حکومت‌‌داری بدون علم در قرن بیست‌ویکم

اخیرا خبری در مورد دارالعلوم دولتی فاریاب منتشر شد که چندان مورد توجه قرار نگرفت. آن خبر در مورد حذف هفت مضمون عصری از نصاب درسی دارالعلوم مذکور بود. مضامین کامپیوتر، ریاضی، ساینس و اجتماعیات از جمله‌ی مضامین حذف‌شده توسط حکومت طالبان ‌اند. در موارد دیگر نیز طالبان به حذف بعضی مضامین دست زده‌اند و به‌جای آن‌ها مضامین دینی خود را گذاشته‌اند.

روشن است که طالبان به علم اعتقاد ندارند و جامعه‌ی اسلامی را از دانش غیردینی بی‌نیاز می‌دانند. بسیاری از تحلیل‌گران این رفتار طالبان را برخاسته از «نادانی» افراد این گروه می‌دانند. اما به نظر می‌رسد که قصه فراتر از نادانی است. به این شرح:

شما اگر به طالبان بگویید که حذف علوم عصری از نصاب درسی مکاتب باعث می‌شود که کشور از نظر علمی عقب بماند، پاسخ طالبان این خواهد بود: خوب، عقب بماند.

اگر بگویید که مردمان یک کشور عقب‌مانده اقتصاد ضعیف، نظام صحی ناکارآمد و امکانات اندک رفاهی خواهند داشت، پاسخ طالبان این خواهد بود: خوب، همین‌طور باشد.

اگر بگویید وقتی علم نباشد، پیشرفت و توسعه‌یی نیز در کار نخواهد بود، پاسخ طالبان این است: خوب، نباشد.

حال، آن هنجار جهانی‌شده که دیگر کسی در موردش سؤالی نمی‌پرسد، این است که هر انسان نرمالی اقتصاد قوی، نظام صحی کارآمد و امکانات رفاهی بالا می‌خواهد؛ هر فرد بشری دوست دارد که کشورش پیشرفته و توسعه‌یافته باشد. این هنجار چنان بدیهی شده و در ذهن بشر امروزی به‌عنوان یک اصل مسلّم درآمده که دیگر حتا نیازی به یادآوری‌اش نیست. به همین‌خاطر، هر وقت که می‌گوییم کشوری دچار بحران اقتصادی و عقب‌افتادگی علمی است، مردم دنیا فکر می‌کنند که مردم چنان کشوری باید خیلی ناراحت باشند. انتظار همین است. مگر می‌شود که برای مردمی خلاف این را تصور کرد؟ مگر ممکن است کسی در این عصر نخواهد که کشورش توسعه‌یافته و پیشرفته شود و با بهترین امکانات علمی و تکنولوژیک و کارآمدترین امکانات رفاهی مجهز باشد؟

بلی، می‌شود و ممکن است.

طالبان چنان گروهی است. هواداران، رهبران و سربازان طالبان چنان مردمی هستند. در نظام فکری طالبان، وقتی که حکومت اسلامی باشد و مردم مناسک و شعایر اسلامی را به‌جا بیاورند، هیچ اتفاق دیگری که برای مملکت بیفتد اهمیت ندارد. در این نظام فکری، سواد و رفاه و پیشرفت و توسعه برای یک مملکت ضروری دانسته نمی‌شوند. این عناصر در این نظام فکری از جمله‌ی بدیهیات و ضروریات مملکت نیستند.

جان انسان‌ها نیز در این نظام فکری به همین قیاس ارزش‌گذاری می‌شود. صحبت از جان شهروندان بی‌طرف یا مخالفان هم نیست. حتا جان سربازان خود این گروه نزد این گروه هیچ ارزشی ندارد. به همین‌خاطر، اگر ده هزار سربازشان در جایی کشته شوند، مثل این است که هیچ اتفاقی نیفتاده. هر فرد (چه طرفدار و چه مخالف طالبان) فقط یک مهره در نظام مذهبی است که اهمیت وجودی‌اش پیشاپیش صفر است. باشد، برود، بماند، بمیرد، بپوسد، ناراحت شود، گم شود، پیدا شود… هیچ تفاوتی نمی‌کند. این فرد تا وقتی که هست، باید خود را در قالب دستورات طالبانی عیار کند؛ هر وقت که رفت، به هر صورتی که رفت، او می‌داند و نامه‌ی اعمالش.

این رویکرد از سر نادانی نیست (هرچند جهالت یکی از شاکله‌های آن است). این نوعی گزینش رادیکال است که در قالب مفروضات بدیهی این عصر نمی‌گنجد. به بیانی دیگر، گروه طالبان مجموعه‌یی است که با صراحت و بی‌پروایی کامل مفروضات بدیهی‌ این عصر (چیزهایی چون ضرورت علم و توسعه و رفاه و آزادی) را نفی می‌کند. این رویکرد نوعی نهیلیسم ساده است که زحمت فکر و توسعه را کم می‌کند و با وضعیت سربازان و پایگاه اجتماعی طالبان تناسب دارد. مبنایش یک تصمیم سرراست و ویرانگر است: بیایید زندگی انسانی مدرن را با تمام پیچیدگی‌ها و الزاماتش رد کنیم. ما نیاز نداریم که چیزی را درک کنیم؛ ما محتاج نیستیم که در برابر هیچ ملاحظه‌یی کوتاه بیاییم؛ ما تمام معقولات عصر حاضر را، با تمام نتایجش، مطرود می‌دانیم و اصلا نمی‌خواهیم خودمان را گرفتار این دردسرها بکنیم. حقوق زنان را قبول نداریم (همین است که هست)؛ سواد برای ما بی‌ارزش است؛ وضعیت رفاهی مردم خوب می‌شود یا بد، مربوط به خود مردم می‌شود. اگر مردم از گرسنگی، وضعیت درمانی ناکارآمد یا به هر علت دیگری تباه می‌شوند و می‌میرند، بیشتر بمیرند. به ما چه؟ اگر هفت میلیون شهروند افغانستان در یک شب بمیرند، چه اتفاقی رخ می‌دهد؟ اگر کثیری از مردم نان نداشته باشند، خوب، نداشته باشند.

 با گزینش همین رویکرد است که برای طالبان حذف مضامین علمی از نصاب درسی مکاتب این‌قدر راحت است. از همین موضع است که مسدودکردن مکاتب دخترانه و منع‌کردن زنان از کار و تحصیل در نزد طالبان مثل آب خوردن آسان است. اگر کسی واقعا به دانش و توسعه و رفاه شهروندان اهمیت بدهد، برای مسدودکردن یک روز مکاتب دلش می‌لرزد. فقط همان مضمون «کامپیوتر» را بگیرید. مگر می‌شود از این پس کشوری بدون  دانش کامپیوتر پیش برود؟ آیا مملکتی که در آن ریاضی تدریس نشود، هرگز قدمی به‌سوی توسعه برخواهد داشت؟ آیا کشوری که در آن علوم انسانی تدریس نشود، هرگز راه بهبود را پیدا خواهد کرد؟