فرسایش ایستگاه‌های اخلاقی در کشاکش‌های دیرسال افغانی

نگاه از کناره (31)

آیا در این اواخر از کسی شنیده‌اید که «این کار/رفتار اخلاقا زشت و نارواست؟» حتما می‌گویید: «بلی، بارها.» وقتی می‌گوییم فلان کار از نظر اخلاقی زشت و نارواست، ممکن است منظورهایی گوناگونی داشته باشیم. مثلا، اگر یک آدم سنتی مذهبی باشیم و خانمی را در کابل ببینیم که با سر برهنه در مجلسی نشسته است، شاید بگوییم این کار اخلاقا زشت و نارواست. یا: اگر کسی بیرق افغانستان را زیر پای خود بگذارد، شاید کسی بگوید این کار اخلاقا زشت و نارواست. ما بسته به فکر و فرهنگ و تربیت خود خیلی چیزها را اخلاقی یا غیراخلاقی می‌دانیم. گاهی علیه چیزهای کوچک بر می‌شوریم و آن‌ها را «اخلاقا زشت و ناروا» می‌دانیم. گاهی سوژه‌ی این محکوم کردن اخلاقی رویدادها و رفتارهای کلان‌تر هستند.

اخلاق و ضوابط اخلاقی در خالیگاه شکل نمی‌گیرند و با زندگی و فرهنگ مردم -در مقاطع مختلف حیات جمعی‌شان- بی‌ارتباط نیستند. به بیانی دیگر، نمی‌توان از اخلاقی سخن گفت که مطلقا از منبعی بیرونی (فرا-انسانی) آمده باشد و خاستگاه آن چیزی فراتر از فرهنگ و زندگی عینی مردم باشد. قسمت اعظم اخلاق آدمی در واقع همان صحیح و غلط‌های رایج در چارچوب عادات فکری و سلیقه‌های قوام‌یافته‌ی جامعه است. اگر، در مَثَل، در بیشتر جاهای افغانستان برهنه بودن سر زنان «غیراخلاقی» شمرده می‌شود، به این خاطر است که افراد جامعه از روزگاری دور -برای دوره‌یی بسیار طولانی و پیوسته- این‌طور فکر می‌کرده‌اند و «سر و موی پوشیده»ی زنان تنها صورتِ آشنایی بوده که این افراد با آن عادت داشته‌اند. بعضی می‌گویند که مثلا احکام و دستورهای اخلاقی در جامعه‌ی اسلامی مستقیما از منبع وحیانی آمده‌اند. نتیجه‌یی که از این سخن می‌گیرند این است که چون منبع اخلاق اسلامی از عالم بالاست، عادات و تجربه‌ها و سلیقه‌های مردم جامعه هیچ تأثیری بر این احکام و دستورها ندارند و نباید داشته باشند. واقعیت اما این است که در این احکام و دستورها تقریبا هیچ چیزی نمی‌توان یافت که مستقیما مبتنی بر عادت‌ها و سلیقه‌ها و تجربه‌های مردم جامعه نباشد. به بیانی دیگر، نیک و بد اخلاقی در نظام باورهای دینی همیشه با همان سیستم نیک و بدی سازگار بوده یا سازگار شده که پیشاپیش به‌عنوان یک میراث قوی یا رویکرد جاری در جامعه وجود داشته است.

حال، اگر شما در جمعی مطرح کنید که «اخلاق» در جامعه‌ی ما دچار زوال و انحطاط شده، بسیاری از افراد با شما موافق خواهند بود. اما وقتی تصورات‌شان از اخلاق و زوال اخلاقی را بکاوید، در می‌یابید که مقصودشان از زوال اخلاقی غالبا همان دگرگون شدن عادات مألوف جامعه است. در واقع، آنان به شما می‌گویند که از این تغییر ناراحت هستند. یکی از راه‌های آزمودن این قضیه این است که مثلا از یک آدم مذهبی سنتی بپرسید: «شما از این‌که زنان با سر برهنه در جایی ظاهر شوند، عمیقا ناراحت‌اید. به نظر شما، زیانی که از این بابت متوجه جامعه و شخص شما می‌شود چیست؟» پاسخی که می‌شنوید غالبا فقط یک چیز را افشا می‌کند: آن فرد به این صورت تازه، به این تغییر، عادت ندارد. همین. وگرنه، هیچ دلیل معتبری نمی‌تواند بیاورد که چنان تغییری چه لطمه‌یی به جامعه می‌زند.

اکنون، یک وضعیت دیگر را تصور کنید: همان زنی که بدون حجاب مناسب در مکان‌های عمومی ظاهر شده بود، توسط پاسبانان اخلاق صحیح بازداشت شده و اکنون در زندان است. آنچه در مورد این زن، بدون هیچ ابهامی، واقعیت دارد این است که او همین اکنون آزار جسمی و روانی می‌بیند، نمی‌تواند سر کار برود و از آزادی فردی محروم است. فرزندان خردسالش نیز در خانه پریشان و مضطر هستند. او یک عادت جمعی، دلبستگی به یک تصور مقبول از رفتار زنانه را نقض کرده؛ ولی در اثر این رفتار او هیچ‌کسی آسیبی ندیده است. از آن‌سو، جامعه‌ی او و خانواده و فرزندان او را، به‌خاطر همین رفتار ناصحیح، عملا شکنجه می‌کند، محرومیت می‌دهد و آسیب فیزیکی و روانی و اقتصادی می‌زند.

پرسشی که در این میان به ذهن می‌رسد این است: در ترازوی رفتار اخلاقی پسندیده، آن‌که رفتارش بیشتر از زوال اخلاقی نشان دارد کدام یکی است؟

جامعه‌ی افغانی دقیقا در همین نقطه دچار کشاکش می‌شود و از همین نقطه بیشتر در جانب زوال اخلاقی می‌لغزد. در رباعی‌ای منسوب به خیام، شاعر به قاضی‌ای که شراب‌خواران را مجازات می‌کند، می‌گوید:

«تو خون کسان خوری و ما خون رزان

انصاف بده، کدام خون‌خوارتریم؟»

صورت دیگر این قصه، همان تعامل یا تقابل جان و عقیده است. اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر اولین سند جهانی است که در آن مبنا جان آدمی قرار داده شده و نه عقیده‌اش. معنای این سخن این است که از منظر این سند زوال اخلاقی وقتی رخ می‌دهد که کسی را، یعنی جان و تن کسی را، به‌خاطر عقایدش آسیب بزنیم. این نقطه‌ی مقابل آن اخلاقی است که می‌گوید اگر کسی عقایدش حقه و مضبوط نبود، می‌توانید جان و تنش را آسیب بزنید.

در افغانستان، طبق آمارهای تأییدنشده، بین سی‌وپنج تا چهل میلیون انسان زندگی می‌کنند. آیا همه‌ی این افراد حق دارند که از حقوق انسانی بنیادین برخوردار باشند؟ پاسخی که در ملک ما به این سؤال داده می‌شود، پاسخ رفتاری و نه تنها گفتاری، فرسایش اخلاقی عمیقی را در میان ما نشان می‌دهد. ما غالبا وقتی درگیر گروه‌بندی‌های هیجانی خود می‌شویم، عده‌یی از انسان‌ها را به‌خاطر این‌که زبان‌شان پشتو یا فارسی است، تعلق قومی‌شان این یا آن است و مذهب‌شان چنین یا چنان است، سزاوار امنیت و احترام نمی‌دانیم. تن دادن به این انحطاط اخلاقی برای‌مان خیلی آسان است. آنچه آینده‌ی این ملک را تهدید می‌کند، بیش از آن‌که معاملات و روندهای سیاسی باشد، همین انحطاط اخلاقی فراگیر است.