در کتاب «استثناییها» نویسنده در صدد این است که خواننده را متقاعد کند که اتکای انحصاری بر خصوصیات شخصی افراد در توضیح موفقیت آنان کارایی چندانی ندارد. موفقیت فقط زادهی یک تلاش فردی نیست. عوامل مؤثر بر موفقیت یک فرد یا یک گروه میتواند متفاوت و متعدد باشد. چون همیشه موفقیت را به تلاشهای شخصی ربط میدهیم، به همین خاطر به بقیه عوامل دخیل توجه کمتری میشود. اینکه ما کجا و کی به دنیا آمده و بزرگ شدهایم، مهم است. خانواده و اجتماع ما در موفقیت ما نقش منفی یا مثبت دارند که نمیشود آن را مدنظر نگیریم. قوانین مرسوم در اجتماعی که بزرگ میشویم در شکلدهی مان سهم داشته است. فرصتهایی که از آن برخورددار شدهایم ما را سوق داده است. حتا چانس نقش بارز خودش را داشته است.
در پیشگفتار کتاب در مورد «رزتویی»ها گفته شده است. رزتوییها با انتقال فرهنگ خاص از جنوب ایتالیا به شرق پنسیلوانیا، یک ساختار اجتماعی قدرتمند و ایمنی ساختند که توانست آنان را از فشار و مشکلات دنیای مدرن مصون نگه دارد.
در این داستان رابطه بین اجتماع و سلامتی برجسته است. چیزی که در حالت معمول مورد توجه قرار نمیگیرد. تصور میشود برای سالم زندگیکردن و داشتن عمر دراز صرف نیاز است با توصیههای پزشکی زندگی کرد. ولف داکتر بود و برون جامعهشناس. این دو پس از تحقیقات متمادی در مورد رزتوییها به نتیجه عجیبی میرسند. آنان درمییابند که راز سلامتی رزتوییها زندگی باهمی، بودن مادرکلانها و پدرکلانها در کنار اعضای خانواده و سبک شاد آنان در زندگی جمعی بوده است. نتایج شگفتانگیز و باورنکردنی بود. در شهر رزتو مرگومیر ناشی از تمام علتها ۳۰ تا ۳۵ درصد کمتر از میزان مورد انتظار بود. رزتوییها جزو استثناییها در این کتاب محسوب میشوند. آنان با وجود شرایط بد باز هم بهتر از دیگران زندگی میکردند. آنان موفقتر از دیگران بودند. در بسیاری از خانهها سه نسل زیر یک سقف زندگی میکردند و بزرگسالان از احترام ویژهای برخوردار بودند. به این دیدگاه باید توجه شود که سلامتی فرد با اجتماع فرد رابطهی مستقیم دارد و این اجتماع نیز نمونهای از یک داستان موفقیت بود که معمولا از دیدگاه یک انسان مدرن کمتر درست به حساب میآید. در صورتی که آدمهای مدرن بیشتر به افسردگی و حملههای قلبی در سنن نه چندان بالا دچار میشوند.
در این کتاب نقش فرصتها در موفقیت فرد نیز مورد بحث قرار گرفته است. درخت بلوط در جنگل بلندترین درخت است. نه تنها بهخاطری که این درخت از دانهی مقاوم بلوط رشد کرده است بلکه به این دلیل که درختهای دیگر هم نمیتوانند جلو تابش آفتاب به این درخت را بگیرند. خاکش هم خوب است. هیچ خرگوشی پوستش را زمانی که نهال جوان و نوپا بوده، نجویده است.
در این کتاب در مورد بازی هاکی بهعنوان مثال نیز پرداخته شده است. در اواسط دههی ۱۹۸۰ بود که یک روانشناس کانادایی بهنام راجر بارنسلی پدیدهی جدیدی را بهنام «سن نسبی» مطرح کرد. بیشتر بازیکنان با تفاوت فاحش نسبت به ماههای دیگر، متولد ماه جنوری بودند. بارنسلی میگوید: «در تمام سالهای کاری خود در زمینه روانشناسی به چنین چیزی برنخورده بودم. حتا لازم نیست تحلیل آماری انجام بدهیم، کافی است یکبار درست نگاه کنیم، همه چیز را میفهیم.» پسری که در اول جنوری دهساله است میتواند با کسی بازی کند که در آخر سال دهساله میشود. این فاصلهی دوازدهماههی سنی میتواند تغییرات فاحشی در بلوغ این پسران داشته باشد که مطمئنا به نفع متولد اول جنوری تمام میشود. این فرصت خوبی برای او است که برای همبازیاش ناعادلانه تمام میشود. از نظر نویسنده، این پسر متولد اول جنوری جزو استثناییها بوده است. این حقیقت غیرقابل انکار است که معمولا کسی متوجه آن نمیشود.
همیشه وقتی داستان موفقیت کسی را میشنوید هیچگاه از چانسها و فرصتهایی که او را موفقتر ساخته است برای شما نمیگویند. چون این طرز برخورد تصویر واقعبینانه و حقیقی در اختیار ما قرار نمیدهد، باعث میشود ما نیز برای موفقنشدن، خودمان را همواره سرزنش کنیم. این کتاب با مفهوم «انسان خودساخته» موافق نیست. عوامل بیرونی نقش پررنگ در ساختهشدن یک فرد بهعنوان فرد موفق داشته است که اکثرا در مورد آن صحبت نمیشود.
پس از خواندن این کتاب شما به این نتیجه میرسید که چگونه تلاش، شرایط زمانی و مکانی بهتر، چانسها و موارد مهم اجتماعی در موفقشدن شما میتواند نقش داشته باشد. دید شما را نسبت به موفقیت تغییر میدهد. ضریب هوش بالا خیلی مطرح نیست. قانون ده هزار ساعت تصویر متفاوتی از تلاش و پروسهی رسیدن به پیروزی و موفقیت، خلق میکند. برخورد شما را با خودتان برای موفقشدن تغییر میدهد. دیدتان را نسبت به آدمهایی که فکر میکنید بهتر زندگی میکنند دچار دگرگونی میکند. پس از خواندن کتاب «استثناییها» میتوانید واقعبینانهتر عمل کنید.