تکرار کابوس

نویسنده: بسگل نیکزاد | دیدگاه خوانندگان

در میانه‌ی بیست‌وسه‌سالگی قرار دارم. شاید بشود گفت در سن جوانی اما آیا جوان‌بودن ربطی به سن هم دارد؟ اگر من کودکی نکرده باشم چه؟ آن وقت چگونه می‌توانم وارد مرحله‌ی جوانی شوم؟ اصلا از جوانی هم بگذریم، از کجا معلوم که من از همان اول کهن‌سال متولد نشده باشم؟ می‌گویی چگونه؟ خوب بگذار برایت شرح بدهم. اگر در طول ۲۳ سال دو بار شاهد نظام استبدادی طالبان باشی و جلو چشمانت ببینی که چگونه تو، خانواده‌ات، رویاها و هر چیزی که همراهش انس گرفتی را ازت جدا می‌کنند آن وقت پاسخ این پرسش‌ها را خوب می‌فهمی.

من دو بار دیدم. بار اول یک نوزاد بیش نبودم. اما مادرم می‌گوید که آن وقت طالبان افغانستان را به خانه‌ی وحشت تبدیل کرده بودند. شهر ویرانه از جنگ، شهری که اندوه، فقر و شکنجه در آن خانه کرده بود. می‌گوید در گوشه و کنار شهرها اجساد دسته‌جمعی پیدا می‌شدند‌. زنان به‌خاطر نپوشیدن چادری و برقع در ملاءعام دُره زده می‌شدند. دختران جوان به ‌زور به عقد «مجاهدین اسلامی» در می‌آمدند. اقلیت‌های مذهبی مجبور می‌شدند که مذهب‌شان را تغییر دهند، وگرنه کافر خوانده می‌شدند و سر از تن شان جدا می‌شد. زمین‌ها و اموال مردم بدست «مجاهدین» به تاراج می‌رفتند‌. کتاب‌های درسی از منابع تعلیمی به منابع دینی تبدیل شده بودند. زنان حق حرف‌زدن، حق انتخاب پوشش و حق گشت‌وگذار در ملاءعام را نداشتند. فقر و کشتار مخالفان طالبان باعث شد که نزدیک به ۵۰۰ هزار خانواده از افغانستان به کشورهای همسایه مهاجر شوند. خانواده‌ی من یکی از خانواده‌های مهاجر در پاکستان بود.

یادم هست که در یک اتاق کوچک، هشت نفر، آن هم در تابستان داغ پیشاور زندگی می‌کردیم. مادرم در تنور نان می‌پخت و دود نان فضای خانه را در خود فرو می‌برد. من که آن وقت‌ها حدودا سه یا چهار سال داشتم، تلویزیون و کودکستان برایم ناآشنا بود. می‌دیدیم که کودکان پنج‌ساله در کنار پدر و مادر و خواهران و برادران‌شان چطور قالین می‌بافند و جمعه‌ها پنج روپیه جایزه‌ی کاری یک هفته‌‌ای‌شان را می‌گیرند. اگر خیلی چانس می‌آوردند و می‌توانستند از دو هفته‌ی خود را جمع کنند، می‌توانستند یک سیب کوچک ده‌روپیه‌ای بگیرند.

کودکان آن دوران با بازی‌های کامپیوتری آشنایی نداشتند. حتا داشتن موبایل نوکیای دکمه‌دار نشانه‌ی لاکچری‌بودن فرد محسوب می‌شد که کودکان به آن دسترسی نداشتند، بلکه آن‌ زمان‌ها خاص برای آدم‌بزرگ‌ها بود. درست است که داشتن وسایل بازی برای کودکان فراهم نبود، حرفی نیست، اما فقر آنقدر پدران‌مان و اعضای خانواده‌های‌مان را درگیر کرده بود که تمام تلاش شان این بود که چگونه خانواده را از گرسنگی نجات دهند. پدران شبیه داستان‌هایی نبودند که موهای دختران‌شان را شانه بزنند یا قبل خواب برای‌شان قصه تعریف کنند. زیرا آنان از فرط خستگی خواب بودند یا اگر هم بیدار بودند، چون از تمام وجودشان خستگی می‌بارید، پس حوصله‌ی یک کلمه حرف‌زدن را هم نداشتند.

اگرچه ما نصف نصف امکانات بچه‌های امروزی را نداشتیم، اما در شرایط جنگی آن وقت نسبتا خوشبخت‌تر بودیم‌. حداقل یک زندگی در حد زنده‌بودن داشتیم. زیرا گاها داستان‌های در مورد همسایگان می‌شنیدیم که بعضی‌های‌شان فرزندان تحصیل‌کرده‌ی‌شان در راه مهاجرت یا غذای نهنگ‌ها شدند یا کارگر ساختمانی در ایران؛ آن‌هم با کم‌تر از نصف حقوق نسبت به یک کارگر ایرانی. تازه هزارویک دشنام دیگر هم که نثارشان می‌کردند و می‌گفتند: «افغانی کثافت آمدی که کشور ما رو به گند بکشی!»  

بعدا که کمی بزرگ‌تر شدم و شش سالم شد، برگشتم افغانستان. حامد کرزی روی‌کار آمده بود. در میان ویرانه‌های جنگ، بذر امید جوانه زده بود و نوید یک آینده‌ی بهتر از طریق آموزش توسط رسانه‌ها به خورد عامه‌ی مردم داده می‌شد.

اگرچه این تصویر قشنگ زندگی صلح‌آمیز داشت تبدیل به یک رویای جمعی می‌شد، اما طالبان از آن موقع مخالف بودند. یادم است که حتا در دوره‌ی جمهوریت هم طالبان بر مردم عامه و نظامیان رحم نمی‌کردند. از بریدن گلوی شکریه تبسم گرفته تا کشتن و مجروح‌کردن صدها جوان در جنبش روشنایی، تا کشتن نوزادان در بطن مادران‌شان در شفاخانه‌ای در دشت برچی، تا فلج‌کردن و کشتن ورزشکاران میوند، تا کشتن مردم در زیاراتگاه‌ها و مساجد، تا انفجار صنوف دانش‌آموزان کوثر و کاج و تا اخبار همه روزه‌ی ماین چسپکی در تونس‌های دشت برچی. درست است که هیچگاه آن تصویر کامل و بی‌نقص صلح را ندیدیم، اما دوره‌ی جمهوریت با تمام آن نواقصی که داشت، توانست آگاهی جمعی را کمی بالاتر ببرد و جامعه‌ی انسانی‌تر، متنوع‌تر و زیباتر را در کنار هم قرار دهد. اما همین خوشی‌ها و امیدهای اندک نیز بعد از ۲۰ سال رو به خاموشی گرایید. امریکا و متحدانش یک‌جا افغانستان را ترک کردند.

دور دوم به قدرت‌رسیدن طالبان با دوره‌ی قبلی فرق داشت. در دور اول مردم آگاهی‌شان نسبت به حقوق و  آزادی‌های‌شان کم‌تر بودند. با آن‌هم بودن و زیستن در دوره‌‎ی دوم طالبان سخت‌تر از قبل است. زیرا می‌دانی که این حق تو نیست که همانند یک ابزار باشی و بقیه‌ی نهادها در مورد تو تصمیم بگیرند.

اگرچه در جامعه‌ی فعلی هیچ‌کسی زندگی مرفه و عادی ندارد. حتا خود طالبان با قوانینی که ساخته در حقیقت خودشان منزوی شده‌اند. زیرا جامعه‌ی جهانی این گروه را قبول ندارد و در نزد مردم هم مشروعیت ندارد. اما از این میان، مخصوصا اقلیت‌های جامعه همواره تحت فشار قرار گرفته‌اند تا از جامعه حذف شوند. از میان همه‌ی این گروه‌ها که از طرف طالبان مورد تهدید و محدودیت‌های فراوان قرار گرفته، من بیشتر نگران کودکان هستم. به این خاطر که باور دارم طالبان نمی‌توانند به مدت طولانی حکمرانی کنند. زیرا اقتصاد کشور ضعیف است، زمینه‌ی کاری نیست و زنان که بیشتر از ۵۰ درصد نفوس جامعه را تشکیل می‌دهند، از مشارکت در سطح ملی و بین‌المللی حذف شده‌اند. اما خطر اصلی پرورش ذهنیت طالبانی در کودکان است. کودکانی که به‌جای موسیقی مجبور اند هر روز داد و فریاد ملاها را برای ساعت‌ها از بلندگوهای مساجد بشنوند.

اگر رفتارهای خشن طالبانی برای‌ این کودکان نرمال شوند و فردا این رفتار جزء از رفتارهای اجتماعی‌شان قرار گیرد، برایم ترسناک است. ترسناک است تصور این‌که کودکان به‌جای تفکر خلاقانه از حالا دنیا را به سیاه و سفید تقسیم کنند و هر کسی که ایدئولوژی و اندیشه‌ی‌شان شبیه خود شان بود بهترین‌ها قلم‌داد شوند و مخالفان‌شان بدترین‌ها. از دیدگاه من هنوز می‌شود امیدوار بود به جامعه‌ی افغانستان فعلی. زیرا یک عده هستند که مخالف افکار طالبانی اند؛ آنانی که باورمند به آزادی هستند. ولی شرایط وخیم زمانی خواهد بود که این جریان تزریق ایدئولوژی طالبانی ادامه یابد که کودکان و نسل آینده با تفکر طالبانی بزرگ شوند. دیگر آن وقت به این راحتی‌ها امیدی برای رهایی افغانستان از دست جنگ، تروریسم، جهالت و اختلافات داخلی نیست.

دیدگاه‌های شما
  1. امروز که مقاله ات را می‌خوانم واقعا در حالت روحی بدی قرار دارم گاهی فکر کردن به قدرت طالبان و رفتارهای وحشتناک شان قلبم را شدیدا می‌فشرد و گاهی با دیدن عکسها مقالات و افتخارات دختران و پسران سرزمینم وجودم سرشار از امید می‌گردد
    مه رقیه دختر ۱۷ ساله یی که در چنگال حیوانات درنده یی به اسم طالبان به مانند هزاران انسان دیگر اسیر شده ام آرزو دارم روزی بتوانم به مانند بسگل رضا احمدی و صدها افتخار افرین دیگر افغان بتوانم مصدر خدمت به کشور رنج دیده ام گردم …🥲🇦🇫

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *