عکس: افغانستان انترنشنال

عبدالباری جهانی، طالبان و تجربه‌ی تاریخی

اخیرا، عبدالباری جهانی، شاعر مشهور زبان پشتو نامه‌یی به رهبران طالبان نوشت. او در آن نامه از رهبران طالبان انتقاد کرد و روش حکومت‌داری آنان را ناکارآمد و (چنانچه اصلاح نشود) محکوم به شکست خواند. عبدالباری جهانی در گذشته بیشتر به این مشهور بود که از نگرش برتری‌جویانه‌ی قومی حمایت می‌کند. از او آثار و اشعاری هم در پهنه‌ی انترنیت بودند (و هستند) که این گمان را تقویت می‌کردند.

اکنون، چه شده که او نیز به جمع منتقدان حکومت طالبان پیوسته است؟

زیاده‌روی‌های طالبان

جهانی در نامه‌ی خود اشاراتی به ضعف و زوال گروه‌های قدرتمند دیگر دنیا کرده و به طالبان گفته است که خود را مستثنا ندانند.

به نظر می‌رسد که طالبان جنگ بیست‌ساله‌ی خود با ائتلاف ناتو را امتحانی برای قدرت لایزال و شکست‌ناپذیر پشتون‌ها تفسیر می‌کنند. به این معنا که فکر می‌کنند وقتی تمام قدرت‌های بزرگ جهان در برابر بخشی از نیروی نظامی جامعه‌ی پشتون شکست خوردند و با خفت و خواری از افغانستان بیرون رفتند، چه خطر دیگری می‌تواند قدرت انحصاری پشتون‌ها در افغانستان را تهدید کند. به همین دلیل، این اندیشه که ممکن است در سراسر جهان نیروی دیگری باشد که قدرت طالبان (و از این طریق تسلط بلامنازع پشتون‌ها) در افغانستان را به چالش بکشد، در نظر رهبران طالبان خنده‌آور می‌نماید. اگر بزرگ‌ترین ائتلاف نظامی جهان در برابر طالبان به زانو درآمدند، چه‌کس دیگری باقی مانده که طالبان از قدرتش بهراسند یا ملاحظه‌ی نارضایتی‌اش را داشته باشند؟

اتن طالبان بر مقبره‌ی احمدشاه مسعود، حذف زبان فارسی از ادارات و لوحه‌ها، محروم کردن کامل اقوام و گروه‌های اجتماعی غیرپشتون از قدرت سیاسی و بی‌پروایی مطلق‌ طالبان به دردها و رنج‌هایی که اقوام دیگر افغانستان تحمل می‌کنند، نشان می‌دهند که طالبان دچار غرور بی‌انتها هستند و خود را از رعایت هر ملاحظه‌یی بی‌نیاز می‌دانند. همین است که عبدالباری جهانی را نگران کرده است. جهانی در نامه‌ی خود به «پیر» بودن خود اشاره می‌کند. این اشاره‌ی معناداری است. چرا که جهانی با این اشاره به طالبان می‌گوید که بر او عمری گذشته و در این مدت از فرازها و فرودهای جهان خبرهای بسیار شنیده است.

واقعیت هم همین است که هیچ گروه حاکمی نمی‌تواند با فشار و سرکوب مردم کشوری را برای همیشه محکوم نگه‌دارد. تاریخ پر است از چرخش‌های باورنکردنی. هیچ یک از حاکمان قدرتمند در تاریخ نمی‌خواست که از مسند قدرت بی‌کران و اختیار بی‌پایان سرنگون شود. هیچ زورمند جباری دوست نداشت که کارش به زوال و نابودی بکشد. هیچ قوم و طایفه‌ی پرقدرتی نمی‌خواست که ناتوان و کم‌زور شود و در قعر ذلت بیفتد. اما تاریخ از همه‌ نوع جباریتِ فروپاشیده نمونه دارد. اگر طالبان فکر می‌کنند که پشتون‌ها دیگر هرگز آسیبی نخواهند دید و از این پس تا پایان تاریخ بر این سرزمین حاکم خواهند بود، اشتباه می‌کنند. عبدالباری جهانی همین را به طالبان می‌گوید. او می‌گوید که ممکن است روزی پشتون‌ها تنها بمانند و تاوان مظالمی را بدهند که امروز طالبان بر مردمان این کشور روا می‌دارند.

توهم کنترل

طالبان نیز، مانند پیشینیان‌شان، گرفتار این توهم هستند که اگر بر مردمان دیگر افغانستان به حد کافی فشار بیاورند، سلطه‌ی تک‌قومی‌شان بر این کشور ابدی خواهد شد. اما تاریخ حکایت متفاوتی می‌گوید. این میل به کنترل و سلطه‌ی مطلق در اکثریت حاکمان افغانستان بوده است. این گمان در میان همه‌ی حاکمان گذشته‌ی افغانستان مشترک بوده که اگر دست دیگران را از قدرت اداری، آموزش عالی، دسترسی نظامی و آزادی اقتصادی کوتاه کنند، این کشور برای همیشه در انحصار یک گروه قومی خواهد ماند. سیاست‌های تبعیض‌گرانه‌ی این حاکمان برای رسیدن به همین آرزوی زشت طراحی شده بودند. ولی هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که افغانستان امروز برای انحصارِ تک‌قومی آماده‌تر شده است. خلافش دقیق‌تر است. یعنی هرچه بر سیاست تبعیض بیشتر پافشاری شده، حاصل آن ضعیف‌تر شدن تبعیض بوده است. چرا؟ برای این‌که آرزوی کنترل مطلق‌ یافتن بر میلیون‌ها مغز، میلیون‌ها نیت، میلیون‌ها خشم، میلیون‌ها نارضایتی، میلیون‌ها خواهش، میلیون‌ها شوق و میلیون‌ها کوشش یک توهم محض است. چنان کنترلی هرگز تحقق نخواهد یافت و تاریخ جهان گواه است که هر کس که چنان وهمی در سر داشته، جز ناکامی حاصلی برنداشته است. کدام حاکم در قسمت اعظم تاریخ افغانستان اعلام کرد که دختران و پسرانِ محروم‌ترین گروه‌های اجتماعی در این کشور باید درس بخوانند و باسواد شوند؟ هیچ حاکمی. پس چرا امروز این همه آدم درس‌خوانده و باسواد در میان گروه‌های تبعیض‌دیده داریم؟ برای این‌که بر میلیون‌ها اشتیاق سوزان برای آگاهی نمی‌توان سرپوش سرکوب گذاشت. می‌توان گذاشت، اما این سرپوش سرانجام سوراخ می‌شود و آن اشتیاق آتشین تا آسمان شعله می‌کشد.

بعضی از افراطیان پشتون می‌گویند که اگر امروز اقوام دیگر افغانستان به سطح بهتری از آگاهی علمی و شعور سیاسی رسیده‌اند و خواهان توزیع عادلانه‌تر قدرت هستند، چنین چیزی ناشی از اشتباهات بعضی از حاکمان پشتون بوده است. به نظر این افراطیان آن اشتباه این بوده که این حاکمان به دیگران «اجازه‌» داده‌اند که پیشرفت کنند. فکر می‌کنند اگر آن حاکمان کم‌اراده و «خاین» اجازه نمی‌دادند، غیرپشتون‌ها هرگز از یوغ بندگی رها نمی‌شدند. این عناصر رادیکال در میان پشتون‌ها نسخه‌ی بازگشت به غرور و سرکوب را به طالبان می‌دهند (به غنی و کرزی هم می‌دادند). به نظر آنان، افغانستان سرزمین پشتون‌هاست و اگر حکومتی کاملا پشتونی دیگران را با خشونت سرکوب کند و از قدرت محروم نگه‌دارد، افغانستان برای همیشه ملکِ طلق پشتون‌ها خواهد شد.

این قومگراهای رادیکال اشتباه می‌کنند و به طالبان نیز مشورت اشتباه می‌دهند. حقیقت آن است که چند میلیون جانِ زنده و ذهن پوینده را با هیچ حیلتی نمی‌توان از رشد بازداشت. این «اجازه‌ی اشتباه» حاکمان پشتون نبود که سبب شد دیگر اقوام افغانستان رشد کنند. رشد در میان مردمی که آماج سرکوب قرار بگیرند، قاعده است. یک حکومت می‌تواند هزار نفر را زندانی کند و ده هزار نفر را بکشد و صد هزار خانه را غصب کند؛ اما نمی‌تواند آن کودکی را کنترل کند که شب پیش چراغ هریکین نشسته و «توت مزه دارد» را مشق می‌کند. آن حکومت نمی‌تواند جوک زننده‌یی را کنترل کند که سر نان چاشت میان دو دکاندار گفته می‌شود و هدفش امیرالمؤمنین حکومت است. آن حکومت نمی‌تواند مرد جوانی را پیدا کند که ویدیویی از نامردمی و وحشت طالبان را گرفته و در کم‌تر از یک دقیقه به اطراف جهان مخابره کرده و حالا ویدیو را از تلفون خود حذف کرده است. آن حکومت نمی‌تواند هزاران «نه» خاموشانه در زیر لب میلیون‌ها شهروند را با کنترل و نظارت و ظلم به «بلی» تبدیل کند. آن حکومت نمی‌تواند پدری را کنترل کند که به نجوا به کودک خود می‌گوید طالب دشمن توست. هیچ حکومتی نمی‌تواند آرزوهای انسانی برای آزادی و عزت را در تمام شهروندان بکشد.

نامه‌ی عبدالباری جهانی به طالبان نامه‌ی یک پشتون هوشیار و نگران از آینده‌ی قوم خودش است. این نامه نشانه‌هایی از خرد سیاسی در هنگامه‌ی نخوتِ جوشان طالبان دارد. این نامه می‌گوید: امروز را فردایی هم هست.