پرونده‌ی صلح افغانی به فرجام می‌رسد؟

تابش فروغ و بهار مهر، تحلیل‌گران سیاسی

خبر گفت‌وگوهای پنهان اشرف غنی و سران طالبان، به هیچ رویی به کسانی که رویدادهای افغانستان را دنبال می‌کنند، خبر شگفت‎انگیزی نیست. حامد کرزی نیز در ۱۳ سال گذشته بارها چنین گفت‌وگوهایی را در مقاطع خاص با فرماندهان و سران گروه طالبان آغاز کرد و با ناامیدی تمام و بدون رسیدن به نتیجه‌‌ی مشخصی به پایان برد.

تلاش‌های حامد کرزی برای رسیدن به توافق سیاسی با طالبان، جدی‌ترین بخش از کارنامه‌ی زمام‌داری اوست. هرچند در مواقعی با خوش‌بینی زیاد، از مهارت‌های سیاست‌گذاران پاکستانی و حامیان جهانی آن‌ها بی‌خبر ماند. ترور برهان‌الدین ربانی، رییس شورای عالی صلح افغانستان در خزان ۲۰۱۱ میلادی، آن‌هم توسط «سفیر صلح طالبان»، نمونه‌ای از این رویکرد به صلح بود.

کرزی بیش‌تر از ۲۰ بار به اسلام‌آباد رفت و شاید در حاشیه‌ی ده‌ها نشست بزرگ و کوچک جهانی در مورد افغانستان، از جنرال‌ها و دولت‌مردان پاکستانی طلب حمایت کرد. رهایی نزدیک به هفت‌صد زندانی طالب از بازداشتگاه بگرام، سیاست برادر خواندن طالبان و فراخوان پیاپی صلح به گروهی که مردم افغانستان نیروهای امنیتی خود را در جنگ رویاروی با آن‌ها می‌بینند، باعث شد که سیاست‌های او در نظر مردم، شکست‌خورده بیاید.

اشرف غنی میراث‌دار یکی از ناکام‌ترین پرونده‌های صلح جهان است. دلایل او برای دست‌یابی به صلح، موجه ‌اند. مردم افغانستان نزدیک به چهاردهه‌ی گذشته را در بحران و جنگ گذرانده‌اند و از این وضعیت خسته شده‌اند. رویاهای بلندپروازانه‌ی کارشناس پیشین بانک جهانی، برای آوردن اصلاحات ساختاری، بیش‌تر از هر چیزی وابسته به صلح اند. صلحی که غنی با اشتیاق به‌دنبال دست یافتن به آن است، با فرصت‌ها و موانع پیچیده‌ی داخلی و منطقه‌ای روبه‌رو است.

فرصت‌ها

یک: غنی شکنندگی وضعیت سیاسی حکومتی را که رهبری می‌کند، به‌درستی می‌شناسد. شرکای قدرت او، دشمنان دیروز طالبان هستند که هنوز با اتکا به هم‌پیمانان خود در منطقه، توانایی و ظرفیت بسیج مردمی و جنگیدن در برابر طالبان را دارند. شکست غنی در گفت‌وگوهای صلح با طالبان، به معنای ضعف او در یک حکومت مشترک است. اشرف غنی و رهبران طالبان خاستگاه مشترکی دارند. پشتون‌های غلزایی؛ تباری که اشرف غنی نیز بدان منسوب است. بنابراین، از منظر روابط تباری و قبیله‌ای، او نزدیکی بیش‌تری به سران طالبان دارد.

دو: گفتمان غنی برای انتقال مسئولیت‌های امنیتی، گفتمانی است که مصرف داخلی دارد و احتمالا به درد گفت‌وگوهای صلح می‌خورد. او با این پیش‌‎فرض به گفت‌وگوها وارد می‌شود که تحت ریاست او، سربازان خارجی جبهه‌های جنگ را به افغان‌ها واگذار کردند و حالا طالبان در برابر هم‌وطنان خودشان قرار دارند و نیازی نیست که این جنگ ادامه بیابد. البته تاریخچه‌ی سهم بزرگ او در رهایی ۷۰۰ زندانی طالب نیز می‌تواند به اعتمادسازی میان او و طالبان کمک کند.

سه: مأموریت رزمی اکثر هم‌پیمانان ائتلاف جهانی ضد‌طالبان به رهبری ایالات متحده‌ی امریکا در افغانستان، تا یک‌ماه دیگر به پایان می‌رسد- هرچند به‌تازگی اوباما این مأموریت را تا پایان سال ۲۰۱۵ تمدید کرد- و فقط نقش تسهیل‌کنندگان آموزش و تجهیز نیروهای امنیتی افغانستان را خواهند داشت. این یک دست‌آویز قابل اتکا برای رییس جمهور است تا تلاش کند که طالبان را به پیوستن به صلح ترغیب کند.

چهار: در صورتی که این گفت‌وگوها بتواند وارد مراحل عملی‌تری شود، بحث برگزاری لویه جرگه در ۲۰۱۶ و احتمال تعدیل‌های گسترده در قانون اساسی، مشوق دیگری است که غنی می‌تواند از آن در گفت‌وگو‌ها بهره ببرد و با بعضی از تعدیل‌های مورد علاقه‌ی طالبان در قانون اساسی موافقت کند.

موانع

یک: دشوار به نظر می‌رسد که اشرف غنی به‌صورت یک‌جانبه و بدون رایزنی و مشورت با شرکای ضد‌طالبانی قدرتش، راه را برای پیوستن این گروه و هضم آن در ساختار سیاسی فراهم کند. حریفان سیاسی غنی قطعا بر پذیرش قانونی اساسی افغانستان از سوی طالبان تأکید خواهند کرد؛ زیرا توسل به این اصل، از بازدارنده‌ترین عوامل گفت‌وگو با دولت افغانستان از سوی طالبان تلقی می‌شود. آن‌ها امارت رادیکال و تندرویی می‌خواهند که با هیچ خوانش معتدلی از اسلام سازگاری ندارد و تمام ارزش‌های دموکراتیک را نفی می‌کند.

دو: جنرال‌های سیاست‌گذار در پاکستان به‌درستی از نوع دید امریکا و نوسان در رده‌بندی اولویت‌ها در اداره‌ی دموکرات‌ها در واشنگتن با‌خبر اند. آن‌ها می‌دانند که دموکرات‌ها دغدغه‌ی داخلی دارند تا نگرانی نسبت به قضایای جهانی. برای سیاست‌گذاران دموکرات در واشنگتن، جنگ افغانستان به پایان رسیده و «فرزندان»شان قرار است «پیروز به خانه برگردند».

بی‌برنامگی دموکرات‌ها در مقابله با وحشت روزافزون داعش و گسترش نفوذ پوتین در اوکراین که از اعضای پیمان ناتو است، نشان می‌دهد که امریکا به حدی که از آن توقع می‌رود، قرار نیست پس از این در رخدادهای جهانی دخالت کند. پاکستانی‌ها این ضعف را می‌دانند و منتظر هستند تا سربازان امریکایی کوله‌پشتی‌های‌شان را ببندند و از افغانستان بروند، آن‌گاه فرصت دیگری برای آن‌ها میسر می‌شود. بنابراین، هر گفت‌وگوی پنهان و پیدا با طالبان فقط می‌تواند به عنوان ابزاری برای وقت‌کشی از سوی جنرال‌های پاکستانی استفاده شود. اشرف غنی تجربه‌ی نزدیک به یک و نیم دهه سیاست‌ورزی حامد کرزی با پاکستان را ندارد.

سه: جلب حمایت سعودی‌ها و چینی‌ها جهت نفوذ بر سیاست‌گذاران پاکستانی، ابتکار جالبی بود که اشرف غنی انجام داد؛ اما تفاوت و عمق روابط استراتژیک اسلام‌آباد با ریاض و پکن در یک‌سوی معادله و روابط کابل با ریاض و پکن در سوی دیگر، قابل مقایسه نیست. روابط چین و عربستان سعودی به مراتب معنادارتر از آن است که مسئله‌ی طالبان در نتیجه‌ی تلاش‌های دیپلماتیک افغانستان، به نقطه‌ی اختلاف میان پاکستان با چین یا پاکستان با عربستان تبدیل شود و در نهایت بتواند معادله‌ی پیچیده‌ی جنگ پنهانی را حل کند و توازن پایداری در تأمین منافع مشروع پاکستان و هند در افغانستان ایجاد کند.

چهار: طالبان پایگاه اجتماعی گسترده‌ای برای بسط تفکر خود ندارد، به‌رغم این‌که در بیش‌تر مناطق افغانستان تلاش می‌کند تا با ایجاد رعب و وحشت حضورش را تثبیت کند. خیزش‌های مردم علیه این گروه حتا در مناطقی که گمان می‌رفت پایگاه این جریان باشند، نشان از این قضیه دارند.

بررسی جداگانه‌ی تمامی این عوامل متأسفانه دورنمای رسیدن به صلح را هم‌چنان در هاله‌ای از ابهام قرار می‌دهد. طالبان بیش‌تر از این‌که معضل درون افغانستان باشد، معضل منطقه‌ای است. همراهان جهانی افغانستان اگر به فکر بستن پرونده‌ی صلح در افغانستان هستند و نیت همکاری با دولت این کشور را دارند، باید در راضی کردن تأثیرگذارترین بازیگران منطقه، به‌خصوص پاکستان مسئولیت بزرگ‌تری را بپذیرند. شورای امنیت سازمان ملل می‌تواند در هم‌سویی با خواست مشروع دولت افغانستان فشارهای لازم را بر سیاست‌گذاران پاکستانی وارد کند.

پیش از این‌که طالبان به شبکه‌ی پیچیده و بزرگ گروه‌های تروریستی چون داعش بپیوندد، جامعه‌ی جهانی باید تلاش‌های صلح در افغانستان را حمایت کند تا شاید گره کور «صلح افغانی» زودتر باز بشود. (بی‌بی‌سی)

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *