زبان به عنوان یک دستگاه معرفتی به شدت از ساختارهای فرهنگی و روابط اجتماعی متأثر است. برای همین، نوشتن در یک زبان در مورد واقعیتهای فرهنگی زبانی دیگر اگر نه ناممکن، حداقل بسیار دشوار است. جمال الدین آرام اما در نخستین رُمانش به زبان انگلیسی که اوایل ماه قبل در کانادا به چاپ رسید، با مهارت استادانه از پس این کار بر میآید. «چهارشنبههای بدشگون وزیرآباد» کتابی است که در آن زیبایی داستان و قدرت آرایههای ادبی مداوم با یکدیگر در رقابتاند. با آنکه اوج قدرت کلام و ژرفی نگاه آرام شاید هنوز در راه باشد، اما پختگی آن را همین حالا هم میشود حس کرد.
رُمان، زندگی در وزیرآباد—محلهای در شمالِ مرکز کابل—در اوایل دههی هفتاد خورشیدی را روایت میکند. با اینکه داستان در وسط درگیریهای میانحزبی اتفاق میافتد، جنگ اما محرک اصلی قصه نیست. کتاب در واقع روایت کلیت زندگی به عنوان یک تجربهی انسانی است؛ چانهزنی و کلنجار مداوم آدمها با زندگی و جهان پیرامونشان. برای همین است که به سختی میتوان کسی را به عنوان شخصیت اصلی داستان برگزید. برجستهترین شخصیت شاید پسر نوجوانی بنام سکندر باشد که پس از مرگ پدربزرگش مسئولیت فروشگاه کوچک مواد خوراکه را به دوش میگیرد؛ اما تا نیمههای کتاب او تنها یک شخصیت جانبی است که در پیوند به پدربزرگش و یا دوستش عزیز که آغازگر داستان است، شناخته میشود. گشایش و بسط داستان وابسته به هیچ یک از شخصیتها نیست، بلکه به تدریج عمق مییابد و شخصیتها در آن تکامل پیدا میکنند. این امر همانقدر که پویایی رُمان را نشان میدهد، پیچیدگی اجتماعی محله را نیز مینمایاند. زندگی ساده و روزمره در یک محلهی کوچک همانقدر پیچیده و پُرماجرا است که میتواند در یک بزرگشهر در هر نقطهی دیگر دنیا باشد. آرام نشان میدهد که تقلای آدمی برای زندگی نیازمند ابزارها و روشهایی همسان و همریشه در هر شرایط است. در میان جنگ و فقر، درست همانگونه که در صلح و ثروت، آدمها عاشق میشوند و نفرت پیدا میکنند؛ دروغ میگویند و سخاوت میکنند؛ گاهی بزدل اند و گاهی جسور و شجاع. از زیبایی کتاب همین درهم تنیدگی و تلفیق روزمرگی و رخوت با ماجراجویی و پیچیدگی است.
عنصر مهم دیگر در داستان نقش زنان در روابط اجتماعی افغانستان و اهمیت دیدگاه بومی و شناختن و پذیرفتن خود-ارادیت زنان است. کتاب پر است از شخصیتهای زن که روابطشان را با جهان پیرامونشان و با تصویر کلی داستان مستقلانه و براساس اولویتها و دیدگاه خودشان تعریف میکنند. از نگاهی، روایت زنان در وزیرآباد دههی هفتاد خورشیدی که آرام به تصویر میکشد، در واقع روایت بومی و ملموس «نان، کار، آزادی» است که اکنون زنان افغانستان داعیهدار آن هستند. این را میشود در شخصیت «آجه» یافت که بخشی از روزنامههایش را برای دُکانهای محله پاکت میسازد و قسمتی را برای سیما، دختر کوچکی که عاشق خوشنویسی است، نگه میدارد. بازتاب این ماجرا را در کار سیما میشود دید که چانه میزند تا عقربهای نیمهجانش را به فرمانده ملیشهیی بفروشد که دیگر چرس سرش را گرم نمیآورد. این را میشود در زندگی همسرِ «شکستهبند» یافت که سالها قبل بدون رضایت خانوادهاش ازدواج کرده و هنوز در همان محله زندگی میکند. چنین درکی عمیق و چندلایه از بافتهای پیچیده اجتماعی را نمیشود تنها با مطالعه و یا زندگی در همان جامعه به دست آورد. این کار نیازمند نگاه ریزبین و ذهن سیالی است که بتواند پسزمینههای اجتماعی و تاریخی رفتارهای جمعی را بخواند و میان گذشته و حال رابطهی معنادار برقرار کند. و جمال الدین آرام به خوبی از پس این مهم برآمده است.
هر زبان برای شناخت جهان پیرامون خودش ساختار معرفتی مختص به خودش را میسازد؛ بنابراین، نوشتن به زبانی دیگر در مورد گویندگان یک زبان اجباراً ساختار معرفتی بیگانه را با خود میآورد. به بیانی دیگر، چنین تلاشی واقعیتهای اجتماعی یک فرهنگ را از دریچهی معرفتی بیگانه میبیند که الزاماً مجهز به ابزارهای مناسب برای شناخت و درک آن نیست. نتیجهی کار در اغلب موارد پر است از پیشفرضها و قضاوتهای نادرست— عیبی که میشود در کارهای خالد حسینی دید. او با سادهانگاری زندگی در افغانستان و فروانگاری هویت و کنشگری مردمان آن به شهرت جهانی و موفقیت تجاری دست یافته است. برازیلیها انتقادی مشابه نسبت به کتابهای پاولو کوئیلو دارند. در این کتاب اما، جمال الدین آرام تلاش کرده زبان انگلیسی را برای خودش به حدی بومی بسازد که فضای کافی برای ترجمهی متنی واژهها و تجربیات انسانی فراهم کند و بتواند زندگی ساده و محلی در وزیرآبادِ سه دهه قبل را به زیبایی و سُچگی آن به تصویر بکشد. نمونهی پیچیدهتر چنین بازی خلاقانه با زبان را میتوان در رُمان «سنگ صبور» عتیق رحیمی دید که نثر مسجع را از فارسی قرن یازدهم به عاریت میگیرد و در زبان فرانسوی معاصر به کار میبندد.
آرام با مهارت و قدرت، اصطلاحات، استعارهها و آرایههای ادبی زبان فارسی و گویشهای محلی را در زبان انگلیسی به کار میبرد؛ تکنیک ادبی که میشود در کارهای نویسندگان هندی به دلیل میراث فرهنگی زبان فارسی در شبه قاره هند دید. به گونهی مثال، این را میشود در آثار چهرههای ادبی چون سلمان رشدی و ارونداتی روی (Arundhati Roy) دید. اما خلاف نویسندگان هندی که اغلب کلمات فارسی را با برگردان انگلیسی آن میآورند، آرام اصطلاحات و جملات کامل را بدون ترجمه در زبان انگلیسی استفاده میکند. و این کار آنقدر ماهرانه و هنرمندانه است که مخاطب انگلیسی زبان معنی متن را از دست نمیدهد و سکتگیای در خوانش آن حس نمیکند؛ درحالیکه خوانندهی فارسی زبان لایهی دیگری از زیبایی و ظرافت را در مییابد. در نیمهی دوم کتاب، سکندر، حسنیه را برای دیدن داکتری در وزیر اکبرخان همراهی میکند. داکتر برای تعبیر خوابی که دیشب دیده سراغ دیوان حافظ میرود و پس از اینکه فال را میخواند، میگوید: «حافظ میگوید همه چیز خوب خواهد شد.» سپس، آرام غزل کامل فارسی را به خط علیبابا اورنگ آورده است.
عکس روی تو چو در آیینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آیینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
در بسیاری موارد، اصطلاحات و حتی القابی که برای شخصیتهای داستان به کار رفتهاند، در گویش هزارگی رایجاند و این ترکیب اجتماعی و قومی محله را بدون حرف زدن از آن به مخاطب نشان میدهد. مثلاً، یکی از شخصیتهای داستان زن شیرفروشی است که همه او را بنام «زن مَدگَو\ماده گاو واله» میشناسند؛ و یا زن مسن دیگری که با لقب «آجه» یا مادربزرگ شناخته می شود؛ یا در قسمتی از داستان، فرمانده ملیشهی محلی برای احترام بیشتر به او «آجَی» می گوید—در گویش هزارگی، شما تنها به مادربزرگ خود «آجَی» میگویید. یکی از خوبیهای چنین کاری این است که مخاطب خارجی که افغانستان را به عنوان یک کلیت میشناسد، نیاز ندارد درگیر جزئیات روابط اجتماعی و مباحث هویتیای شود که شاید تنها برای مخاطب فارسیزبان افغانستانی مهم باشد.
نثرِ رُمان پخته، روان و پر از استعارههای اصیل است و نشان میدهد که آرام در همین نخستین کارش زبان خودش را یافته است و میشود سبک نوشتن او را تشخیص داد—حتی در نوشتههای کوتاهش. مثلاً، آنجا که عزیز، پسری که داستان با او آغاز میشود، کابوسش را برای دو دوستش سکندر و حسین، قصه میکند:
«در خوابم، خانه ما اتاقهای بیشتر داشت. اتاقهای بزرگ، خالی و بدون در و پنجره مثل صنفهای مکتب. مردها [دزدان] در تاریکی میگشتند و اسباب خانه را [از اتاقها] به حویلی میآوردند. من در عقب دیوار کوچکی در یکی از اتاقها پنهان شده بودم. زنی اشک میریخت و میگفت «آنها به دنبال من هستند.» او بر زمین نشسته بود و موهایش را شانه میزد و با هر باری که شانه را میکشید، موهایش سفیدتر میشد. ناگاه، موهایش آنقدر سفید بود که اتاق را روشن میکرد و من دیدم که آن زن، همسایه ما زنِ بیوه بود.»
کتاب با حوصلهمندی و صبوری نوشته شده و متن بارها ویراستاری شده است. مخاطب حس میکند که نویسنده با کلمات و جملات درگیر شده تا بهترین نسخهی آنها را بیابد و کنار هم بچیند. آنچه قدرت و مهارت جمال الدین آرام را نشان میدهد تلفیق نگاه هنری الهامگرفته از تجربیات زندگی در افغانستان با زبان و آرایههای ادبی انگلیسی است. او در «چهارشنبههای بدشگون وزیرآباد» ظرافت های فرهنگی و اجتماعی زبان فارسی را با ظرفیت زبان انگلیسی در رُماننویسی درهم آمیخته است.
*«Nothing Good Happens in Wazirabad on Wednesday» نوشته جمالالدین آرام اوایل ماه جون امسال توسط انتشارات سایمون و شوستر (Simon & Schuster) در کانادا به زبان انگلیسی به چاپ رسیده است.