طالبان به مجرد دستیابی به قدرت سیاسی، برای انتقالجُویی آستین برزدند. هر پدیدهی امروزی که در ظرف ایدیولوژی آنها نگنجید، را حذف کردند و در دو سال سلطهیشان بر افغانستان، برای نابودی آنها فرمانهای فراقانونی صادر کردند.
در این میان طالبان با پدیدههای زیبا، که طبیعتِ سبزاندیش به انسان هدیه داده است، خصومت مادرزادی دارند. هنرهای زیبا را جلوههای از اعمال شیطانی میدانند و آنرا عامل انحراف آدمی از صراطالمستقیم. بهویژه در برابر موسیقی هم در دور اول حاکمیت شان و هم در دور دوم شان لشکرکشی کرده و تا زور داشتند، دست به تخریب نوارها و آلات موسیقی زدند.
هنرمندان در هیچ گوشهی این سرزمین، از ظلم ایدیولوژیک طالبان در امان نبودهاند. ابزارآلات موسیقی که همچون «فرزندان همدرد» برای هنرمند اند، را شکسته و در آتش خشم باورهای قرونوسطایی خود سوزاندهاند. در آخرین مورد، حجم عظیمی از سازهای موسیقی را در ولایتهای کابل و هرات به آتش کشیدهاند. این گزارش سعی میکند حال و هوای شهر کابل و محرومیت موسیقی در آن را بازگو کند.
سجاد (مستعار) یکی از ورزشکاران رشتهی امامای/مبارزات آزاد در کابل است. او نزدیک به نیم دهه است که در این رشته ورزش میکند. سجاد میگوید که تمرین کردن دیگر آن لذت سابق را ندارد زیرا آن ساعتهای پرهیجانی که با پخش موسیقی در هنگام تمرین وجود داشت، دیگر جایش را به ساعتهای ملالتآور داده است. آن جنبش و کوشش دیگر روشن نیست؛ تاریک است. سرزندگی نیست؛ مملو از دلمردگی است.
او میگوید: «در گذشته ما همیشه هنگام ورزش موسیقی پخش میکردیم. بدون موسیقی اصلاً ورزش نمیشد. هیجانی که پخش موسیقی ایجاد میکرد به ما روحیه بیشتر برای ورزش کردن میداد. بچهها صحیح علاقه ندارند. انگیزهیشان را برای تمرینهای سخت از دست دادهاند.»
وضعیت خفقانآور حاکم در کشور شب و روز فکر او را به فرار از کشور مشغول کرده است. «من هم وقتی طرف همکارانم میبینم که مثل سابق به تمرین علاقه ندارند، دلسرد میشوم. فقط میخواهم از این کشور بروم. چاره ندارم. اگر موفق شوم در کشورهای خارجی امکانات خوب برای این ورزش ثقیل وجود دارد.»
جواد در یکی از کلپهای ورزشی استاد است. او میگوید: «نفرهای طالبها حداقل هفته یکبار میآیند. حتا بچهها نمیتوانند پیش خود شان آهنگ بشنوند. چند تا از بچهها را بهخاطر گوشکی لت کردند.»
یکی از مکانهای تاریخی در کابل، که خاستگاه موسیقی سنتی بوده، کوچهی خرابات است. این کوچه دیگر نمیتواند دل به سازها و ترانههای محلی، به موسیقی سنتی و سماع عرفانی کشور بسپارد. دیگر مکانهای کابل نیز، کارگاههای موسیقی در شهر کهنه و شهر نو، در مکروریان و پلسرخ، بسته هستند.
اقبال، یکی از باشندگان کوچه خرابات کابل که پس از به قدرت رسیدن دوبارهی طالبان به گوشهی دیگر شهر از «ترس بازداشت و شکنجه بهعنوان هنرمند» کوچ کرده است، دیگر قادر نیست به تدریس هنر دلخواهاش ادامه دهد. او میگوید: «تصور اینکه دیگر دسترسی به ربابام ندارم، مرا میکشد.» وقتی پرسیدم سازهای موسیقی او با چه سرنوشتی روبهرو شدند، نابود شدهاند و یا هم در جایی حفظشان کرده است، به صراحت میگوید: «هرگز آنها را نابود نمیکنم. آنها پارههای جگر من هستند. در جایی خاصی بهسر میبرند تا زمانی که این روزگار سیاه، دشمن آرامش مردم، نابود شوند.»
اقبال میگوید طالبها «بویی از درک موسیقی نمیبرند» زیرا در دید آنها موسیقی و ساز و سرود «وسیله شیطانی» است. این استاد موسیقی به سخن مولانا اشاره میکند و میگوید که طالبان نمیدانند که «رباب مونس عشق استو مونس اصحاب».
جایی دیگری که شنیدن موسیقی لذت بینظیر دارد، داخل موتر است. صبوری تکسی شخصی دارد. سالها پیش از سقوط کابل، مشغول این کار بوده است. وی میگوید در شرایط طالبانی شنیدن موسیقی در داخل موتر برای او دشوار شده است.
صبوری از تجربهی شنیدن آهنگ هنگام رانندگی میگوید: «در اولها آهنگ در داخل موتر میشنیدم. وقتی در چکپاینت امنیتی برابر میشدم، آهنگ را خاموش میکردم. باز که از سایه طالب دور میشدم آهنگ را روشن میکردم. اما دیگر این کار را نمیتوانم چون هر مسافر میتواند نفر استخبارات طالبها باشد.»
او خاطرهای را یاد میکند: «یک خاطره تلخ هیچگاه از یادم نمیرود. روزی سال گذشته یکی از تکسیرانها در داخل موترش موسیقی روشن کرده بود. هوا مثل همین حالی خیلی گرم بود. صدای آهنگ هم زیاد بلند نبود که دیگر موتروانها هم بشنود. یک دفعه یک طالب پیدا شد و متوجه موسیقی شد. گوش خود را به کلکین موتر نزدیک کرد. موتروان همان لحظه در خواب رفته بود. طالب دروازه موتر را آهسته باز کرد و با تفنگش چند تا در پای موتروان زد. گفت دیگر دفعه گیرت کنم که موزیک میشنوی، بندیات میکنم.»
تمنا، عکاسی است که در محافل خوشی مثل عروسی و زادروز عکاسی میکرده است. او میگوید دیگر «مزهی این کار هم نمانده است.» محافل خوشی مردم هم مثل مراسم سوگواری بیساز و سرود است. صدای آهنگ در محافل عروسی که او در دو سال اخیر اشتراک کرده است، شنیده نمیشود. او میگوید: «عروسیها فعلاً خیلی کوچک شده است. در خانهها معمولاً مردم مراسم خوشی شان را برگزار میکنند و مثل سابق لذت ندارد. کاروبار بیخی کم شده است.»
محمود، یکی از باشندگان شهر کابل خوراکهفروشی دارد. او میگوید وقتی در دکان باشد با صد نگرانی آهنگ میشنود. او سابق بیشتر به آهنگهای زنده از رادیوها گوش میداد اما اکنون که رادیوها هم موسیقی نشر نمیکنند، او تلاش میکند آهنگهای جدید را از یوتیوب دانلود کرده و بشنود.
از او میپرسم چه نوع آهنگها را دوست دارد: «معمولاً آهنگهای جدید را میشنوم. از هر خوانندهی باشد فرقی نمیکند. اگر از قیس الفت بیاید میشنوم. از خوانندههای تاجیکی هم خوش دارم. فعلاً خو آهنگهای داوود سرخوش تازه آمده، همینها را میشنوم.»
جوانی با اسم هنری «صدای شب» از آرزویاش برای اشتراک در برنامهی معروف «ستاره افغان» میگوید: «دلهره از پایان آخرین جشنوارهی ستاره افغان در دل من پیدا شد. ولسوالیها و ولایات یکی پس از دیگری به دست طالبان سقوط میکرد. فعلاً در کابل گیر ماندیم. گاهی با خود زمزمه میکنم. اما انرژی در صدایم نمانده است. صدا باید گیرا باشد. آن گیرایی را دیگر از دست دادهام. مثل تمام آرزوهای که برای آیندهی خود داشتم.»