طالبان از زمان به قدرت رسیدن تا اکنون بارها از سوقدادن افغانستان بهسوی پیشرفت سخن گفتهاند. منظور شان از پیشرفت، خودکفایی کشور در تأمین نیازهای اقتصادی، فناوری، صحی، نظامی و… است زیرا کشوری که در این عرصهها کاملا وابسته به امدادهای بینالمللی باشد پیشرفته به شمار نمیآید. این گروه همواره به مردم افغانستان نوید میدهد که کشور را از وابستگی نجات میدهد. بدیهی است که رهایی یک کشور از وابستگی و قرارگرفتن در مسیر پیشرفت تا حدی زیاد در گرو شیوهی حکمرانی در آن کشور است. بعضی از شیوههای حکمرانی نه تنها موجب پیشرفت یک کشور نمیگردد بلکه منجر به نابودی آن میشود. بهطور نمونه، شیوهی حکمرانی در کوریای شمالی و شیوهی حکمرانی در کوریای جنوبی منتج به ظهور دو کشور کاملا متفاوت در عرصهی بینالمللی شده است. کوریای شمالی که به شیوهی استبدادی مدیریت میشود، روزبهروز فقیرتر و کوریای جنوبی با شیوهی مدیریتی دموکراتیک روزبهروز مرفهتر میشود. پرسش این است که طالبان با کدام شیوهی حکمرانی تصمیم به رهایی افغانستان از وابستگی و سوقدادن کشور در مسیر پیشرفت گرفتهاند؟ پاسخ روشن است: طالبان بر آن است که با شیوهی حکمرانی توتالیتر زمینهی پیشرفت کشور را فراهم کنند.
پرسش این است که آیا پیشرفت افغانستان با توتالیتاریسم ممکن است؟ پیش از بررسی این پرسش لازم است سه پرسش زیر پاسخ یابد: یک، پیشرفت چیست و چگونه ممکن میشود؟ دو، توتالیتاریسم چیست و با چه شیوهها استقرار مییابد؟ و سه، آیا تاهنوز کشوری با توتالیتاریسم به پیشرفت رسیده است؟
از مباحث اکادمیک دربارهی پیشرفت و توسعه و ترقی و رفاه که بگذریم، پیشرفت در معنای عرفی به فرایند حرکت از وضع موجود به وضع مطلوب گفته میشود. در این فرایند نرخ فقر و بیکاری در یک کشور کاهش مییابد و در نهایت به صفر میرسد. سلامت جسمی و روانی شهروندان این کشور بهبود مییابد. حقوق و آزادیهای شهروندان این کشور تأمین و تضمین میشود. تولید علم و فناوری در این کشور افزایش مییابد. خلاصه اینکه، یک کشور در مسیر پیشرفت از وابستگی در زمینههای فناوری، صحی، سیاسی، نظامی-اطلاعاتی، علمی، سیاسی و… اندک اندک رها شده و به خودکفایی دست مییابد.
پیشرفت به عوامل طبیعی و انسانی بستگی دارد. جغرافیا و منابع طبیعی در پیشرفت یک کشور نقش انکارناپذیر دارند اما بیش و پیش از آن، عوامل انسانی نقش تعیینکننده در پیشرفت یک کشور بازی میکند. در میان عوامل انسانی پیشرفت، بیش از هرچیز، آزادی فکری و آرامش ذهنی شهروندان اهمیت دارد. اساسا نطفهی طرحها و نقشههای پیشرفت در ذهنهای آرام و فکرهای آزاد منعقد میگردد. از فکر اسیر و ذهن ناآرام کاری ساخته نیست. نقشهی پیشرفت از درون تضارب آرای متفاوت و مخالف بیرون میآید. در ضمن، پیشرفت ثمرهی مشارکت عمومی شهروندان یک کشور در بستر رقابت است. رقابت موتور و محرکه پیشرفت است. از نظر اقتصاددانان، پیشرفت اقتصادی نظامهای سرمایهداری و رکود نظامهای اقتصادی دولتی ریشه در عنصر رقابت دارد. به هر روی، قصهی پیشرفت سر دراز دارد اما در اینجا به همین فهم عرفی از پیشرفت اکتفا کرده و بحث را با بررسی اجمالی توتالیتاریسم پی میگیریم.
از نظر سیاسی، توتالیتاریسم به رژیمی اطلاق میشود که با اعمال زور و خشونت میخواهد تمام شهروندان یک جامعه را از نظر عقاید و سبک زندگی متحدالشکل کند. سه نکته در این تعریف نیازمند توضیح است. یک، آرمان توتالیتاریستها این است که تمام شهروندان را به شکل خود درآورند. یعنی آنان خود را مدل آرمانی تصور میکنند که تمام شهروندان باید با آن مدل برابر گردند. دو، رژیم توتالیتر سیاست متحدالشکلسازی را با اعمال زور و وحشت پیاده میکند. سه، اینگونه رژیم سیاسی، گوناگونی جامعه را به رسمیت نمیشناسد زیرا اگر تنوع را به رسمیت بشناسد وصف توتالیتر را نمیتوان به این رژیم نسبت داد. با این تعریف کلی، در زیر به مهمترین شیوههای تجربهشده جهت برقراری توتالیتاریسم اشاره میشود.
ایجاد ترس و وحشت
از آنجا که افراد جامعه، حتا دو فرد، فطرتا متحدالشکل و یکسان نیستند و به حکم فطرت نمیخواهند متحدالشکل باشند، رژیم توتالیتر هیچ ابزاری جز وحشت ندارد تا تمام افراد جامعه را متحدالشکل کند. شکل و قالبی که از نظر این رژیم باید بر جامعه اعمال شود، پیشاپیش در دستگاه ایدئولوژیک رژیم تعریف شده است، یعنی آرمان توتالیتریستها این است که جامعه را به شکل خود درآورند. آنان خود را مدل آرمانی تصور میکنند که تمام شهروندان یک کشور باید با آن مدل تراز گردند. کسانی که در این قالب و مدل آرمانی جور در نیاید باید شکنجه، زندانی و در نهایت کشته شوند زیرا بزرگترین جنایت در رژیم توتالیتر ناهمخوانی با این قالب است. در ایدئولوژی توتالیتاریسم کسانی که با مدل آرمانی و قالبی از پیش دادهشده همخوان نباشند، عناصر زاید به شمار میروند. راه نجات از این عناصر زاید سرکوب و حذف فیزیکی آنان است. یهودیان در رژیم نازی، تحصیلکردگان در رژیم خمرهای سرخ، غربگرایان در رژیم استالین و… عناصر زاید و مستحق خشنترین مجازات بودند. دلیل خشنبودن مجازات در رژیم توتالیتر این است که مجازات برای تأمین عدالت نیست بلکه برای فرونشاندن خشم است. خشم توتالیترها ریشه در نفرت تلنبارشده در روانشان دارند زیرا افراد جامعه نمیخواهند متحدالشکل باشند.
سیاستزدایی از جامعه
رژیم توتالیتر نه تنها به احزاب سیاسی مجال ظهور نمیدهد بلکه اعضای جامعه را نیز مطیع و خنثا میخواهد. مردم در یک رژیم توتالیتر دارای شأن شهروندی نیستند بلکه رعیت رام و سر به زیر هستند. رعایا نه تنها حق ابراز مخالفت با رژیم توتالیتر را ندارند بلکه مکلف اند رژیم را دوست داشته باشند. رژیم توتالیتر اصولا جامعه را به تودهای از افراد منزوی و فاقد هویت سیاسی-اجتماعی تبدیل میکند که نسبت به سرنوشت جمعی بیتفاوت باشند، زیرا این رژیم برای بقای خود به افراد بیخویشتن و بیادعا و در عین حال وفادار نیاز دارد. تصمیمها دربارهی سرنوشت جمعی از سوی رژیم اتخاذ و به مردم ابلاغ میشود. مردم مکلف به اطاعت بیچونوچرا از این تصمیمها هستند. مردم در سایهی وحشت یک رژیم توتالیتر، با هویت واقعی، فکر مستقل و آزادیهای فردی زندگی نمیکنند بلکه در قالب هویت جعلی نفس میکشند. رژیم توتالیتر اجازه نمیدهد میان تودهی افراد یکسانشده، جهان و هدف مشترک واقعی شکل بگیرد. این وضعیت در رژیم توتالیتر با برقراری وحشت ممکن میشود. ابزارهای وحشتآفرینی از یک رژیم توتالیتر تا رژیم توتالیتر دیگر متفاوت است اما دستگاه پولیس مخفی و شکنجهکردن و به زندانانداختن و کشتن و… روش مشترک تمام رژیمهای توتالیتر است.
ناآرامنگهداری مردم
رژیم توتالیتر در پی استقرار نظم از طریق ناآرامنگهداشتن مردم است. هدف از ناآرامنگهداری این است که مردم هیچگاه مجال فکرکردن نیابند، زیرا فکر منشأ تفاوت و ناهمگونی میان افراد میشود. تفاوت و تکثر برای یک رژیم توتالیتر حکم یک تهدید جدی را دارد. از همینرو، رژیم توتالیتر همیشه با خلق بحران و خشونت در پی ناآرامسازی ذهن مردم است. روش دیگر ناآرامسازی اذهان مردم ایجاد بیاعتمادی میان آنان است. رژیم توتالیتر در این مسیر تا جایی پیش میرود که حتا حلقهی دوستان و اعضای خانواده نتوانند بر همدیگر اعتماد کنند.
دستگاه تبلیغاتی و دروغپردازی
رژیم توتالیتر جهت گمراهکردن اذهان مردم از دستگاه طویل و عریض پروپاگندا و دروغپردازی استفاده میکند. رژیم توتالیتر برای رسیدن به این هدف به تبلیغات از «رادیو و تلویزون ملی» و سانسور خبرها اکتفا نکرده بلکه کتابها را نیز سانسور میکند. به اینقدر هم بسنده نمیکند بلکه انتخابات نمایشی هم برگزار و پارلمان تقلبی هم ایجاد میکند. در این خصوص، هدف رژیم توتالیتر این است که رضایت مردم را جلب کند. جالب است که دموکراسی و رژیم توتالیتر هردو مبتنی بر رضایت مردم است، با این تفاوت که دموکراسی بر رضایت ناشی از عقلانیت سیاسی استوار است و توتالیتاریسم بر رضایت ناشی از توقف عقلانیت سیاسی، فریب و ترس.
قداستبخشی به ایدئولوژی و پیشوا
رژیم توتالیتر برای متحدالشکلسازی یک جامعه جایگاه قدسی برای ایدئولوژی و رهبر خود تعریف میکند. با این کار راه پرسش را بسته و راه پرستش را باز میکند. رهبر یا پیشوا در رژیم توتالیتر به نماد انسان والا تبدیل میشود که همشکلشدن با او فقط با پیروی از ایدئولوژی این رژیم ممکن است. تبلیغ و تلقین این فکر از طریق دستگاه تبلیغاتی و کتابهای آموزشی و قشر جیرهخوار رژیم صورت میگیرد.
اکنون که تصویر کلی از پیشرفت و توتالیتاریسم داریم، به دو نمونهی تاریخی از تجربهی توتالیتاریسم در غرب و شرق جهان توجه کنیم. تجربهی رژیم خمرهای سرخ در کامبوج نمونهی شرقی ناممکنبودن پیشرفت با توتالیتاریسم است. خمرهای سرخ که یک جنبش ناسیونالیستی-مائوئیستی بود از سال ۱۹۷۵ تا سال ۱۹۷۹ در کامبوج حکومت کرد. این حکومت به رهبری پولپوت و شعار «جهش بزرگ به جلو» شروع بهکار کرد. پولپوت نقش پول در اقتصاد را حذف کرد. زمینداران و تحصیلکردگان را نابود و فرق روستا و شهر را از میان برد. نابودی مالکان زمین ریشه در ایدئولوژی خمرهای سرخ داشت اما پولپوت بهخاطر عدم موفقیتی که در درسهای مکتب و دانشگاه داشت، از تحصیلکردگان نفرت داشت و از اینرو، آنان را بهعنوان عناصر زاید جامعه سر به نیست کرد. او حتا اردوگاههای بازپروری تأسیس کرد تا مغز افراد جامعه را از افکار فاسد پاک کرده و بهجای آن آموزههای مائوئیسم را جایگزین کند. پولپوت برای متحدالشکلکردن کامبوج ۱.۷ میلیون شهروند، یعنی ۲۰ درصد جمعیت این کشور را نابود کرد. اگرچه شعار پولپوت «جهش بزرگ به جلو» بود اما پس از پنج سال یک کشور ویران و زخمی و مفلوک را بهجا گذاشته و فرار کرد.
نمونهی غربی تجربهی توتالیتاریسم، حکومت نازیها بر آلمان است. حزب ناسیونالسوسیالیست کارگران آلمان که بعدا به حزب نازی تغییر نام داد، به رهبری هیتلر در سال ۱۹۳۳ قدرت را بدست گرفت. ایدئولوژی نازیسم که مبتنی بر برترینژادی و دشمنی با کمونیسم و سرمایهداری بود منجر به قتلعام شش میلیون یهودی و ۱۹.۳ میلیون غیرنظامی و اسیرجنگی دیگر در آلمان و اروپا شد. اگرچه هیتلر توانست بر «رکود بزرگ» ناشی از شکست آلمان در جنگ جهانی اول فایق آید، نرخ بیکاری را به حداقل برساند و زیرساختها و بزرگراههای آلمان را احیا کند اما تا توانست مخالفان سیاسی، کارگزاران صنفهای صنعتی و دیگراندیشان را قلعوقمع کرد. هیتلر با هجوم بر لهستان جنگ جهانی دوم را کلید زد و اگرچه در سالهای اول جنگ پیروزیهایی را نصیب آلمان کرد اما در نهایت جنگ و آلمان را به قشون سرخ باخت. توتالیتاریسم نازیها نه تنها یک کشور ویران بلکه یک اروپای مرکزی و شرقی ویرانه را به میراث گذاشت. جدا از ویرانی زیرساختها و نهادهای دولتی و خصوصی، وحشتناکترین میراث این توتالیتاریسم، فروپاشی اجتماعی و فرهنگی آلمان بود. این کشور با هوشیاریها و هزینههای کمرشکن توانست تکهوپارههای اجتماعی و اخلاقی خود را جمع کند. خلاصه، نتیجهی توتالیتاریسم نازی در آلمان نه برترینژادی و کشوری بلکه ویرانی و تباهی در تمام ابعاد زندگی بود.
کارنامههای استالین و مائو و موسولینی را که به این فهرست اضافه کنیم، تصویر فاجعهی بشری که توتالیتاریسم در تاریخ بشر ثبت کرده، کاملتر میشود.
بنا به تعریف و شیوههای استقرار توتالیتاریسم و با توجه به رویه و رویکرد طالبان، واضح است که این گروه نیز در راستای برقراری یک رژیم توتالیتر گام برمیدارد. طالبان، نه تنها تکثر سیاسی و فکری را به رسمیت نمیشناسد بلکه هر نوع مخالفت را با خشنترین شیوهی ممکن سرکوب میکنند. شکنجه، زندانیکردن و کشتن خبرنگاران و فعالان مدنی و سیاسی کار هر روزهی طالبان است. ایجاد وحشت و ناآرامی دایمی، قداستبخشی به رهبر و نظام، یکسانسازی سبک زندگی مردم، محرومسازی نیمی از پیکر جامعه از آموزش و کار، سانسور و محدودسازی رسانهها، مصادرهی نظام تحصیلات عالی به نفع ایدئولوژی خود، حذف نمادهای فرهنگی سایر گروههای اجتماعی، سرکوب کثرت و تنوع و تحمیل قالب فکری بر جامعه و… همه در راستای توتالیتاریسم جریان دارد. بنابراین، توتالیتاریسم برآمده از ایدئولوژی قومی-مذهبی طالبان گامبهگام کشور پر از تنوع و تکثر افغانستان را میبلعد. نتیجهی این متحدالشکلسازی طالبانی نه تنها منجر به پیشرفت کشور نشده بلکه موجب فرار و نابودی نیروهای خلاق میگردد. توتالیتاریسم طالبان به لحاظ ذهنی-روانی موجب بلندرفتن گراف خودکشی و سکوت دیگراندیشان شده است. طنز ماجرا این است که طالبان میخواهند جامعه را به شکل خود درآورند تا کشور پیشرفت کند. خلاصهی بحث اینکه پیشرفت افغانستان با نظام توتالیتر ممکن نیست. تاهنوز هیچ کشوری با توتالیتاریسم نه تنها پیشرفت نکرده بلکه ویران شده است. از طرف دیگر، پیشرفت بدون آزادی فکر، آرامش ذهنی، تکثر عقاید و رقابت بیشتر به افسانه شبیه است تا واقعیت. افغانستان به لحاظ اجتماعی و فرهنگی به مراتب متنوعتر از کشورهایی است که توتالیتاریسم را تجربه کردهاند و از اینرو، نتیجهی متحدالشکلسازی این کشور نه پیشرفت بلکه ویرانی است. حتا اگر پیشرفت با توتالیتاریسم ممکن باشد، با ایدئولوژی طالبان ناممکن است، زیرا این ایدئولوژی ذاتا با پیشرفت دشمنی دارد.