Photo: via Freepik

مدنیت‌آوری و مدنیت‌زدایی (۴)

نورالله نوایی

وقتی از تأخیر اشباع رانش حرف زده می‌شود، مراد این است که رانش‌ها سرراست و فورا به مجرد پدیدارشدن محرکه اشباع نمی‌شوند. به همان تشبیه سابق اگر برگردیم، به مجرد آشکارشدن منظره و بوی طعام لذیذ، دهن روی غذا گذاشته نمی‌شود، بلکه آداب، هنر و طرزالعمل‌های گوناگون بین دیدن غذا تا رسیدن آن به دهان میانجی می‌شوند. مثال دیگرش اشباع خشم و غضب است. اشباع مستقیم خشم و غضب یعنی انجام کاری که همان لحظه در ذهنت خطور می‌کند، مثل کوبیدن با مشت به دهن کسی، دشنام‌دادن، با اسلحه‌کشتن کسی که فکر می‌شود عامل خشم شما است. به تأخیرانداختن اشباع خشم، یعنی این‌که شما این کار را نمی‌کنید در عوض ممکن مسیرهای دیگر را بروید، مسیرهای پذیرفته‌شده و مقبول را، مسیرهایی که بدون اعمال فشار، قراردادها و هنجارهای نافذ بیرونی شاید میسر نباشد. این تأخیر اشباع راه نوآوری و پیشرفت را باز می‌کند، شما راه‌های جدیدتر، کم‌ضررتر، کاراتر و مؤثرتر اشباع را کشف می‌کنید. البته همان‌گونه که در ذهن خواننده خطور می‌کنند، این زمانی ممکن است که وقت کافی برای تأخیر وجود داشته باشد. 

علاوه بر آن، از آن‌جایی که مدنیت تأخیر را الزامی می‌سازد ممکن موجب ناراحتی و نارضایتی شود یا آنچه که در جایی و مقامی و برای کسی گوارا و زیبا تلقی می‌شده و از این رو ایجاد شده، ممکن در جای دیگر و برای کس دیگر ناگوار و حتا شیطانی باشد. از این رو گروه‌های مهاجم که به شهرها می‌ریختند گاهی همه چیز را ویران می‌کردند، چون در فرهنگ آن‌ها بی‌ارزش بودند و فقط ارزش مواد خام داشتند که فراوارده‌های هنری مثلا از فلزات گران‌بها ساخته شده بودند.

در هیچ مدنیتی تأخیر اشباع عمومی و همگانی نبوده است، یعنی چنین نبوده که همیشه و در هرجا مقدار معین تأخیر باید رعایت شود. به بیان دیگر، غرایز و رانش‌های انسان مدیریت می‌شده نه به‌کلی قدغن، اما نحوه‌ی این مدیریت در مدنیت‌های مختلف و با گذشت زمان متغیر بوده است. در هر مدنیت شروط و قیودی لازم بوده تا تأخیر لازمی پنداشته نشود. به‌طور مثال، خالی‌کردن خشم به شکل لت‌وکوب‌کردن دیگران، ممنوع بوده اما در جاها و برای افراد خاصی چنین ممنوعیتی وجود نداشته است. مثلا پدر و مادر می‌توانستند فرزندان‌شان را بزنند، یا شاهان و امرا می‌توانستند زیردستان‌شان را لت‌وکوب کنند یا حتا جان شان را بگیرند. یا غلامان حق ازدواج و خیلی از تصرفات دیگر را به‌عنوان یک انسان نداشتند. این‌جا کیستی شخص تعیین می‌کرد که در گستره‌ی عظیمی از رانش‌ها باید مادام‌العمر تأخیر را رعایت کند. این نکته مهم است چون وقتی از گذشته به این‌طرف حرکت می‌کنیم ما در خصوص لزوم خودداری و تأخیر در قبال انسان و کرامت انسانی به‌سوی تعمیم حرکت می‌کنیم و استثنا و محدود‌شده می‌رود. در همان استثنا نیز معیار را یک سلسه اصول انتراعی تعیین می‌کند نه شخص خاصی بودن یا فرزند کس خاصی بودن. در بعضی جوامع جنگ و قتل زمان معین داشته است، مثلا در شبه‌جزیره‌ی عرب مردم نمی‌توانستند به‌عنوان یک رسم و قانون مشترک در برخی ماه‌ها با هم بجنگند اما در باقی موقع سال قبایل همواره باهم در حال جنگ و نزاع بودند.

انسان‌ها ظاهرا از اشباع فوری یا بی‌قیدوبند رانش‌های‌شان یک نوع هراس پنهان دارند، یک عدم تمایل به تأخیر وجود دارد. این واقعیت شاید یک اندازه ذاتی باشد، تأخیر اشباع انگار لذت اشباع را بیشتر می‌سازد. از این رو انسان‌ها میل دارند با خیال و آرزوی اشباع بیشتر بازی کنند. یا اشباع‌شدن یک نوع تمام‌شدن، به پایان‌رسیدن و مرگ را یادآور می‌شود، از این رو کسانی که خودداری می‌کنند و دست نگه‌ می‌دارند تحسین می‌شوند، گویا آنان  پوتانسیل زندگی را حفظ می‌کنند. یا شاید به‌دلیل تربیتی اشباع‌کردن انسان را به یاد لگام‌گسیختگی می‌اندازد، چه بسا انسان‌ها کودکی‌هایی را تجربه کرده که با فوران خشم و خشونت بزرگ‌سالان لکه‌دار شده‌اند. از این رو هر جایی که نوع اشباع و ارضای ظاهرا بی‌قیدوبند دیده می‌شود، نوعی وحشت و انزجار را ممکن در برخی ایجاد کند. یا تداعی خاطرات جنگ و خشونت‌های جمعی که مصداق کلان به هم خوردن توازن و حالت اضطرار است، حالتی که در آن لگام احساسات وحشی قطع‌ شده و نامتوقع‌ترین اعمال را انسان‌ها مرتکب می‌شوند.

در بالا اشاره کردم که هرچه مدنیت بشر به این‌سو آمده در خصوص تأخیر اشباع غرایز یا رخصت به عدم آن ما از شرایط ملموس به شرایط انتزاعی و مفهومی حرکت کرده‌ایم. مثلا در گذشته‌ها و مدنیت‌های پیشین حضور یک مرد آزاد تأخیر و خودداری بیشتر را الزامی می‌کرد تا حضور یک زن یا یک غلام. یا مردم وادار می‌شدند در برابر امرا و بزرگان مراتب بالاتر ادب و احترام یا هم سازوکارهای تأخیر را رعایت کنند تا در برابر افراد عادی. مرد می‌توانست زن یا برده‌ی خود را لت‌وکوب کند، اما در برابر یک شخص آزاد دیگر این حق را نداشت. یا مسلمانان در قدیم می‌توانستند بدون نکاح یا مناسک مقدماتی و توجیهی تعجیل با کنیز خود که یک زن بود هم‌بستر شود. امروزه چنین چیزی ممکن نیست یا پسندیده تلقی نمی‌شود. استثناها با اصول و شرایط انتزاعی مشروط شده است. مثلا این‌که کسی اصول قانون از پیش تعیین‌شده را زیر پا کرد زندانی می‌شود، یا خشونت که مصداق بیان احساس خشم و غضب است جواز پیدا می‌کند. کسی به اقتضای کیستی یا ویژگی‌های فردی و هویتی خود حامل مجوز رفع حرمت یا رفع تأخیر پنداشته نمی‌شود. یا مثال دیگرش جنسیت است. در خیلی از جوامع جنسیت زن‌داشتن عامل رخصت‌برداشتن مانع/تأخیر است. جسم زن اگر دیده شود مرد محق دانسته می‌شد که از تأخیر اشباع غرایز جنسی دست بردارد، اما در جوامع دیگر -عمدتا غربی- چنین نیست، لگام تأخیر انتزاعی، ذهنی و کلامی است. دیده‌شدن یا نشدن زن و بدن زن عامل تأخیر یا عامل برداشتن آن در این مورد دانسته نمی‌شود، بلکه برای رخصت اشباع آن شروط عمدتا انتزاعی و مستقل از جنسیت و کیسی شخص باید برآورده شود. مثل این‌که شرط توافق و رضایت بالغان محقق شود. یا کرامت انسانی در برابر ایمان به دین خاص، در اولی ما با یک معیار کلی و انسان‌شمول روبه‌رو هستیم، در دومی با مصادیق خاص، یعنی پیروان یک دین خاص. در اولی کرامت انسان‌ها عامل تأخیر است و در دومی پیروان این یا آن دین معین. توجه به این نکته مهم است و در روشنی آن می‌توان دید که یک سیاست یا یک ایدئولوژی و برنامه آیا حرکت به جلو است، گشایش تمدنی را در پی دارد یا نه تنگناها را بیشتر می‌سازد و جامعه را رو به انقباض می‌برد. به عبارت دیگر، آیا یک رخداد مدنیت‌آورانه است یا مدنیت‌زدایانه.