز با چرههای بدنش میخوابد. در آن شفاخانهی شخصی قرار بوده است که چرهها را از بدن مرضیه بکشد، کابل سقوط میکند، حمایت مؤسسه قطع میشود و شفاخانه هم که میبیند زخمیهای زیر تداویاش توان پرداخت هزینه را ندارند، جواب میکند. مرضه و چند نفر از دوستان زخمیاش به یکی از شفاخانههای دولتی انقره میروند و آنجا به آنان رسیدگی نمیشوند. مشکلات متعددی دارند. از جمله یکی هم مترجم ندارند و دردهایشان درست توضیح داده نمیشود. مشکل اتاق دارند. هزینه ندارند که در نزدیکی شفاخانه اتاق بگیرند. از جاهای دور و ارزانتر، برای او که از زانو و کمر زخمی است و روی پاهایش ایستاد شده نمیتواند، رفتوآمد بسیار دشوار است. افزون بر آن، مادر پیر مرضیه همراه او رفته است و در گشتوگذار مرضیه را کمک نمیتواند. نمیتواند زیر شانهی دختر زخمیاش را که تازه کم کم گاهی میتواند روی پایش بایستد را بگیرد و او را اینسو و آنسو ببرد.
مرضیه در خانهاش هم کسی را ندارد. مادرش فرزندان قدونیمقدی دارد که برای برگشتن مادرش به خانه هر روز گریه میکنند. او کس دیگری ندارد که بهجای مادرش به ترکیه برود و مادرش پیش فرزندان قدونیمقدش به خانه برگردد. برادر مرضیه همان هزینهی رفتن به ترکیه را ندارد. او باید روزانه به هر آب و سنگی زده کار کند تا شبها برادران و خواهران کوچکش، تازه که مادرش نیست و خواهرش هم زخمی است، گرسنه نماند.
هنوز چرهی انفجار قبلی از تن دختران دانشآموز مکتب سیدالشهدا بیرون نشده است. جای زخم همچنان باز است. بسیاری از دخترانی که دیگر برای همیشه، یا لااقل تا سالهایسال معلول شدهاند از بدنِ زخمخورده و پاهای قطعشده و دستهای نیمه نصفه میشرمند. مهتاب میگوید: «بیرون نمیروم تا مردم به پاهایم نگاه نکند». وضعیت روانی بسیاری از دختران زخمی مکتب سیدالشهدا هنوز عادی نشده است. بسیاری از آنها از رنگِ سرخ، از چای سیاه و حتا از تربوز بازشده میترسند. هنوز بسیاری از آنان شبها کابوس میبینند. از صدای بلند، حتا اگر صدای شکستن لیوانی در آشپزخانه باشند، میترسند. اندکترین چیزها، از رنگ چای سیاه گرفته تا شکستن لیوان آنان را به یاد خاطرات بدی پرتاپ میکنند. به یاد روزهای انفجار، به یاد صدای بلندِ شلیک به انسان، به یاد تنِ سوخته و تکهپارهشدهی خواهر و دوست و همصنفی.
هنوز خانوادههای قربانیان حملات انفجاری و انتحاری، افزون بر بار سنگین غم و اندوه و مرگ و معلولیت فرزندان جوانشان، از زیر بار سنگینِ اقتصادِ جنگ کمر راست نتوانستهاند. داروندار مردم هزینهی زخم و مرگ شده است. بسیاری از خانوادههای زخمیهای انفجار مکتب سیدالشهدا آخرین داشتههایشان را برای تداوی فرزندان زخمیشان هزینه کردهاند و اکنون همان دختران با کمر و زانوی زخمی از طلوعِ صبح تا غروبِ روز قالین میبافند. دختران زخمی چشمدرد شدهاند، کمر درد، سر درد و افزون بر اینها از سرِ انگشتان بعضیهایشان خون میآیند.
هنوز بسیاری از پدران و مادران لباسهای نو فرزندان زخمیشان را با خود دارند. انفجار مکتب سیدالشهدا دو سه روز پیش از عید رمضان بود. دختران مردم غرب کابل درآمد دیگری نداشتند، سالها پیش تقریبا تمام باغهای اجدادشان را حکومت عبدالرحمان به زور نیروی دولتی گرفته بودند و از آن بعد مردم هزاره به تعبیر شریف سعیدی، هر گاهی که انار میخوردند دهانشان پر از خون آبایی میشدند. فقط تا خونرفتن از سرانگشتانشان قالین میبافتند. بسیاری از دختران کشتهشده عجله کرده بودند که تا عید رمضان، قالینهای در حالِ بافتشان را تمام کنند و مقدار ناچیزی دستمزدی که میگیرند را لباس بخرند. قالینها را تمام کرده بودند، بعضیهایشان لباسهای نوی خریده بودند اما به عید و به پوشیدن و به ایستادن جلوی آیینه و دیدن خودشان با لباس نو نرسیدند. چندین مهاجم انتحاری به آنان حمله کردند و زندگیشان را گرفتند. یک جمع زیادی هم که زنده-زخمی ماندند و معلول شدند، آن لباسها برای همیشه در تنشان بیریخت شدند. واضح بود که لباسها به اندازهی دستوپای قطعشده دوخته نشده بود.
هنوز این همه درد و فقر و زخم التیام نیافته بود که مکتب عبدالرحیم شهید را انفجار دادند. همزمان با مکتب عبدالرحیم شهید، آموزشگاه ممتاز را انفجار دادند. پس از آن و در تازهترین مورد، (جمعه، ۸ میزان) مرکز آموزشی کاج را هدف حملهی انتحاری قرار دادند. این در حالی است که پیش از مرکز آموزشی ممتاز و مکتب عبدالرحیم شهید و مکتب سیدالشهدا، یکبار دیگر در تابستان سال (۱۳۹۷)، آن روزها که نامِ کاج موعود بود، موعود را انفجار داده بودند. حدود بیشتر از ۵۰ کشته برجا گذاشته بودند. یک سال پیشتر از موعود، در سال (۱۳۹۶)، مرکز آموزشی کوثر دانش را انفجار داده بودند که سه سال بعد از آن در سال (۱۳۹۹)، دوباره آن را منفجر کردند. دستکم بیشتر از نیمدهه است که مناطق هزارهنشین، از جمله مراکز آموزشی مردم هزاره را بهصورت منظم و هدفمند آماج انفجار و انتحار قرار میدهند. «هر روز خونِ تازه طلب میکند زما».