Photo: via Freepik

مدنیت‌آوری و مدنیت‌زدایی (۲)

نورالله نوایی

تأخیر ارضای رانش‌ها در جوامع بشری ستوده شده‌اند و برای آن معنای واقعی یا صرفا ذهنی و روانی ایجاد شده است. وجود گسترده‌ی مناسک مختلف عبادی و اجتماعی در جوامع مختلف شاهد این مدعا است. این مناسک، عادت و رسوم به حدی ریشه گرفته که انجام امور بدون آن حتا از جانب خود فرد بی‌مزه، بی‌معنا و نامشروع حس می‌شود. اگر همان مثال خوردن را در نظر گیریم، انسان مدنی نمی‌تواند همین‌گونه ساده و سرراست بخورد، چنین خوردن اشباع‌کننده نیست، بلکه مناسک و عادات خاص وقتی انجام شود، خورش لذت و ذایقه‌ی دیگر دارد. در ادیان مختلف به تعویق‌انداختن اشباع رانش‌های جسمی و روانی چون یک عمل عبادی تحسین و توصیه شده‌اند. اجرای مناسک در عمل خوردن مثلا شبیه این است که لقمه را در دست گرفته و چند بار دور سر بچرخانیم، دور کاسه‌ گردش بدهیم و… بعد بخوریم. اما این چرخش و گردش به سادگی انجام نمی‌شود، بلکه باید معنادار شود؛ معنای فردی و جمعی داشته باشد. فرد باید عمل خوردن را به چیزهایی مشروط کرده باشد و جمع نیز در این معنا مشارکت داشته باشد. به همین دلیل مناسک قدما، یا فرهنگ‌های بیگانه را از دور مشاهده کنیم به نظر ما بیهوده به نظر می‌رسند، ما در معنای آن مناسک مشارکت نداریم، آن را نمی‌دانیم و با آن خو نگرفته‌ایم.

تأخیر ارضای رانش‌ها پی‌آمدهای گسترده‌ی روانی و اجتماعی دارد. به لحاظ فردی، امکان دیدن گستره‌ی وسیع‌تر انتخاب‌ها مساعد می‌شود و در نتیجه عمل انسان مؤثریت و کارایی بیشتر می‌یابد. صبر و حوصله‌مندی، عجله‌نکردن و ندویدن به‌سوی اشباع فوری به خاصیت فرد تبدیل می‌شود، یعنی تأخیر ارضا فقط به یکی یا دو تا از رانش‌های ممکن محدود نماند، بلکه تأثیر فراگیر بر شخص داشته باشد. آن که قادر است در برابر وسوسه‌ی خوردن مقاومت کند، قادر می‌شود تسلیم رانش‌های دیگری چون تهدید و ترس نیز نشود. در نتیجه جوشش احساسات در او کاهش می‌یابد، غضب، خشم، نفرت، ترس، کینه، عشق، عاطفه و غیره فورا او را سرپا ایستاد نمی‌کند یا مشت‌هایش را به هوا نمی‌برد. وقتی جمعیت زیاد چنین می‌شوند، جامعه صلح‌آمیزتر می‌شود چون افراد فورا دست به قبضه‌ی شمشیر یا تفنگچه نمی‌برند، احساسات سریع فوران نمی‌کنند و مردم همدیگر را در کوچه و خیابان‌ها تکه و پاره نمی‌کنند. در نتیجه افراد بیشتر در آن جامعه احساس امنیت می‌کنند. سیر بهبود توسعه فرد و جامعه همین‌گونه ادامه می‌یابد. هرچه جامعه امن‌تر می‌شود، ذهن افراد قادر به دیدن و ردیابی تفاوت‌های بیشتر، ریزگونه‌ها و همچنین بخش‌های مختلف کلیت جامعه می‌گردد و ضرورت ادغام، یک‌پارچگی و هماهنگی بیشتر محسوس می‌گردد. درست شبیه این‌که مثلا در شرایط اضطرار کسی ممکن مستقیما دهن خود را به غذا به تماس آورد، ظرافت‌ها، زیبایی‌ها، تفاوت‌های ریز ذایقوی و آداب غذاخوردن برایش اصلا مهم جلوه نکند یا از ذهنش خطور نکند، در شرایط صلح بیشتر اجتماعی و عدم اضطرار شخص متوجه ریزه‌کاری‌ها، تفاوت‌های ظریف، ضرورت هماهنگی بیشتر و ذایقه‌ی زیبایی‌شناختی و غیره می‌شود، بدون درنظرداشت این‌ها غذا برای او مزه و معنایی ندارد.

اعصاب و روان آرام زمینه را برای انتخاب بیشتر، و حتا ماجراجویی، نوآوری و اختراع چیزهای جدید میسر می‌سازد. ذهنی که به شکل عادتی برای اشباع رانش‌ها انواع هماهنگی‌ها و فعالیت‌ها را ضرورتا انجام می‌دهد بیشتر توسعه می‌یابد و نتیجه‌ی آن در ساختن ابزارها، شیوه‌های کاراتر زندگی و کاربرد آن‌ها خود را نشان می‌دهد که به نوبه‌ی خود ممکن تولید و رونق بیشتر اقتصادی را در جامعه باعث شود. یا ممکن چنین نشود، جامعه درگیر یک عقب‌گرد شود، انقلابی اتفاق بیفتد، جنگی در بگیرد، گروه بیگانه‌ای هجوم آورد و همه رشته‌ها را پنبه کند، تا دوباره اوضاع آرام‌تر شود و از یک جایی از بقایای مدنیت گذشته دوباره آغاز کند. این روند در تاریخ بشر بسیار تکرار شده است؛ مدنیتی به پایان رسیده، جامعه به حالت توحش عقب نشسته و دوباره مدنیت دیگری بر ویرانه‌های گذشته توسعه یافته است. دلیل این تکرار این بوده که زنجیره‌ی وسیع توسعه‌ی فردی، اجتماعی، اقتصادی و… به‌طور مکمل نتوانسته یک‌دیگر را تغذیه کند، یعنی تأخیر رانش‌ها مثلا کارکرد اجتماعی-اقتصادی نداشته، یا رونق اقتصادی منجر به تعبیه‌ی مناسک و فرهنگ تأخیر تعویق منطقی اشباع محرکه‌ها نشده باشد.

ممکن مناسک تأخیری کاربرد واقعی‌شان را از دست دهند و به مرور زمان و تغییر شرایط و بسترها به امور خشک و میان‌تهی تبدیل گردد. این بسیار اتفاق افتاده، وقتی مناسک معنای ماورایی داشته و فاصله‌ی بین محرکه و پاسخ برای تولیدات جدید و تغذیه‌ی اقتصادی، اجتماعی و نظامی جامعه به کار نیفتاده است، بلکه انجام مناسک برای خود ارزش ذاتی کسب کرده‌اند. ما نمونه‌ی این جوامع را در تاریخ زیاد داریم، جوامع عمیقا روحانی و اهل زهد و ریاضت اما به لحاظ اقتصادی و نظامی به‌شدت ضعیف و آسیب‌پذیر.

ممکن عکس این شود، یعنی فاصله‌ی یادشده نه با معنای ماورایی، بلکه کاربرد واقعی و تسهیل زندگی پر شود. یک مثال ساده این است که در جامعه‌ای ببینیم مسیر رسیدن به قله‌ی قهرمانی و منزلت‌های کم‌نظیر اجتماعی از کجاها می‌گذرد. قدم‌هایی که به‌سوی قله‌ی اشباع رانش قهرمانی باید برداشته شود نیازهای جامعه را برآورده می‌سازند یا نه، اگر نه، معلوم است که چنین جامعه و مدنیتی به‌زودی سقوط می‌کند یا همین اکنون در سقوط و اضمحلال به‌سر می‌برد. آنچه که روزی خود بخشی از مدنیت بود به عامل مدنیت‌زدایی تبدیل می‌گردد چون تأخیر ارضای رانش‌ها از بستر واقعی جامعه بیگانه می‌گردد و به‌جای این‌که به صلح اجتماعی کمک کند، آن را مختل می‌کند. مردم درگیر فقر و فاقه و دشواری تأمین نیازهای زیستی مسیر‌های مدنی زندگی و اشباع غرایز را زیر پا می‌گذارند، مناسک و فرهنگ قدیمی چون زنجیرهای بی‌فایده حس می‌شوند که باید کنار گذاشته شوند یا دور زده شوند. عواطف زودتر جوش می‌کند و غضب سریع‌تر فوران و دومینوی سقوط به حرکت می‌افتد.

یا برعکس فراوانی و اشباع سریع خواست‌ها ممکن مراسم، قراردادها، مناسک و فرهنگ تأخیر آن‌ها را تضعیف کند. جامعه‌ای که به هر دلیلی ناگهان به فراوانی دست یافته باشد، به عیش و عشرت رو می‌آورد، تن‌آسایی و تنبلی شایع می‌شود، مردم حاضر نیستند به سادگی خواست‌های خود را اندکی به عقب اندازند و نه قدم‌های منطقی اجتماعی وجود یا اعتبار دارد. طبیعی است که چنین جامعه‌ای زود با خود درگیر می‌شود، خشم‌ها و غضب‌ها به‌دلیل پاسخ فوری نیافتن رانش‌ها سریع فوران می‌کند، اهداف اولویت می‌یابند نه وسیله و راهی که برای رسیدن به آن اهداف باید طی کرد. در نتیجه خشونت شایع می‌گردد، صلح اجتماعی به هم می‌خورد و ما با عقب‌گرد مدنیتی و انقباض جامعه روبه‌رو هستیم، یا همان فاز مدنیت‌زدایی.

ادامه دارد…

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *