وقتی میشنویم که «در افغانستان هیچ خانوادهیی نیست که داغدار نباشد» یا «در این کشور هرکس به نحوی از جنگ زیان دیده است»، چنین سخنی فقط بر گستردگی رنج تأکید نمیکند. در این جمله چیز دیگری هم پنهان است و آن درگیری ما با گذشته است.
خانوادهها و افراد داغدار به یک طریق و در یک سطح داغدار نشدهاند. بعضی به جنگ باور داشتهاند، بعضی مجبور شدهاند بجنگند و بعضی بدون اینکه در جنگ شریک باشند از جنگ آسیب دیدهاند. همهی این گروههای اجتماعی اکنون با این پرسش روبهرو هستند:
آیا میتوان فراموش کرد؟ بعد، اگر فراموش کردن اساسا ممکن باشد، آیا باید فراموش کرد؟
فراموش نکردن یعنی فعال نگه داشتنِ آنچه در گذشته اتفاق افتاده است. این فعال نگه داشتن میتواند جلوههای بیرونی داشته باشد یا در حد «یادآوری» ذهنی باشد. در هر دو حالت، فردی که فراموش نمیکند یا نمیخواهد فراموش کند، با گذشته درگیر است. این درگیری با گذشته بهصورتی اجتنابناپذیر وزن عاطفی و روانی دارد و با پیآمدهای فکری و عملی در زندگی افراد همراه است.
بحث «قیمت» و «هزینه» در این معادله وقتی به میان میآید که کسی مثلا میگوید «ما برای آرمان خود هزینهی کلانی پرداختهایم. ما اعضای خانوادهی خود را از دست دادهایم؛ بهترین دوستان ما در این مبارزه شهید شدهاند». یا کس دیگری میگوید: «ما نمیخواستیم بجنگیم. اما مجبور شدیم و در این راه زیانهای جانی و مالی هنگفتی را متحمل شدیم. حالا نمیتوانیم این همه هزینه را نادیده بگیریم و بگذریم». ممکن است کس دیگری بگوید: «من و خانواده و دوستانم اهل جنگ نبودیم و در هیچ نزاع مسلحانهیی شرکت نکردیم. ولی رنجها و ضایعات بزرگی بر ما تحمیل شد. ما میخواهیم از عاملان و پدیدآورندگان این دردها و زیانها انتقام بگیریم».
در کشور ما طیف متنوعی از افراد و گروهها از همین راهها با گذشته درگیر هستند. هزینههای سنگینی پرداختهاند و دردهای بزرگی را متحمل شدهاند و نمیتوانند بپذیرند که آن هزینهها و دردها ضایع شده باشند. پژوهشها نشان دادهاند که این یک خصوصیت انسانی جهانی است. وقتی احساس میکنیم که برای چیزی قیمت و هزینهی قابل توجهی پرداختهایم (چه این احساس مبتنی بر دادههای واقعی باشد و چه مبتنی بر تصورات و گمانهای ذهنی)، برایمان خیلی سخت میشود که از آن قیمت یا هزینه فاصله بگیریم و بپذیریم که مثلا فلان سرمایهگذاری مالی یا عاطفی در فلان مورد بیحاصل بوده و ضایع شده است. افراد حتا حاضراند که هزینههای اضافی جدید چند برابر را تحمل کنند تا قیمت و هزینهیی را که قبلا پرداختهاند از «ضایعشدگی» نجات بدهند.
به نظر میرسد که کثیری از ما چنین ارتباطی با گذشته داریم. نمیتوانیم بپذیریم که سرمایهگذاری ما بر بعضی باورها، فداکاری ما بهخاطر بعضی اندیشهها و درگیری ما با بعضی تجربهها ضایع شده باشند.
یکی از بزرگترین سرمایهگذاریهای عاطفی، ذهنی، مالی و جانی مردم افغانستان در حوزهی اعتقادات مذهبی بوده است. مردمی که در چندین قرن همهی هستی خود را در «طبق اخلاص» گذاشته و به آستانهی باور مذهبی بردهاند، دیگر نمیتوانند بپذیرند (حتا اگر هزاران شواهد خلاف باورشان هم روی هم انباشته شوند) که این سرمایهگذاری عظیم عاطفی، ذهنی، مالی و جانی زیانبار بوده باشد. مگر چنین چیزی ممکن است؟
همین گرفتاری ذهنی را در طالبان هم میبینیم. میگویند ما اینهمه سال جهاد کردیم و کشته و زخمی دادیم تا نگذاریم دختران درس بخوانند و ارزشهای یک جامعهی باز و دموکراتیک در افغانستان پا بگیرند. حالا بپذیریم که آن همه سرمایهگذاری برای تاریکی اشتباه بوده؟ نه، نمیشود.
تجربهها و آزمونهای کلان اجتماعی همیشه این عیب را دارند که اگر ناکام (و یا حتا فاجعهبار) شوند، بازگشت از آنها بسیار سخت میشود. عبور از قیمتی که پرداختهایم، سختترین کارهاست؛ مخصوصا اگر این قیمت بالا باشد.