آن خط سوم را زنان می‌نویسند

یک

«ما به چه جرمی از ادامه تحصیل بازداشته می‌شویم؟» این پرسشی ا‌ست که زنان و به‌ویژه دختران افغانستان مطرح کرده و می‌کنند. دامنه‌ی این پرسش را می‌توان گسترده‌تر کرد: ما به چه جرمی طرد هستیم/می‌شویم؟

ما هر کدام می‌توانیم با رویکردها و شیوه‌های مختلفِ علمی یا غیرعلمی پاسخ‌های بی‌پایان به این پرسش ارائه کنیم. اما این پرسش‌ها فی‌الذاته با توصیف‌ها و تبیین‌های علمی، فلسفی و اسطوره‌ای پاسخ نمی‌یابد. و هیچ پاسخ نظری و مفهومی هم قادر نیست تا این‌گونه پرسش‌ها را اقناع کند. دلیل آن ساده است: پرسش از جنس عمل است نه از جنس نظر. پرسنده‌ پرسش را در یک موقعیت عملی، مبنی بر طردشدگی از یک واقعیت عینی و عملی در متن روابط و نظام اجتماعی و سیاسی و فرهنگی طرح کرده است، نه در عالم مجردات ذهنی.

از باب مثال، تصور کنید شما را کسی یا کسانی یا هم نظامی از دست‌یابی به یک چیز طبیعی مانند دست‌یابی به این روزنامه محروم می‌کند، آنگاه وقتی شما می‌پرسید چرا باید محروم باشم، این پرسش شما ریشه در ذهن مجرد شما ندارد، بلکه ریشه در آن شرایط عملیِ دارد که شما در آن موقعیت قرار داده شده‌اید. بنا پرسش شما از جنس عمل است و پاسخ حقیقی آن نیز تنها می‌تواند پاسخ عملی باشد و عمل تنها چیزی است که پاسخ مسأله‌ی شما را روشن می‌کند. عمل، ممکن تداوم محرومیت شما باشد و ممکن مساعد شدن زمینه‌ی برخورداری شما. از این جهت، بُعد نظری مسأله هرقدر عمیق، موجه و دقیق هم باشد، نمی‌تواند جایگاه ابعاد عملی مسأله را پر کند. ولی این را نباید به معنای نادیده انگاشتن بنیادهای ذهنی و مفهومی نوع پاسخ‌های نظری به مسائل فوق دانست، چون جدال‌های مفهومی می‌تواند راهگشای پاسخ‌های عملی به مسائل باشد.

از این جهت پاسخ پرسش‌هایی که از جنس عملی است را باید در عمل جست‌وجو کرد نه در عالم نظر. تا اکنون، زنان خود در ارائه پاسخ عملی به مسأله‌ای خود شان پیشتاز بوده‌اند. کنش‌ها و واکنش‌های اعتراضی و دادخواهانه‌ی آنان، استمرار، استواری و پایداری آنان در تداوم فعالیت‌های تعلیمی، تحصیلی، رسانه‌ای، هنری و… آن‌هم در بدترین وضعیت ممکن، بخش اعظمی از پاسخ حقیقی به مسأله‌ای آنان است. این تنها زنان هستند که در خیابان‌ها، خانه‌ها، دانشگاه‌ها و سایر نقاط در افغانستانِ تحت تسلط طالبان که در آن وحشت و مرگ همدوش هم اند، شجاعانه فریاد می‌زنند: «نان، کار، آزادی»، «کار، تحصیل، آزادی»، «جای ملا مسجد است نه دولت».

این چیزی‌ است که تفاوت کار زنان با مردان را مشخص می‌کند. زنان برای حل مسأله‌ی خود شان و مسأله‌ی مملکت، به قولی «حکمت عملی» و شجاعت اخلاقی از خود به نمایش گذاشته‌اند. آنان بیشتر و درست‌تر از هر مردی در تاریخ افغانستان مسأله مردم افغانستان را به‌خوبی درک کرده‌اند: نان، کار، تحصیل و آزادی. این‌ها مسأله همه‌ی مردم افغانستان است. زنان با این بینش و رویکرد، خط خود شان را در حل مسأله افغانستان از مردان جدا ساخته‌اند. اگر قرار باشد افغانستان نقطه وصل مشترک پیدا کند، باید به زنان رجعت کند. این مبالغه نیست. مردان مملکت با وجود نزدیک به یک‌ونیم قرن تجربه سیاست، قدرت و اداره مملکت، هنوز غرق در توهمات ذهنی و شجاعت خشونت‌زای مردانگی خویش اند. مردان از نوع نظام می‌گویند و زنان از نان و کار. مردان می‌گویند: قومیت، زنان می‌گویند: تحصیل و آزادی. این دو از هم بسیار متفاوت اند. یکی بربنیاد خواست و رضایت مردم استوار است و دیگری بربنیاد خواست یک قشر سیاسی. آن‌که بربنیاد مردم استوار است، نویدبخش گشایش پنجره‌ی جدیدی در نگاه به سیاست و جامعه و حل مسائل مملکت است.

مهم‌ترین وجه تمایز خطی که زنان کشیده‌اند، این است:

الف، سنت سیاسی-تاریخی افغانستان مبنی بر محوری بودن نقش یک قشر مشخص سیاسی در تعیین چگونگی دولت و اداره مملکت را به چالش کشیده و به‌جای آن فورمولی را مبنی بر محور بودن نقش مردم و به‌ویژه زنان در تعیین فورم و ماهیت دولت مطرح می‌کنند. این همان دموکراسی‌خواهی است. اما با این تفاوت که این‌بار زنان آن را به مثابه یک خواست اجتماعی مطرح می‌کنند، نه به مثابه یک خواست قشری. این مسأله در شعارها و نوع فعالیت‌های مدنی و اعتراضی زنان کاملا برجسته است.

ب، ماهیت فعالیت‌های مدنی و اعتراضی و خواست‌های زنان کاراییِ سنت انحصارگریِ سیاست و قدرت توسط قشر خاص سیاسی و همین‌طور سهمیه‌بندی قدرت بربنیادهای مبهمی چون قوم و قومیت را به چالش کشیده و به‌جای آن بن‌مایه‌های اجتماعی مهمی چون زنان و مردم عام افغانستان را پیش کشیده‌اند، آن‌هم نه با رویکرد سیاسی بلکه با رویکرد اجتماعی و فرهنگی.

دو

پیشینه فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زنان در تاریخ افغانستانی که با جغرافیای امروزی می‌شناسیم، نزدیک به یک قرن عمر دارد؛ اما آنچه کنش‌ها و فعالیت‌های امروز زنان افغانستان را از دوره‌های قبلی متمایز می‌سازد، بنیه‌دار بودن کنش‌ها و واکنش‌های آنان به‌طور عام و فعالیت‌های اعتراضی آنان به‌طور خاص در قلمرو اجتماعی و فرهنگی جامعه است. به این معنا که اولا زنان جایگاه زنانگیِ ناشی از سلطه دینی-مذهبی و سنتِ مردانه را در ساختار نابرابر جامعه به نفع مطالبات انسانی خود شان به چالش کشیده و توانسته‌اند خود را در جایگاهی بالا بکشند که در بدترین حالت ممکن (حکمروایی شر مطلق طالب) به‌طور مستمر و رو در روی اسلحه سربازان ظلمت، صف بکشند و صدای اعتراض بلند کنند.

دوما چنانچه به شکل عینی و واقعی می‌بینیم، اعتراضات زنان بر وضعیت کنونی سیاست و جامعه، تا اکنون چهار ویژگی منحصر به خود را داشته است:

الف، دنباله‌رو هیچ سازمان و جریان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نیست و ورای همه‌ی مرزبندی‌های اجتماعی و سیاسی و فرهنگیِ است که ما در افغانستان می‌شناسیم. مانند مرزبندی‌های قومی، زبانی، قشری و…  

ب، از هیچ ویژگیِ ایدئولوژیکی برخوردار نیست و عمیقا دموکراتیک است.

ج، کاملا روشنگرانه است. به این معنا که هر زن معترضِ امروز در افغانستان، بدون آن‌که کسی از او بخواهد یا نخواهد یا کسی به او توضیح بدهد یا ندهد، تصمیم می‌گیرد که برعلیه ستمی که بر آنان و بر مردم رفته/می‌رود، اعتراض کند و این را مستقلانه می‌فهمد. این فهم مستقلانه‌ی آنان از وضعیت کنشیِ شان، عین روشنگری است.

د، خودجوش و مبتنی بر فردیت زن است. زنان معترضِ کنونی در افغانستان بدون وابستگی سازمانی یا جناحی، مبتنی بر اراده، آگاهی و فردیت خود شان تصمیم به اعتراض می‌گیرند.

این ویژگی‌ها، ویژگی‌های خاص فعالیت‌ها و کنش‌های اجتماعی و فرهنگی زنان امروز افغانستان است. در هیچ دوره‌ی دیگر تاریخی، از دوره شاه امان‌الله تا پایان کرزی، فعالیت‌ها و کنش‌های اجتماعی و سیاسی زنان در افغانستان این ویژگی‌ها را با این گستردگی در سطح جامعه نداشته است. ویژگی‌های بارز کنش‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی زنان در گذشته بیشتر صبغه‌ی سیاسی داشته و به‌طور فشرده در چهار عنصر قابل جمع‌بندی است:

الف، سازمانی بود.

ب، ایدئولوژیک بود.

ج، کم‌تر روشنگرانه و بیشتر تجربه‌گرایانه بود. یعنی صبغه آگاهی مستقلانه‌ی زنان از فعالیت‌های چون مبارزه برای رفع حجاب نسبت به صبغه تجربی آن که نوعی دعوت زنان به تجربه هنجارهای متفاوت بود، کم‌رنگ‌تر بود و این کاملا طبیعی می‌نماید. چون جوّ حاکم در آن زمان بیشتر مبتنی بر عینیات تجربی بود تا ذهنیات اندیشنده. و همین‌طور در آن زمان نه ارتباطات گسترده‌ی امروز بود و نه جمعیت تعلیم و تحصیل‌یافته‌ی زنان خیلی چشم‌گیر. نه نهادها و ساختاری امروز بود و نه…  

د، متأثر از جوّ سیاست‌زدگی مردانه بود. به این مفهوم که مسأله زنان توسط زنان آن زمان، در کنتکست سیاسی طرح و فهم می‌شد و در کنتکست سیاسی برای آن راه حل و اقدامات عملی سنجیده می‌شد. به همین دلیل بود که تغییر در وضعیت زنان، قبل از هرچیز، مطالبات قشر خاصی از زنان بود که بیشتر به شکل سازمان‌های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی عرض وجود می‌کردند.

مثلا «انجمن حمایت نسوان» که در ۱۹۲۸میلادی توسط ملکه ثریا و سراج‌البنات و «سازمان دموکراتیک زنان افغانستان» که در ۱۹۶۵ توسط اناهیتا راتب‌زاد و سایر زنان ترقی‌خواهِ هم‌عصر او ایجاد گردید، به‌عنوان دو نمونه‌ی برجسته از دو دوره زمانی متفاوت، هرچند مطالبات کاملا اجتماعی و فرهنگی مبنی بر رفع حجاب اجباری برای زنان، منع ازدواج اجباری، منع ازدواج کودکان، توانمندسازی حرفه‌ای زنان، رفع موانع تعلیم، تحصیل، کار و مشارکت سیاسی زنان و امثال آن را داشتند، اما چون بنیه‌های اجتماعی و فرهنگی آن محدود به زنان قشر خاص از جامعه بود، ناگزیر بودند تا شکل سازمانی با اهداف سازمانی به خود بگیرند و تغییر در وضعیت زنان را بیشتر از بالا به پایین آن هم با تمرکز بر نوعی دعوت به تجربه شیوه‌ی خاص از زندگی و نوع خاص از هنجارها، پی‌گیری کنند.

این چیزی بود که از یک‌سو مسأله زنان را عمیقا سیاسی می‌کرد و از ماهیت واقعی آن که اجتماعی و فرهنگی است، تا حد زیادی تهی می‌نمود. و از سوی دیگر، درک و حل مسأله زنان را بی‌نهایت حساسیت‌برانگیز و دشوار می‌کرد. چون هر مسأله اجتماعی و فرهنگی وقتی سیاسی می‌شود، به موضوع مجادلات و منازعات سیاسی نیز تبدیل می‌شود. مثلا وقتی مسأله حجاب مسأله اجتماعی بماند، در روند رشد طبیعیِ اجتماعی و فرهنگی جامعه و به‌ویژه زنان، سنت‌های اجتماعی و فرهنگی -منجمله حجاب- تحت تأثیر روند رشد طبیعی در تناسب با ماهیت رشد اجتماعی و فرهنگی متحول می‌شود. اما وقتی همین مسأله سیاسی می‌شود، اولین بازتاب آن کج‌فهمی مسأله است و سپس تبدیل شدن آن به موضوع منازعه سیاسی است که هزینه‌ی چه بسا سنگین برای زنان و برای جامعه داشته است.

از این جهت آنچه زنان امروز افغانستان در خیابان‌ها، دانشگاه‌ها، شهرها، روستاها و خانه‌های ما مطرح می‌کنند، هرگز نباید در چارچوب‌های سنتِ قشرمحور سیاسی ما، مورد بررسی راه حل‌گرایانه قرار گیرد. بلکه باید به مثابه یک اصل اجتماعی و فرهنگی مبنای تعیین خط و مشی سیاسی پذیرفته شود. چون سیاسی شدن مسأله به‌ویژه در چارچوب سنت سیاسی ما، حتا اگر توسط زنان سیاستمدار هم انجام شود، به معنای تضعیف و تقلیل آن به موضوع بهره‌برداری و مجادله و منازعه سیاسی است. باید به این مسأله به‌طور جدی توجه کرد که امروزه در فضای وحشت و مرگ کابل و افغانستان کدام سیاستمدار زن یا مرد رو در روی تفنگ طالب و در بطن وحشتِ انفجار و انتحار، شجاعانه ایستاد می‌شوند و فریاد اعتراض سر می‌دهند؟ مگر کدام دختر معترض در کابل از جنس وکیل و وزیر و سیاستمداران زن و مرد ما هستند؟ همه از تبار مردم زخم‌خورده‌ی فقیر و زنان ستم‌کشیده اما شجاع اند.