افغانستان به روایت معلولین (۳)

تقسیم‌بندی معلولین

به‌صورت عموم معلولین را به دو گروه تقسیم می‌کنند: معلولین جنگی و معلولین غیرجنگی.

معلولین جنگی کسانی‌اند که یا به‌صورت مستقیم در جنگ‌ها (مثلا در سنگر یا جنگ‌های رو در رو) معلول شده باشند، یا هم هرکسی که به‌طور غیرمستقیم از حادثات جنگی متأثر شده باشند (مثلا فرد ملکی‌ای که در ماین کنار جاده معلول شده باشد).

معلولین غیرجنگی را نیز به چندین گروه تقسیم می‌کنند. به‌طور مثال معلولین مادرزاد، معلولین حادثات طبیعی، معلولین ذهنی، معلولین فیزیکی و دیگر گروه‌ها.

مشکلات عمده‌ی معلولین

جمشید (مستعار)، یکی از معلولین جنگی است. او لیسانس حقوق از دانشگاه ابن سینا دارد. در سال ۲۰۰۷ در یک انفجار ماین کنار جاده‌ای، از زانو پایینِ پای راستش را از دست می‌دهد. از آن سال دیگر برای همیشه معلول می‌شود و اکنون با یک پای مصنوعی راه می‌رود.

جمشید هم‌اکنون متأهل و پدر دو فرزند است. دخترش سه‌ساله و پسرش هفت‌ساله است. آن‌ روزهایی که تازه پایش را از دست داده بود مجرد بود. چنان‌که بعدا خواهد آمد، این حادثه، بنا به آنچه که خودش می‌گوید در ازدواج او تأثیر جدی‌ای گذاشته بود.

جمشید از سال ۲۰۰۷، یعنی از همان سالی که معلول می‌شود، در مؤسسه‌ «افغان‌های متأثر از ماین» کارمند می‌شود. در سمت‌های مختلفِ این مؤسسه کار کرده است. مثلا مدتی مسئول بخش دادخواهی معلولین بوده، بعدها مسئول بخش بازتوانی فیزیکی معلولین بوده، گاهی هم با معلولین ذهنی کار کرده و همین‌طوری در سمت‌های مختلف اجرای وظیفه کرده است.

مثلا در بخش آموزش معلولین ذهنی به آنان آموزش می‌داده‌اند که چه‌گونه خودشان یاد بگیرند درست لباس بپوشند، دکمه‌های لباس‌شان را چطوری ببندند، چطوری دست‌شویی بروند، چطوری از سرک عمومی عبور کنند، چه‌گونه با مردم و خانواده رابطه برقرار کنند و همین‌طوری دیگر مسائل عینی و روزمره را آموزش می‌داده‌اند.

جمشید هم به‌عنوان معلول و هم به‌عنوان کارمند بخش‌های مختلف معلولیت از تجربیاتش صحبت می‌کند. نظر به آنچه که او می‌گوید معلولین دچار مشکلات زیادی‌اند.

به‌طور مثال، او از عقب‌مانده‌های ذهنی (معلولین ذهنی) صحبت می‌کند. «معلولین ذهنی دچار مشکلات زیادی‌اند. مثلا یکی بسیار دیرپذیرند. در بخش آموزش، به‌خصوص آموزش عملی حتا گاهی یک موضوع را چندین ماه هم که آموزش بدهند، باز هم دیده می‌شود که نتیجه نداده است. به‌طور مشخص در خصوص دست‌شویی‌رفتن در فضای عمومی گاهی تا چندین ماه هم روی آنان کار می‌شوند، به آنان آموزش داده می‌شوند که کجا و چه‌گونه دست‌شویی بروند، آنان تمرکز ذهنی ندارند و بعد از چند ماه آموزشِ مستمر اما باز هم ناگهان در فضای عمومی دست‌شویی می‌روند.

یا در خصوص رهایی از فشارهای روانی. بسیاری از عقب‌مانده‌های ذهنی وقتی که نمی‌توانند چیزی را یاد بگیرند با خود درگیر می‌شوند. مثلا پس از چندین ماه آموزش وقتی که دوباره در فضای عمومی دست‌شویی می‌روند، زمانی که برمی‌گردند و برای‌شان گفته می‌شود که هنوز هم یاد نگرفته‌اند که در فضای عمومی دست‌شویی نروند، خودشان را زیر فشار می‌گیرند. در واقع از عقب‌ماندگی و ناکامی‌شان آگاه می‌شوند و خودشان را تحقیرشده، عقب‌مانده و شرم‌آور حس می‌کنند.»

مشکلات معلولین به این‌ها خلاصه نمی‌شود. طبق آنچه که جمشید تجربه کرده است، عموم معلولین، چه معلولین جنگی و چه معلولین غیرجنگی، بسیار درگیر مشکلات‌اند. معلولینی هستند که خواب نمی‌روند، معلولینی هستند که از حضور در اجتماع می‌شرمند، معلولینی هستند که دچار اضطراب و افسردگی‌اند، معلولینی هستند که دچار زودرنجی‌اند، معلولینی هستند که حسِ بالای خودکشی دارند، معلولینی هستند که خودشان را در خانواده اضافی حس می‌کنند و از این قبیل درگیر انواع مشکلات ‌اند.

نگاه مردم به معلولین

معلولیت به خودی خود مشکلات زیادی به همراه دارد. بسیاری از معلولین از بس که درگیر مشکلات ‌اند، حسِ بالای خودکشی دارند. مشکلات معلولین اما به خود معلولیت خلاصه نمی‌شود. در کنار آن‌، دیگر مشکل بزرگ معلولین، نگاه نابرابر و تحقیرآمیز جامعه است.

به‌خصوص معلولینِ خانم که بیشتر دچار رنجِ نگاه نابرابراند. جمشید می‌گوید تعداد زیادی از دختران جوان معلول را می‌شناسند که اکنون پیر شده‌اند. سال‌ها منتظر بوده‌اند تا کسانی پیدا شوند و آنان را خواستگاری کنند، اما همان‌طور چشم‌ به ‌راه پیر شده‌اند. حتا کسانی را که خود آنان انتخاب کرده‌اند و در این جامعه‌ی جنسیت‌زده و دچار ننگ و نام جسارت کرده‌اند و از آنان خواستگاری کرده‌اند، به‌دلیل معلولیت پاسخ رد شنیده‌اند. جمشید می‌گوید: «من با آنان کار کرده‌ام. می‌گویند حتا از پسر مورد علاقه‌ی‌شان خواستگاری هم که کرده، به‌دلیل معلولیت پاسخ رد شنیده‌اند. برای‌شان گفته‌اند که کار نمی‌توانند، خانه‌داری نمی‌توانند، در بیرون (مثلا معلولین جنگی که پای یا دست‌شان قطع‌اند) درست و مردم‌برابر راه رفته نمی‌توانند و بنابراین به درد زندگی مشترک ‌شان نمی‌خورند.»

این موارد نه تنها مشکل دختران در خصوص ازدواج ‌اند، بلکه در خانواده نیز سبب به‌وجود آمدن نگاه‌های تحقیرآمیز می‌شود.

پس از آن‌که دختران جوان کم‌ کم دیگر پیر می‌شوند، یا خانواده‌ی‌شان حرف‌هایی به آنان می‌زنند یا هم خودشان بالاخره خودشان را سربار، اضافی و بی‌خریدار حس می‌کنند.

این مشکلات البته تنها برای دختران هم نیست. بسیاری از پسران معلول نیز دچار همین مشکلات‌ اند. مثلا خود جمشید، آن روزها که معلول شده و پای راستش را از دست داده، مجرد بوده است. او می‌گوید در پیداکردن شریک زندگی بسیار به مشکل برخورده است. حتا کسی که تا چند روز پیش از معلولیتش او را دوست داشته و قرار بوده است که شریک زندگی‌اش شود، پس از معلولیت قطع رابطه می‌کند. «به من گفت دیگر مرد زندگی نمی‌شوی و قراری با هم نداریم.»

جمشید می‌گوید در کار و بار، در مسافرت، در رستوارنت‌ها، در مجالس، همه‌جا دیده می‌شود که مردم به معلولین نگاه تحقیرآمیز دارند. «یک روز بدون این‌که کاری داشته باشم، پای مصنوعی‌ام را خانه گذاشتم و از خانه بیرون شدم. آمدم سر سرک. موتر پشت موتر می‌آمد اما من مدت زیادی منتظر ماندم و به هر موتری که دست می‌دادم برایم ایستاد نمی‌کرد. شاید راننده‌ها فکر می‌کردند من معلولم و کرایه نمی‌دهم. شاید فکر می‌کردند من در سوارشدن مشکل دارم و برای مسافرین‌شان مزاحمتی می‌کنم یا شاید هم دلایل دیگری داشتند. به هر صورتش اما مرا بالا نکردند. رفتم خانه. پای مصنوعی‌ام را پوشیدم و دوباره سر سرک آمدم. این‌بار که پایم از دور معلول به نظر نمی‌رسید، اولین موتری که آمد پیش پایم ایستاد شد و صدایم کرد که سوار شوم. من اما کاری نداشتم و پس خانه آمدم.»

رفتار حکومت اشرف ‌غنی با معلولین

جمشید در دوران دوم حکومت اشرف ‌غنی کارمند وزارت شهدا و معلولین بوده است. او به‌عنوان یک معلول از حکومت اشرف‌ غنی شاکی است. می‌گوید وزارت شهدا و معلولین غرق در فساد بود. «اتحادیه‌های شهدا و معلولین تشکیل شده بود و چپ و راست حقوق شهدا و معلولین را می‌خوردند. عموم اتحادیه‌ها در نقش مافیا ظاهر می‌شدند. شهدا و معلولینِ خیالی ساخته بودند. در گزارش‌های بین‌المللی از شهدا و معلولین استفاده می‌کردند و پروژه می‌گرفتند. در واقع اما برای شهدا و معلولین چیزی نمی‌رسیدند. نه وارث شهدا را حقوق می‌دادند و نه معلولین را.»

جمشید از قول خانم جمیله افغانی نقل می‌‌کند که تنها از ننگرهار ۴۰۰ معلول خیالی بوده است.

در کنار این‌ها اما نگاه دولت به معلولین نگاه حقوقی نبوده، نگاه خیراتی بوده است. «به ما نگاه حقوقی نداشتند. نگاه‌شان طوری بود که گویا به ما خیرات می‌دهند. وقتی هم که حقوق‌ مان را دعوا می‌کردیم تمسخرمان می‌کردند.»

در کابل باز هم فساد کم‌تر بوده است. بیش‌ترین فساد در اطراف به‌خصوص در هزاره‌جات بوده است. «در هزاره‌جات نصف پول تعیین‌شده هم به معلول نمی‌رسید. معلولی که با دست قطع‌شده از خانه‌اش به مرکز بامیان یا به غور یا به دایکندی می‌آمدند، اول یک مقدار زیاد آن معاش را برای مسئول توزیع معاشات رشوت می‌دادند. مقداری آن هزینه‌ی موتر و کرایه‌ی راه می‌شد. تا چند روز نوبت نمی‌رسید و مقداری از آن هم هزینه‌ی بودوباش در رستورانت‌ها می‌شد. بالاخره معلول تا به خانه‌اش برمی‌گشت نصف پول هم برایش باقی نمی‌ماند.»

جمشید می‌گوید در حکومت اشرف ‌غنی به معلولین جنگی سالانه ۶۰ هزار افغانی داده می‌شد، برای معلولین غیرجنگی اما هیچ‌چیزی داده نمی‌شد. «برای معلولین جنگی سالانه ۶۰ هزار داده می‌شد که همان مقدار هم شفاف نبود. برای معلولین غیرجنگی اما چیزی داده نمی‌شد. در سال‌های اخیر حکومت غنی یک کتابچه به‌نام کتابچه‌ی معلولین مادرزاد ساخته شده بود که از طریق آن تلاش می‌کردند در سیمینارهای بین‌المللی پاسخ‌گو باشند. مثلا افغانستان عضو کنوانسیون بین‌المللی حقوق افراد دارای معلولیت (CRPD) بود. این کنوانسیون غیردولتی، هر سال جلسه‌ی سالانه داشت و از کشورهای عضو شفافیت می‌خواست. همان کتابچه‌ای معلولین مادرزاد را آن‌جا می‌بردند و از روی آن شفافیت می‌دادند. این اما در حالی بود که برای معلولین مادرزاد چیزی داده نمی‌شد.»

کارمندان حکومت اشرف‌ غنی به کمک همین کتابچه و یا هم از راه‌های دیگر و گوناگون برای معلولین و شهدا پول و پروژه می‌گرفته‌اند. از مؤسسات مختلف هم پروژه می‌‌گرفته‌اند. جمشید می‌گوید: «مثلا از همان کنوانسیون بین‌المللی حقوق افراد دارای معلولیت فند می‌گرفتند. یا از مؤسسات دیگر، مثلا از مؤسسه‌ جایکا که یک مؤسسه‌ جاپانی بود پول می‌گرفتند.» این پول‌ها اما بدست معلولین حقیقی یا نمی‌رسیده یا هم خیلی کم می‌رسیده است. دو نوع کمک بوده است. کمک دولتی که از سوی بانک جهانی سالانه ۶۰ هزار افغانی برای معلولین جنگی داده می‌شده و کمک‌های شخصی و نهادی که از طرف مؤسسات و نهادها برای معلولین غیرجنگی تعلق می‌گرفته است. اما مسئولین توزیع و مافیاهای پروژه‌بگیرِ غنی به معلولین غیرجنگی هیچ‌چیزی نمی‌داده‌اند.

رفتار طالبان با شهدا و معلولین

جمشید می‌گوید در دوران طالبان روزگار شهدا و معلولین از دوران اشرف ‌غنی هم بدتر شده است. «روزگار خانواده‌های شهدا و معلولین از آن زمان هم بدتر شده است. همان نگاه خیراتی و غیرحقوقی‌ای را که دولت اشرف‌ غنی به شهدا و معلولین داشت طالبان هم دارند. این‌ها هم برای ما کار اساسی نمی‌کنند، برای معلولین کار و شغل نمی‌دهند بلکه پول بسیار ناچیزی را به‌عنوان خیرات می‌دهند.»

جمشید می‌گوید در دوران طالبان نیز معلولین غیرجنگی بلاتکلیف مانده‌اند. «معلولین غیرجنگی در دوران طالبان نیز کار و شغلی ندارند. بلاتکلیف مانده‌اند. حتا تعدادی را که جاهایی مصروف بودند هم طالبان برکنار و بی‌کار کرده‌اند.

مثلا یک جمعی از معلولین که در ترانسپورت بودند و در ایستگاه‌ها موترها را به نوبت می‌فرستادند، اکنون از سوی طالبان برکنار شده‌اند. در وزارت شهدا و معلولین هم کارمند معلول بودند. اکنون تعداد زیادی از آن‌ها برکنار شده‌اند. حتا غرفه‌دارِ مقابل دفتر صلیب سرخ که معلول بود اکنون برکنار شده است. حتا مسئول پارکینگ صلیب سرخ که معلول بود اکنون یک طالبِ سالم است.»

در دوران طالبان معاش معلولین جنگی هم بسیار کم شده است. در دوران جمهوریت سالانه ۶۰ هزار افغانی بوده، حالا ۱۰ هزار افغانی شده است.

همین مقدار اندکِ ۱۰ هزار افغانی هم به خوبی و خوشی بدست معلولین جنگی نمی‌رسد. جمشید می‌گوید بسیاری از نظامیان نمی‌توانند دنبال همین ۱۰ ‌هزار افغانی بروند. «طالبان به آنان می‌گویند که شما باید بشرمید. نوکر کافران بودید، سال‌ها با ما جنگیدید و اکنون از ما پول هم طلب دارید.»

حالا مؤسسات هم کم شده است. جمشید می‌گوید طبق آماری که او دارد حدود ۸۵ درصد مؤسساتی که در خصوص شهدا و معلولین کار می‌کرده اکنون از افغانستان رفته‌اند. «حدود ۸۵ درصد مؤسساتی که در این خصوص کار می‌کردند اکنون رفته‌اند. فعلا تنها نهادی که مانده است و در خصوص شهدا و معلولین کار می‌کند، صلیب سرخ است.»

جمشید می‌گوید حمایت مؤسسات هرچند که برای شهدا و معلولینِ سایر ولایات قطع شده‌ است، از هزاره‌جات اما تقریبا به کلی قطع شده. مثلا حمایت مؤسسه‌ CCD که توسط یک نهاد انگلیسی حمایت می‌شد اکنون قطع شده است. حمایت مؤسسه‌ ALSO که توسط یک نهاد خارجی حمایت می‌شد اکنون قطع شده است. کمیسون حقوق بشر جمع شد، آمریت معلولین حقوق بشر جمع شد و حتا صلیب سرخ هم روی‌کرد سیاسی پیدا کرده و دفترش را از بامیان جمع کرده است.

«پیش از طالبان صلیب سرخ در بامیان دفتر داشت. در بخش‌های مختلف از جمله در بخش تولید اندام مصنوعی کار می‌کرد. برای معلولینی که نیاز می‌شد برای تداوی به کابل آورده شوند، هزینه می‌داد. حالا اما دفترش جمع شده است.» جمشید می‌گوید چندی پیش در بامیان معلولی را دیده است که لاستیک عصایش پاره شده بود. برای معلولی که به کمک عصا راه می‌رود این پاره‌شدن لاستیک عصا خطرناک است. عصای بدون لاستیک هر لحظه ممکن است سور بخورد و معلول را به زمین بزند. وقتی از او پرسیده که چرا عصایش را ترمیم نمی‌کند، معلول گفته است که دفتر صلیب سرخ رفته است و این‌جا کس دیگری ترمیم نمی‌کند.