سرزمین خیالی غنویان

به نقل از سیگار، دفتر بازرس ویژه‌ی امریکا، یکی از مقامات امریکایی گفته است که اشرف غنی، رییس‌جمهور قبلی افغانستان در سرزمینی خیالی زندگی می‌کرد. اشاره‌ی آن مقام امریکایی به کنده‌شدن غنی از واقعیت‌های جامعه‌ی افغانستان و گرفتار آمدن در حباب یک رابطه‌ی سه-چهارنفره در ارگ ریاست‌جمهوری است.

اما اشرف غنی و تمام آنانی که به روایت‌های خیالین او از یک افغانستان باستانی شکوهمند دل بسته بودند، به یک معنای دیگر نیز در سرزمینی خیالی زندگی می‌کردند. به این شرح:

غنی و غنویان همدلش در رویای خود افغانستانی را آفریده بودند که حداقل پنج هزار سال قدمت داشت. در این افغانستان گروهی از مردمان زندگی می‌کردند که اولین مایه‌های تمدن شرقی را فراهم آوردند. این مردمان مبتکر، غیور، میهمان‌نواز، دلاور و هنرپرور بودند. سرزمین این مردمان غیور پر از نعمت بود. شاهان‌شان عادل بودند و سربازان‌شان شکست‌ناپذیر. اگر هنری بود در همین حوزه بود؛ اگر دانشی بود در همین دایره بود. کار سپاه به‌سامان، امور سیاست درخشان و رفاه مادی فراوان بود. در این سرزمین مردانی سرفراز زندگی می‌کردند با دستارهای بزرگ و شمله‌های آهیخته. هیچ‌کس را یارای آن نبود که به‌سوی این خاک مقدس چپ نظر کند.

در آن سرزمین خیالی پنج هزارساله همه چیز بر وفق مراد بود: شاه حکم می‌راند، رعیت فرمان می‌برد و وسوسه‌های فتنه‌انگیزی چون عدالت‌طلبی و برابری‌خواهی در سینه‌ی کسی نمی‌رویید. نه اعتراضی بود و نه جنبشی، نه مطالبه‌یی و نه مناظره‌یی، نه خشمی و نه خروشی. شاه عادل خود می‌دانست که رعیت را چه سزاست و جایگاه هر کس و هر چیز کجاست.

غنی و هم‌فکرانش بدون آن‌که هیچ سند و گواهی بیاورند، در ذهن خود پذیرفته بودند که افغانستان چنان سرزمینی خوش‌طالعی بوده است و کسانی که در آن سرزمین حکم می‌رانده‌اند نیز دقیقا آبا و اجداد همین کسانی بوده‌اند که اکنون سهم اصلی قدرت سیاسی را در اختیار دارند. در نظر او و هم‌خیالانش، تاریخ طولانی و پرشکوه این سرزمین باستانی چنان جایگاه رفیعی در سرگذشت این منطقه و جهان دارد که هیچ‌کسی نخواهد توانست مخدوش و پامالش کند. مگر نه این است که امپراطورها در این سرزمین شکست خورده‌اند و با شرمساری از این خاک عقب نشسته‌اند؟ سرنوشت محتوم این سرزمین عظمت و سرفرازی است.

این سرزمین خیالی البته در خارج از خیال غنی و غنویان واقعیت نداشت و ندارد. واقعیت این است که افغانستان در همان ایامی که امپراطور بزرگش، متفکر دوم جهان، پشت میکروفون چیغ می‌زد و مبارز می‌طلبید، هر روز خاک از دست می‌داد و به‌سوی فروپاشی می‌لغزید. برای چندمین‌بار در نیم‌قرن گذشته، آن سرزمین خیالی در کام وحشت فرو می‌افتاد. آن پنج هزار سال تاریخ شکوهمند، آن گذشته‌ی طلایی خیالی، هرگز نتوانست افغانستان را از فروغلتیدن در کام سیاهی و تباهی‌ای کاملا مدرن و امروزین نجات دهد. حتا امروز که مملکت سخت‌ترین روزهای خود را می‌گذراند، هنوز وقتی غنی و غنویان همراهش درباره‌ی آنچه اتفاق افتاد سخن می‌گویند، آدم حس می‌کند که به همان تاریخ خیالی پنج هزارساله پاسخ می‌دهند و گزارش خدمات خود را به روح آریایی شکوهمند روزگار باستان عرضه می‌کنند. نمی‌بینند که با زندگیِ زندگان امروزی این ملک چه کار کرده‌اند. مخاطب‌شان یک سرزمین خیالی است که حالا وجود ندارد و هرگز وجود نداشته است.