Photo: via Freepik

مدنیت‌آوری و مدنیت‌زدایی (۳)

نورالله نوایی

آنچه که روند مدنیت‌آوری یا مدنیت‌زایی زندگی بشر است در فاصله بین محرکه و پاسخ اتفاق افتاده است. در این فاصله کار انجام می‌شود. برای این‌که به محرکه‌ای پاسخ داده شود باید کاری انجام شود و این کار منجر به تولیدات شده که زایش و رویش‌ها و افت‌وخیزهای مستمر مدنیت امروزی بشر را شکل داده است. این را می‌توان به خط انتقال الکترون تشبیه کرد که در مسیر راه خود کار انجام می‌دهد. آنچه اتفاق می‌افتد چیزی بیشتر از شوق اشباع‌شدن و خیز بارهای منفی به‌سوی بارهای مثبت نیست، اما پی‌آمد آن با دستکاری بشر تولید برق و ممکن‌ساختن کارهای بزرگی است که به مراتب از توان عادی بشری بیرون است.

ظاهرا برای بشر گاهی فقط مجرد ایجاد این فاصله مهم و ارزشمند تلقی شده و حامل یک نوع سعادت -آنچه را که ما در تلاش مرتاضان می‌بینیم- که نه تنها ارضای برخی رانش‌ها را به تعویق می‌اندازند که برخی دیگر را به‌کلی سرکوب می‌کنند. گاهی فقط کار و تولید ناشی از آن مهم بوده، نه تأخیر اشباع. مثال آن زندگی افراد یا گروه‌های تن‌آسا است که بدون تلاش و زحمت از دست‌رنج دیگران استفاده می‌کنند، حالا با انواع حیله و نیرنگ -که البته خود نوعی تلاش است- یا هم به مقتضای امتیازاتی که ذاتی‌شان دانسته می‌شود، مثل وراثت یا زندگی در طبقه و قشر خاص اجتماعی. از سوی دیگر، برای بشر اغلب در کنار تأخیر، معنا و تجربه‌ی این تأخیر هم مهم بوده است، این‌که این تأخیر معنادار یا گوارا باشد، معنادار یعنی هدف بالاتر غیر از خود داشته باشد. مناسک دینی که زحمت جسمی را مطالبه می‌کنند معنادار اند، اما هنر نقاشی‌کردن یا نواختن مثلا اغلب گوارا اند و گاهی هردو.

این گوارایی و معناداری را چه‌کسی باید تجربه کند؟ نظر و تجربه‌ی چه‌کسی مهم است؟ در حیات جمعی و تقسیم کار اجتماعی که هر نوع حیات اجتماعی خودبه‌خود منجر به آن می‌شود، چه‌کسی باید تعیین کند که این گوارا و معنادار است یا نیست؟ مسیر زندگی جمعی یا همان مدنیت بشری از ایستگاه‌های نظری و تجربی مختلفی گذشته تا به این‌جا رسیده است، همین اکنون ما مدل‌های گوناگونی از تقسیم کار و ساخت سیاسی جوامع مختلف را داریم، که هر یک در قبال پرسش‌های بالا نظر متفاوت را اختیار می‌کند. آیا فقط گروه مردان باید تصمیم بگیرند که همین وضع فعلی، تقسیم کار فعلی و میزان تأخیر اشباع غرایز و کار ناشی از آن گوارا و مناسب است یا نه زنان هم حق دارند نظری بدهند و تصمیمی پرپی‌آمد بگیرند؟ زنان و مردان یک مثال است، ما می‌دانیم که در تقسیم کار اجتماعی ما با ریزگروه‌های گوناگون طرفیم و هرچه به جلو آمده‌ایم این تقسیم‌بندی‌ها نیز بیشتر شده است. در ایستگاه‌های مختلف تاریخی ما نمونه‌ها و جوامع مختلفی داشته‌ایم که هریکی به تلاشی بوده برای پاسخ به این پرسش‌ها. مثلا جامعه‌ی کاستی هند قدیم یک پاسخ بوده به این پرسش‌ها. در آن جامعه، مردم به شکل وراثتی به دسته‌های گوناگون تقسیم شده، که هر دسته ذاتا حامل درجه‌ای از منزلت اجتماعی بوده و تعیین می‌کرده که اعضای آن دسته باید به چه کارها و پیشه‌هایی رو آورند، چه کارهایی را بکنند، چه جایگاه و منزلتی در نزد بقیه دارند و حرف چه کسانی حجیت دارد. یا مثلا جامعه‌ی خیالی فیلسوف شهیر یونانی افلاطون که نوعی تقسیم کار ثابت را پیش‌بینی می‌کرد و در آن تصمیم‌گیری و سیاست کار قشر کوچکی از جامعه یا همان فیلسوفان-سیاست‌مداران بود که برای دیگران تعیین تکلیف می‌کردند و اصولا کار شان همین بود. یا مثلا فقه دین اسلام، به‌خصوص در مورد تقسیم جنسی کار یک مدل است، که انسان به جبر نر یا ماده بودن خودبه‌خود نقش‌هایی از پیش تعیین‌شده را در تقسیم کار اجتماعی باید ایفا کند.

آنچه که در این روند، یعنی روند مدنیت‌زایی ما شاهدیم و بی‌نهایت سعی و خطاهایی که جامعه‌ی بشری در طول تاریخ طولانی خود انجام داده و مدنیت‌های مختلفی ظهور و سقوط کرده، علاوه بر تأخیر بیشتر ارضای رانش‌ها، تقسیم کار پیچیده‌تر و بیشتر و ضرورت هماهنگی بیشتر بین این ریزبخش‌ها و کارکردهای متنوع شان، ما شاهد آنچه که دموکراتیزه‌شدن کارکردها است، هستیم. معنای این حرف این است که تصمیم گوارابودن تأخیر یادشده اشباع و ارضای رانش‌ها تا حدود تصمیم فردی شده نه جمعی و از پیش تعیین‌‌شده.

علاوه بر آن، ما شاهد نزدیک‌شدن کارکرد واقعی و معنای ماورایی تأخیر یا همان فاصله‌ی یادشده هستیم. معنای این حرف این است که در فاصله بین محرکه و پاسخ یا هر نام دیگری که بر آن بگذاریم باید کار مفید اجتماعی انجام شود، کافی نیست که این فاصله فقط معنای ماورایی یا مذهبی داشته باشد. امروزه وقتی کسی تحقق خواست‌ها را به تعویق می‌اندازد ثمره‌ی آن باید یک چیز، یک کالا یا خدمتی قابل مبادله باشد؛ نیازی از نیازهای واقعی افراد جامعه را برآورده سازد.

در گذشته‌ها و مدنیت‌های قدیمی‌تر، مثلا اطفال یا عده‌ای از آنان صرفا برای اغراض ماورایی و خارج از نیازهای واقعی زندگی باید به ریاضت و تلمذ رو می‌آوردند تا کاهن، مرتاض، ملا و امثال آن شوند. این کار به ذات خود مهم و ارزشمند بود، حتا اگر هیچ نیاز واقعی مردم را برآورده نمی‌ساخت. به تأخیرانداختن خود ارزشی بود، اما امروزه این کار افزون بر این‌که به شکل گسترده و همگانی انجام می‌شود، کارکرد مفید اقتصادی و اجتماعی از آن توقع می‌رود. امروزه اطفال در اکثر جوامع دودهه‌ی اول عمر ساعت‌های طولانی از شب و روز زندگی‌شان باید خیلی از رانش‌ها را به تأخیر بیندازند، نه به این هدف که در پایان مسیر در گوشه‌ای جمع شده و با رداهای بلند ورد بخوانند یا سبحه بگردانند، بلکه نتیجه‌ی کار شان باید علم، مهارت و شیوه‌های جدید انجام کارهای مفید برای همگان باشد.

بنابراین، مسیری که ما آن را مسیر مدنیت‌زایی یا مدنیت‌آوری می‌نامیم با چند ویژگی شناخته می‌شود. یکی تأخیر و تعویق فزاینده‌ی اشباع و ارضای رانش‌ها، دوم مشروط‌شدن فزاینده‌ی این تأخیر با کار مفید اجتماعی، سوم دموکراتیزه‌شدن کارکردهای اجتماعی و چهارم تفکیک و ریزشدن این کارکردها و نیز ضرورت به هماهنگی گسترده در بین کارکردهای متنوع. برعکس، دوره‌های مدنیت‌زدایی عکس این مسیر است، ممکن تعجیل اشباع رانش‌ها همگانی شود، یا فرصت و جواز بیشتر یابد، کارکردها استبدادی‌تر شوند، یعنی افراد به شکلی از پیش تعیین‌شده با قالب‌هایی خود را روبه‌رو ببینند که ناچار باید وفق دهند و انتخابی نداشته باشند. بین کارکرد مفید اجتماعی و تأخیر اشباع بیشتر جدایی افتد یا ترویج شود. از تنوع و ریزبخش‌های کارکردی کاسته شود و اقلیت‌ها و ریزترها به نفع اکثریت و درشت‌ترها حذف شوند.

ادامه دارد…