پسرانهپوش
شکریه بیستوهشت سال قبل، هنگامی به دنیا آمد که پدرش انتظار داشت فرزند پسر در خانوادهاش متولد شود. به همین دلیل، تولد او با استقبال چندانی در خانه مواجه نشد.
خانوادهی شکریه، به امید اینکه فرزند بعدی شان پسر باشد، در کودکی او را لباس پسرانه میپوشانیدند و ظاهرش را شبیه پسران آراسته میکردند تا همبازی برادر بزرگترش باشد. همچنان آنان اعتقاد داشتند که اگر آخرین فرزند خانواده لباس پسرانه بپوشد و مثل پسران رفتار کند، فرزند بعدی، پسر متولد میشود. به همین دلیل اعضای خانواده، او را «شکور» صدا میزدند و ذهنیت یک پسر را به او میدادند. «پدرم میگفت گریه نکن، پسرها گریه نمیکنند.»
انتظار برای فرزند بعدی خانواده، چهار سال به طول انجامید. اما برخلاف اعتقادات و انتظارات، اینبار نیز بهجای فرزند پسر، دختر دیگری به دنیا آمد. پدر شکریه، بهشدت ناراحت شده بود، زیرا او بیشتر از همه دوستدار تولد پسر در خانوادهاش بود. شکریه که آن زمان با ظاهر و خواص پسرانه عادت کرده بود، سعی میکرد، نقش یک کودک پسر را برای پدرش بازی کند. دو سال بعد اما، والدین شکریه صاحب فرزندان دوقلو شدند که هردو پسر بودند. او سرانجام میتوانست با نام و هویت خودش ظاهر شود. هرچند این کار برای او ساده نبود و تا مدت طولانی نمیتوانست خودش را در لباس و هویت دخترانه پیدا کند.
در آرزوی مکتب
شکریه که همبازی برادر بزرگترش بود، از اینکه روزها برادرش به مکتب میرفت و او در خانه میماند، احساس دلتنگی میکرد. آرزو داشت مثل برادرش به مکتب برود، اما آن زمان طالبان در افغانستان حاکم شده بودند و دختران اجازهی رفتن به مکتب را نداشتند. شکریه همیشه از پدرش میپرسید: «برای رفتن به مکتب، چه تفاوتی میان یک دختر و یک پسر وجود دارد؟»
شکریه بهخاطر ممنوعیت طالبان، در هفتسالگی نتوانست شامل مکتب شود. او ناگزیر بود که با خواهر بزرگتر از خودش به کارگاه قالینبافی برود. خواهر بزرگتر او بهخاطر تأمین مخارج خانواده به کارگاه قالینبافی شامل شده بود تا بتواند از این طریق بخشی از نیازهای مالی خانواده را تأمین کند. زیرا پدر شکریه یک نظامی بود و با حاکمیت طالبان به افغانستان، شغل خود را از دست داده بود و خانوادهی آنان با چالشهای جدی اقتصادی روبهرو بودند.
در دور اول حاکمیت طالبان، دختران تنها میتوانستند در مدرسههای دینی درس بخوانند. در شماری از خانوادهها هرچند، دختران از سوی پدر یا بستگان خانواده آموزش میدیدند. شکریه نیز شبهنگام با دیگر خواهرانش نزد پدرش درس میخواندند. پدر در خانه برای آنان قرآن و الفبای فارسی درس میداد و شکریه توانسته بود تا حدی خواندن و نوشتن را یاد بگیرد.
نوزده سال درس و دانشگاه
اواخر سال ۲۰۰۱، رژیم طالبان سقوط کرد و امریکا و کشورهای عضو ناتو، با شعار مبارزه با هراسافکنی و تأمین حقوق زنان به افغانستان آمدند. شکریه از پدرش شنیده بود که مکاتب بهروی دختران باز میشوند و او از شنیدن این خبر بهشدت خوشحال و هیجانی بود.
شکریه در بهار سال ۲۰۰۲، با سپری نمودن آزمون لیاقت، در صنف دوم یکی از مکاتب کابل شامل شد. او خودش را مثل پرندهای میدانست که از قفس آزاد شده بود.
سپس پدر شکریه شامل کار شد و خانوادهی او مجبور بودند به ولایت هرات نقل مکان کنند. شکریه با خواهران و برادرانش مکتب را در هرات ادامه دادند. بعد از سقوط رژیم طالبان، هرچند اجبار برای پوشش برقع برداشته شد، در هرات اما دانشآموزان دختر مکلف به رعایت پوشش خاصی بودند که به آن «چادرنماز» میگویند. شکریه به این پوشش عادت نداشت و به این خاطر، همیشه مورد سرزنش جامعه و آموزگاران مکتبش قرار میگرفت.
با تحمل سرزنشها و دشواریها، مکتب را در هرات تمام کرد و به رشتهی حسابداری در انستیتوت مسلکی و تخنیکی این ولایت راه یافت. او همزمان کارش را با یکی از رسانههای محلی نیز آغاز کرد.
کار با رسانه، از آرزوهای شکریه بود. اما از آنجایی که کار بانوان در رسانهها با بدبینی و ذهنیتهای منفی همراه بود، او تصمیم گرفت که با نام مستعار «نیلوفر» وارد کار رسانهای شود. شکریه سه سال در رسانههای تصویری هرات بهعنوان گویندهی خبر و گراننده برنامههای اجتماعی کار کرد. او همزمان رشتهی حسابداری را تکمیل و به بورسیه بانک جهانی در یکی از دانشگاههای خصوصی کابل راه یافت. شکریه دور از خانواده و در مسافرت، رشتهی حسابداری را در مقطع کارشناسی تکمیل کرد و سپس از طریق یک پروسه رقابتی، در مقطع کارشناسی ارشد، به بورسیه تحصیلی کشور هندوستان کامیاب شد.
سال ۲۰۱۸، او کابل را به مقصد شهر «بنگلور» هند ترک کرد و کارشناسی ارشد را در رشتهی اداره و تجارت (با تمرکز مدیریت منابع بشری) در دانشگاه «جَین» آغاز نمود.
خانوادهها در افغانستان به سختی موافق تحصیل دخترانشان در خارج از کشور هستند اما شکریه از این لحاظ خوششانس بود که خانوادهی او مانع درس خواندن او و دیگر خواهرانش نبودند.
سفر او به هند با حاشیهها و دشواریهای زیادی همراه بود. او برای اولینبار به دور از خانواده به خارج از افغانستان سفر میکرد. تفاوت سطح تحصیلی هندوستان با افغانستان، تلاش زیادی میخواست تا شکریه با سیستم آموزشی آن کشور آماده شود. هرچند گاهی دوری از خانواده نیز شرایط را برای او سخت میکرد.
شکریه در هندوستان احساس مصونیت و امنیت بیشتری داشت، زیرا بهگفتهی او، در آنجا اذیت و آزار خیابانی و نگاه تبعیضآمیز نسبت به زنان وجود نداشت.
بازگشت به صفر
شکریه ابراهیمی پس از دو سال و با ختم دوره کارشناسی ارشد به افغانستان بازگشت. او میخواست از آموختههای خود در کشورش استفاده کند. پس از رد چندین درخواست کاری از سوی نهادهای مختلف، سرانجام شکریه کارش را بهعنوان کارمند ساحوی با جمعیت هلال احمر در هرات آغاز کرد. همزمان او به رویای کودکیاش که استادی دانشگاه بود رسید و با عنوان استاد دانشگاه با یکی از دانشگاههای خصوصی همکار شد.
شکریه پس از سفر بیستساله، احساس خوشبختی داشت که میتواند از آموختههایش بهره ببرد. او خوشحال بود که میتواند بخشی از آموختهها و تجربههایش را با دانشجویان افغانستان شریک کند و از اینکه توانسته بود بر دشواریها و تبعیضها علیه زنان فایق آید، احساس فخر میکرد.
تابستان سال ۲۰۲۱، هنگامی که نیلوفر خودش را دوباره در افغانستان باز مییافت و از محقق شدن آرزوها و رویاهایش خوشحال بود، به یکباره رویای او به کابوس تبدیل شد.
خبر سقوط هرات بدست طالبان در رسانهها پیچید و نیروهای طالبان وارد شهر هرات شده بودند. نیلوفر بار دیگر خودش را در خانه حبسشده میدید. او که هنوز خاطراتی از دوره اول حاکمیت طالبان به ذهن داشت، خبر حاکمیت دوبارهی این گروه برایش ویرانکننده بود. زیرا تصور او از حاکمیت طالبان، ممنوعیت کار، تحصیل و آزادیهای زنان بود.
تصور شکریه از آیندهی زنان درست از آب در آمد. زنان و دختران افغانستان در حکومت طالبان با موانع و محدودیتهای جدی روبهرو اند و نه تنها اجازهی کار از زنان گرفته شد، بلکه رفتن دختران به مکتب و دانشگاه نیز ممنوع اعلام شده است.
اکنون شانزده ماه بعد از حاکمیت طالبان، شکریه کارش را از دست داده و نمیتواند در دانشگاه درس بدهد. او هرچند بعد از حاکمیت طالبان، توانست که از یکی از دانشگاههای هندوستان پذیرش دکتری بگیرد. اما بهخاطر نداشتن پاسپورت و عدم اجازهی سفر بدون محرم شرعی، این فرصت را نیز از دست داد.
«بازگشت به صفر فقط داستان من نیست، بلکه داستان هزاران نفر از همنسلان من در افغانستان است. نسل ما با هیاهوی جنگ متولد شد، با جنگ بزرگ شدیم، مبارزه کردیم و جنگیدیم. هر شب با آرامش به خواب میرفتیم، اما صبح با صدای انفجار از خواب بیدار میشدیم. صلح هرگز نیامد، اما خوشحال بودیم که تا حدی آزادی و امنیت نسبی داریم. اکنون در تاریکی مطلق بهسر می بریم و از کابوس جنگ و آیندهی مبهم رنج میکشیم.»
«برای دخترانم اشک میریزم»
سلطاناحمد ابراهیمی، پدر هفت فرزند است که سه پسر و چهار دختر هستند. یکی از دخترانش در هندوستان در مقطع دکتری تحصیل میکند. دو تن آنان (بهشمول شکریه) کارشناسی ارشد دارند و دختر آخریاش دانشآموز مکتب است. پسران او تا مقطع کارشناسی درس خواندهاند. او اعتقاد دارند که دختران، انگیزه و تلاش بیشتری برای کسب آموزش و تحصیل دارند.
یک سال بعد از ممنوعیت دختران بالاتر از صنف ششم به مکتب، طالبان چندی قبل رفتن دختران به دانشگاهها را نیز به تعلیق درآوردند.
آقای ابراهیمی از ممنوعیت تحصیل و کار دختران و زنان از سوی طالبان بهشدت غمگین است. او میگوید: «با شنیدن خبرهای ناگوار برای زنان، احساساتی میشوم و اشکم میریزد. از اینکه نمیتوانم برای فرزندانم کاری کنم، احساس شرمندگی دارم.»
به اعتقاد آقای ابراهیمی، نقش زنان برای شکوفایی جامعه سازنده است. «یک قاضی زن، نسبت به مرد به مراتب عادلتر است. یک استاد زن نسبت به مرد مهربانتر است. یک خانم با سواد فرزند صالح به جامعه تقدیم میکند که از هوش و ذکاوت بالاتر برخوردار است.»
با حاکمیت نخست طالبان بر افغانستان در دههی نود، شمار زیادی از خانوادهها در افغانستان بهخاطر آزادی و تحصیل فرزندان و دخترانشان، به کشورهای دیگر آواره شدند. حاکمیت جدید طالبان نیز با سیلی از مهاجرت شهروندان افغانستان به کشورهای دیگر همراه بوده است. سلطاناحمد، پدر شکریه میگوید در صورتی که طالبان دروازههای مکاتب و دانشگاهها را باز نکنند و اجازهی کار به زنان داده نشود، مردم بهخاطر سرنوشت و آیندهی فرزندانشان راهی به جز مهاجرت در پیش ندارند.