ارزش و جایگاه زن در جامعه از موضوعاتی است که در تاریخ بشریت همواره مورد توجه و بحث قرار گرفته است. در سالهای پیش از قرن بیستم، زنان بهدلیل تبعیض و نادیدهگرفتهشدن در حقوق و جایگاه اجتماعی، با مشکلات فراوانی مواجه بودند. اما با نخستین مبارزه و ایستادگی گروهی زنان کارگر در امریکای شمالی و پس از آن برخی زنان اروپا، تغییراتی در جامعه بهوجود آمد که باعث شد ارزش و جایگاه زنان بهبود یابد. بیتردید همین رویکرد بود که الهامبخش همهی مبارزات زنان دنیا در درازنای قرن بیستم گردید. تصویب کنوانسیون رفع هرگونه تبعیض علیه زنان در مجمع عمومی سازمان ملل در ۱۸ دسامبر ۱۹۷۹ (CEDAW) نیز برایند این ایستادگیها بود که در نتیجهی آن تمام کشورهای عضو، متعهد به حمایت و نگهداشت این مورد شدند.
در این نوشتهی کوتاه روی رنج و نابهسامانیهایی که زنان افغانستان در حال حاضر تحمل میکنند، پرداختهام که مسلما قلب هر فردی را به درد میآورد. این زنان، بخشی از جامعهی انسانی هستند و بهعنوان انسانهای مستقل از نقش مهمی در زندگی خانوادهها و عموم جامعه برخوردار اند. آنان نیز مانند همهی زنان دنیا حق دارند تا در جامعه با احترام و برابری بهعنوان شخصیت مستقل و معتبر مورد توجه قرار گیرند.
مبارزات و خواستههای زنان افغانستان برای بدستآوردن حقوقشان، با همه مبارزات و خواستههای زنان دنیا یکسان است. آنان نیز میخواهند تا بهعنوان یک شخصیت آزاد و قابل احترام، در جامعهی خود زندگی کنند و به پایگاه مساوی با مردان دستیابند. همانگونه که سعدی، شاعر معروف زبان فارسی انسان را به یک واحد هماهنگ و ترکیبی از اعضای بدن تشبیه کرده است، نقض حقوق زن هم در گوشهای از جهان به مفهوم واقعی نقض حقوق زنان در تمام دنیا است که تعهد و مسئولیتپذیری سازمان ملل و کشورهای عضو آن در ارتقای تساوی جنسیتی و رفع تبعیض جنسیتی در این زمینه، ضروری و غیراجتناب باید باشد. تصویب کنوانسیون رفع هرگونه تبعیض علیه زنان در مجمع عمومی سازمان ملل در سال ۱۹۷۹(CEDAW) این اعتقاد را تأیید کرد که تساوی جنسیتی و رفع تبعیض جنسیتی، اساسِ برای توسعهی پایدار، صلح و عدالت اجتماعی و اقتصادی است. لذا تذکر این امر که سازمان ملل و کشورهای عضو آن مسئولیت دارند تا در تحقق این اهداف بزرگ کمک کنند و تلاش نمایند تا تبعیض جنسیتی در همهی جوامع جهانی رفع شود، مهم است.
بعد از حاکمیت گروه طالبان در پانزدهم آگست سال ۲۰۲۱، زنان افغانستانی بدترین نوع استبداد تاریخی را که تنها نمونهی آن در حاکمیت دور اول این گروه بین سالهای ۱۹۹۶ الی ۲۰۰۱ در بخشهای عمدهی کشور ما وجود داشته است، تجربه میکنند.
اینجا مجال این نیست که تمام ستم و نابرابریای را که آنان بر ضد زنان ترویج نمودهاند، یادآور شوم. از اینرو بهصورت خلاصه به موارد مهم آن اشاره میکنم.
کتاب ملا عبدالحکیم حقانی، رییس دادگاه عالی این گروه که بهنام «الامارت الاسلامیه و نظامها» نشر شده است، جایگاه مانیفست و آییننامه را برای آنان دارد. این مانیفست توسط ملا هبتالله آخوندزاده، رهبر این گروه که تا هنوز چهرهی آن از نظر شهروندان پنهان است، مورد تأیید قرار گرفته است. او مقدمهی بر آن نوشته است که در آن این کتاب به معنای نقشهی راه برای این گروه در نظر گرفته شده است. در این کتاب زن ناقصالعقلوالدین، ضعیف و ناتوان دانسته شده و زیر کنترل و ادارهی مرد تعریف شده است. آقای عبدالحکیم، زن را مسئول تولید نسل و تربیهی فرزند میداند. آموزش، کار خارج از منزل و فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی زنان را که بهحیث حقوق اساسی آنان دانسته میشود، جزء رواجها و رسوم نظام جهل و کفری خوانده و در تضاد با نظام الهیای که خودشان باور دارند، تأکید نموده است. از سویی دیگر، از زمان حاکمیت مجدد این گروه بدینسو، رهبر این گروه متناسب به محتوای اصلی این کتاب، ۲۲ فرمان دیگر را نیز بهخاطر اعمال محدودیتهای سنگین علیه زنان مثل، منعشدن از رفتن به مکاتب و دانشگاهها، منعشدن از رفتن به پارکها، بستهشدن سالنهای ورزشی زنان، بستهشدن حمامهای زنانه، منع سفر زنان بدون محرم مرد و ممانعت کار زنان در ادارات و مؤسسات صادر کرده است.
در قوانین طالبان مادهای وجود ندارد که صیانت از اندکترین کرامت و شخصیت زن را تضمین نماید. حتا زن نمیتواند برای امر ضروری مثل سرقت و تجاوز به محاکم آنان مراجعه نماید، مگر که چنین دادخواهی از طریق محرم زن مثل شوهر، پدر و برادر صورت بگیرد.
گذشته از محدودیتها و تبعیض جنسیتی، زنانی که به اتهام گناه و خطا بازداشت میشوند، زیر شکنجههای هولناک، از آنان اعتراف اجباری گرفته میشود و در صورت سنگیندانستن جرم، از طرف محاکم این گروه در ملاءعام سنگسار یا تیرباران میشوند. بهعنوان نمونه به دهها مورد مستند از عملکرد خشن و شنیع این گروه میتوان اشاره کرد، مثلا: در زادگاه من، کریمه، بانوی ۳۵ ساله در ولسوالی نسی ولایت بدخشان به حکم محکمه ابتدائیهی این گروه در تابستان سال ۲۰۲۲ سنگسار گردید.
با وجود وضعیت وخیم، سانسور شدید و متوقفشدن فعالیت 50 درصدی رسانهها (که این مسأله را نهاد گزارشگران بدون مرز هم تأیید نموده است)، بازهم خبرهای وحشتناکی از وضعیت بد زنان رسانهای میشود. بهعنوان مثال، الهه دلاورزی، دانشجوی سال چهارم دانشکدهی طب دانشگاه کابل که پدرش یکی از جنرالان نظامی دولت پیشین بود، توسط طالبان دستگیر و در زندان این گروه از طرف سخنگوی پیشین وزارت داخلهی طالبان بهنام سعید خوستی مورد تجاوز قرار گرفت و بعد بهصورت اجباری به نکاح این مرد وحشی در آمد. وی که در خانهای مانند یک زندانی نگهداری میشد، بعد از تجاوز، شکنجه و بدرفتاریهای پیهم موفق شد تا از طریق ضبط ویدیو آنچه بر او گذشته است را رسانهای نماید. در آن ویدیو آشکار دیده میشود که صورت این خانم جراحتهای بیشماری دارد و دست و سرش شکسته شده است. او از جامعهی جهانی و نهادهای حامی حقوق بشری برای نجات جان خود کمک خواست.
زینب عبداللهی، دختر جوان دیگر بود که در بازگشت از یک محفل عروسی در ناحیهی سیزدهم شهر کابل بهخاطر رعایتنکردن حجاب کامل با شلیک مستقیم افراد گروه طالبان در یک ایست بازرسی به زندگیاش پایان داده شد.
یورشهای شبهنگام به خانههای زنانی که علیه اعمال جنایتکارانهی این گروه صدا بلند میکنند یا زنانی که در گذشته در دستگاههای امنیتی یا فعالیتهای اجتماعی و آگاهیدهی سهیم بودند، نیز نمونههای بیشمار دیگر وحشتافروزی این گروه بر زنان است. این آمارها تا اندازهی بلند است که نمیشود یکی یکی به آن پرداخت.
شاید این پرسش ایجاد شود که چرا افغانستان در میان ملل جهان یک استثنا است، از دانش و تجربیات جدید بهره نمیگیرد و گام مؤثری بهسوی تغییر و اصلاحات برنمیدارد؟ در حالیکه با نگاهی به عقب میتوان گفت که زن جایگاه و نقش برجستهی در تاریخ و فرهنگ کهن ما داشته است. بیشتر از سه هزار سال پیش در فرهنگ ما، زنان بهعنوان الهههای زیبایی و فراوانی شناخته میشدند. در کتابهای مقدس زردشتی که به زبان پهلوی نوشته شده است، نامهای زیادی از زنان شاخص آمده است. مثل، «اناهیتا» یا ناهید، دغدو (مادر زردشت)، هوی (همسر زردشت) و پوروچیستا (دختر کوچک و محبوب زردشت). چیستا، ربالنوع دانش و همتراز با الههی خرد در یونان و مشیانه، نخستین زن آفرینندهی آهورامزدا مانند حوا در اساطیر سامی است. شهرناز و ارنواز، دختران جمشید و همینطور جهیکا، دختر اهریمن و نائیریکا که نماد زن نیکوکار هستند.
در گذشتهی سیاسی و حکومتی سرزمین ما زنان بسیاری بودند که نقش برجسته و مهمی را ایفا کردهاند. مانند، امی تیس، خانم کوروش، آتسا، دختر کوروش، رکسانا، دختر داریوش، آزرمیدخت و توراندخت، ملکههای خراسانی در عهد ساسانیها. همچنین در بخشهای فرهنگ، ادبیات، شعر و موسیقی، شاعران و نویسندگانی چون رابعه بلخی، پروین اعتصامی و مخفی بدخشی مشهور بودهاند که در طول سدههای پیشین تاریخ، نقش بسیار مهمی را در توسعه و رونق این حوزهها ایفا کردهاند. اما در نتیجه حملهی اعراب به سرزمینهای خراسان، فرهنگ و ارزشهای جامعه در اثر ضدیت آنان با هنجارهای ما شدیدا متأثر شد. پس از حملهی انگلیسها به خراسان و تقویه قبایل بادیهنشین و برپایی حاکمیتهای دستنشانده با بینش قبیلوی که آنان را به سود اهداف استعماری خویش میدانستند، آسیبها و بلاهایی بر سر جامعهی ما آمد که این زخم کهنه تا امروز قابل التیام نیست.
بهصورت کلی میتوان از چهار عامل بهعنوان موانع اصلی رشد تحول و شکلگیری تفکر مبتنی بر پذیرش زن در جامعه نام برد:
۱. عامل فرهنگی: افغانستان یک کشور چند قومی با تنوع زبانی و مذهبی است. در این کشور، دو فرهنگ اصلی برجسته است: اولی، فرهنگ پربار، عظیم و کهن اکثریت مردم افغانستان است که طی قرنها شکل گرفته و یکی از مهمترین ملامح فرهنگی این کشور به شمار میرود که بخشهای آن از آموزههای آهورایی آشو زردشت پیامبر سرچشمه میگیرد. پروفیسور دارمستتر بدین باور است که «تصویر هیچ زنی والاتر و آبرومندتر از تصویری که در اوستا کشیده شده است، نیست». چون در ایران باستان زن جایگاه والای داشته که حتا هماکنون در بسیاری از کشورها دیده نمیشود. برابری دستمزد زنان با مردان، حق فراگیری دانش، انتخاب همسر، ورزش (سواری، شمیشیربازی و چوگانبازی و تیراندازی)، رسیدن به مقام روحانیت، سرپرستی طفل و حقوق زایمان برای مادر و تا آنجا که در عصر ساسانیها پوراندخت و آزرمیدخت به پادشاهی رسیدند، چونکه در آیین زرتشت در گاتها (اوستا) به برابری زن و مرد تأکید شده بود.
فرهنگ دومی در واقع برساختهی قبیلهای است که از سنتها و عادات مردسالارانه به میان آمده و با رنگ و بوی مذهبی در بسیاری از مناطق کشور ما به مثابهی فرهنگ و عنعنه جا افتاده است. طالبان نیز همین فرهنگ را بهعنوان فرهنگ اصلی مردم افغانستان قلمداد میکنند که هیچ آمیزشی با فرهنگ اصیل این خطه ندارد. در این تفکر آکنده از خشونت، زن موجود پستتر از مرد تصور شده و مستعد دریافت هیچگونه حقوق انسانی نیست. او تنها موجود محکوم به خانهماندن و زاد و ولد است و کارکردن او بیرون از خانه، مایهی شر و گمراهی مردان دانسته میشود. حیرانکننده این است که طالبان جرأتمندانه در گفتوگوهای صلح با ایالات متحده امریکا در قطر، به این فرهنگ اشاره کردند و روی آن پافشاری داشتند که سیاست و حکومت شان بر مبنای آن فرهنگ و عنعنه که مبتنی بر «افغانیت و اسلام» است، خواهد بود. اینجا در حقیقت آنان از فرهنگ خودشان سخن به میان آوردند نه فرهنگ اکثریت مردم افغانستان و نیز آن چیزی را که امروز از برخورد آنان نمایانگر است، همانی است که در گفتوگوهای قطر از آن نام بردند. طالبان ادعا میکنند که این فرهنگ خواستگاه دینی دارد در حالیکه رهبران سیاسی و مذهبی غیرطالب عکس آن را گفتهاند و تطبیق کردهاند. بهگونهی مثال، دولت اسلامی مجاهدین که در سال ۱۹۹۲ به پیروزی رسید و پس از سقوط کابل بدست طالبان، بخشهای از افغانستان را تحت تسلط خود داشت، در مناطق تحت ادارهی آنان، دستوری برای حجاب اجباری زنان صادر نشد، دروازههای دانشگاهها بهروی هر دو قشر دختر و پسر باز بود و زنان تا سطح مدیر، رییس و وزیر میتوانستند کار کنند. اما مناطقی که توسط طالبان اداره میگردید، رویکرد خلاف آن پیاده میشد که در واقع برگرفته از سنتها، عرف، پایگاه و خاستگاه آنان بود.
۲. عامل مرزی: یکی از عوامل مشکلات و آشفتگی جامعهی ما نبود مرز ثابت و کنترلشده با همسایهی جنوبی (پاکستان) است. پس از تجزیهی هند بریتانوی و شکلگیری پاکستان بهحیث کشور تازهتأسیس در سال ۱۹۴۷ در همسایگی افغانستان، هیچکدام از این دولتها اراده، نیت و احترام این مرز بهنام خط دیورند را به مثابهی مرز بینالمللی ندارند. چون نظامهای سیاسی افغانستان پذیرفتن آن را به ضرر اقتدار و سلطهی خود میدانند.
سوءاستفاده از این خط تا جایی است که در تعیین معادلات قدرت در افغانستان، ساکنان آنطرف دیورند را نقش میدهند. هرچند این آنارشیسم مرزی با همسایهی جنوبی، نه تنها تاجیکها، هزارهها، اوزبیکها و اقوام دیگر را متأثر ساخته، بل جامعهی پشتون افغانستان را هم دچار آسیب و ضررهای زیادی نموده است. اما با آنهم، شووینیستهای این قوم و شیفتگان قدرت در میان پشتونها که یک اقلیت بسیار کوچک در جامعهی پشتون ما است، ادامهی این وضعیت را به سود قدرت خود میدانند و از رسمیتبخشی آن انکار مینمایند. حکومت پاکستان هم که بیبندوباری مرزی را به سود سیاستهای مداخلهگرانهی خود میبیند، هیچگونه اقدام عملی و مؤثر را بهخاطر کنترل و نگهداشت از این خط انجام نداده است.
امروزه، بیشترین جمعیت از پشتون پاکستانی شناسنامه و پاسپورت افغانستان را دارند و در انتخابات و معادلات اجتماعی دخیل بوده و حتا نقش کلیدی در انتخاباتها و تعیین رییسجمهورهای افغانستان ایفا میکنند. در ایجاد نزاع، درگیری و خشونت در ساحات مردمان غیرپشتون، در بسیاری از موارد، افراد قبایل آنطرف دیورند بهعنوان فعالان اصلی عمل میکنند و در بیشتر موارد در تبانی برخی از عناصر قدرتطلب و شووینیستهای داخلی، غصب و غارت املاک و داراییهای مردمان بومی را بهعنوان جزء فرهنگ بدوی خود به تصرف میگیرند که سوگمندانه این کار باعث حاشیهنشینی فرهنگ اصیل و بومی اقوام افغانستان شده است.
۳. عامل سیاسی: عدهای از کشورهای خارجی که بهدنبال مصالح خود اند، از تضعیف و بسترسازی فرهنگ خشونتگر و بدوی در افغانستان بهره میبرند تا رقبای خود را در زمین افغانستان عقب بیاندازند. این اقدام آنها، تبعاتی برای مردم افغانستان داشته و دارد که در نتیجه این کشور را به دوش مشکلات جدی مانند عقبماندگی اجتماعی و فرهنگی و ضعف اقتصادی فرو میبرد. در گذشته نیز انگلیسها و اعراب از این رویکرد استفاده مینمودند.
۴. عامل مذهبی: در بهوجودآوردن وضعیت اسفبار امروزی در جامعهی افغانستان نمیشود که اثرات منفی مذهب را نادیده گرفت. نقش مذهب در زوال جامعهی افغانستان یک موضوع پیچیده و بحثبرانگیز است. در حالیکه دین میتواند بهعنوان منبع آسایش، راهنمایی و اصول اخلاقی باشد، میتواند برای اهداف سیاسی یا افراطی نیز دستکاری و بهرهبرداری شود. در افغانستان درهمتنیدگی دین و سیاست نقش بهسزایی در بیثباتی و درگیری کشور داشته است. بهعنوان مثال، طالبان برای توجیه رفتار وحشیانهیشان با زنان، حملات خود به اقلیتهای مذهبی و مخالفت با آموزش و دموکراسی، از تفسیر دقیق قوانین اسلامی استفاده میکنند. علاوه بر این، نفوذ رهبران و نهادهای مذهبی اغلب در جهت تقویت هنجارهای سنتی مردسالارانه و مانع از پیشرفت بهسوی برابری جنسیتی و حقوق بشر بوده است. این امر به فرهنگ نابردباری و تبعیض کمک کرده است که بر زندگی میلیونها افغانستانی، بهویژه زنان و جوامع به حاشیهراندهشده تأثیر منفی گذاشته است. به رسمیت شناختن نقش دین در شکلدادن به جامعهی افغانستان و بررسی انتقادی چگونگی استفاده از آن برای توجیه خشونت، ظلم و تبعیض، ضروری است.
در پایان اشاره به این واقعیت را ضروری میپندارم که طالبان، علیرغم ایجاد دولتی که در فساد مالی، رشوهستانی، باجگیری و اعمال فجیع خشونت علیه زنان، اقلیتهای قومی و مذهبی غوطهور است، هنوز هم با دریافت کمکهای هفتهوار از سوی سازمان ملل متحد به نحوی حمایت میشوند که این امر پرسشهای جدی در مورد تعهد سازمان ملل به حفظ ارزشها و اصول اساسی خود ایجاد میکند.
این بسیار نگرانکننده است که سازمان شفافیت بینالملل با اعطای ۲۴ نمره در گزارش سالانهی خود به طالبان ارزیابی مثبت داده است و نشان میدهد که آنان در حکومتداری بهبود یافتهاند. به نظر میرسد که این ارزیابی، سوابق مستند طالبان در مورد نقض حقوق بشر و این واقعیت را که آنان بهطور مداوم ارزشها و اصولی را که سازمان ملل ادعا میکند و از آن دفاع مینماید، نادیده میگیرند. علاوه بر این، این وضعیت حاکی از به حاشیهراندن مداوم زنان افغانستان و طرد آنان از جریان اصلی جامعه است. این غیرقابل قبول است که با نیمی از جمعیت افغانستان بهعنوان شهروندان درجه دوم رفتار شود و از حقوق و آزادیهای اولیهی انسانی محروم باشند.
با توجه به وخامت اوضاع در افغانستان، ضروری است که سازمان ملل متحد و کشورهای عضو آن برای رسیدگی به این مسائل اقدام فوری انجام دهند. آنها باید به عوض سفیدنمایی، حمایتهای مالی و سیاسی از طالبان، در کنار مردم افغانستان و بهویژه زنان این سرزمین قرار بگیرند تا به حقوق همهی شهروندان، بهویژه زنان و گروههای اقلیت احترام گذاشته و از ارزشها و اصول خود حمایت کند. عدم انجام این کار نه تنها باعث تداوم رنج میلیونها نفر در افغانستان میشود، بلکه اعتبار سازمان ملل متحد را بهعنوان یک نهاد جهانی که به ترویج صلح، حقوق بشر و عدالت اجتماعی اختصاص دارد، تضعیف میکند.