دیروز در یکی از خبرگزاریهای بزرگ جهان، یعنی فیسبوک، دیدم که مردم شریف و سوگوار و غیرتمند چاردهی تظاهرات کردهاند و میگویند که لوحهی فیض محمد کاتب را در منطقهی خود نمیخواهند. یکی از تظاهرات کنندگان که هیچ نسبتی با سید مخدوم رهین نداشت و خود را ممنون او هم نمیدانست، به خبرنگار یکی از تلویزیونها گفت:
«ما آمدهایم که از هویت خود دفاع کنیم. چاردهی پنج صد سال سابقه دارد و ما نمیتوانیم از این سابقه چشمپوشی نماییم. اگر چاردهی مثلا چهار صد و پنجاه یا چهار صد و نود سال سابقه میداشت، ممکن بود حاضر شویم لوحهی بعضی اشخاصها را بپذیریم، ولی چون حرف سر پنج صد است، معذرت میخواهیم و تا آخرین قطرهی خون از چاردهی حمایت میکنیم».
من به این کاری ندارم که در تاریخ افغانستان سلسلهی «چاردهیان» هم حکومت کردهاند یا نه. چون اگر حکومت کرده باشند هم فعلا آدم در روزهای بارانی در پایتخت کشور ناگزیر است با قایق از این طرف سرک به آن طرف سرک برود. یعنی وضع همچنان ابدالی است. اما آنچه کنجکاوی مرا برمیانگیزد، این است که برادران متعهد افغان چرا اینقدر به آخرین قطرهی خون علاقه دارند. عرض شود که این دفاع کردن تا آخرین قطرهی خون، مشکلات تکنیکی دارد. داکترها میگویند که آدم نمیتواند تا آخرین قطرهی خون خود مقاومت کند. خیلی پیش از رسیدن به آخرین قطرهی خون، آدم شعلههای آتش جهنم را در افق مشاهده مینماید و از این دار فانی رخت برمیبندد. البته دیدن لشکرِ حور و غلمان و باغی که در آن ماست وطنی روان است، هم احتمال دارد. این یک طرف مسئله. طرف دیگرش این است که افغانها بنا بر دلایلی ناشناخته فکر میکنند که خون آدم قطره-قطره میریزد. من متخصص نیستم؛ اما شک دارم که حتا واحد پیمایش خون «قطره» باشد.
به هرحال، حالا که مردم غیور چاردهی اثبات کردند که وزیر اطلاعات و فرهنگ راست میگوید، بر فیض محمد کاتب است که از آن دنیا اجازه نامهای مکتوب بفرستد که یک آدم عادل و صالح جلدهای نانوشتهی سراجالتواریخ را تکمیل کند. نه، هیچ فرقی نکرده است. آری، وزیر اطلاعات و فرهنگ دکتورا دارد، اما دکتورا کاغذ است و ربطی به دل و دماغ ندارد.