برج خاکستری متوسطان یا برج متوسط خاکستری‌ها

نگاه از کناره

اگر هنر شهر می‌داشت -هنرشهر می‌داشتیم- و قاعده این می‌بود که هر هنرمندِ شهروند این شهر برجی بسازد و در آن برج زندگی کند، چهره‌ی آن شهر چنین می‌شد:

چند برج رنگین بلند و هزاران برج خاکستری متوسط.

اگر قاعده این می‌بود که تمام هنرمندان این هنرشهر به تناسب عظمت خود لباس‌های ویژه بپوشند، وضعیت این‌گونه می‌شد:

چند هنرمند با لباس‌های رنگین درخشان و چند هزار هنرمند با لباس‌های خاکستری.

هنر عالی (نمط عالی) کم است و هنرمند بزرگ و درخشان معدود. چشم ناظران به جلوه‌ی درخشان هنرمندان بزرگ خیره می‌شود. در قلمرو ادبیات فارسی دری، جز مولانا و حافظ و سعدی و خاقانی و جامی و نظامی هزاران شاعر و هنرمند دیگر هم زیسته‌اند و کار کرده‌اند. اما اگر از شاگرد صنف ششم مکتب بخواهید که اسم سه شاعر را ببرد، می‌گوید حافظ، می‌گوید سعدی، می‌گوید فردوسی. یا اگر این سه دمِ دست و دمِ ذهنش نبود، می‌گوید منوچهری، می‌گوید رودکی، می‌گوید عنصری. اما دایره بزرگ نیست. از سعدی به حافظ و از حافظ به فردوسی می‌روید. خیلی خوب، ناصر خسرو بلخی و سنایی هم یادتان آمد. این دایره را چه‌قدر می‌توانید بزرگ کنید؟ آخر با هزار سال ادبیات روبه‌رویید. از هر صد سال که ده نفر را نام ببرید هم باید اسم‌های بسیار دیگری را به‌خاطر بیاورید. هزار سال ادبیات فارسی که فقط ده نفر نداشته.

متوسطان با جامه‌های خاکستری در برج‌های متوسط خاکستری زندگی می‌کنند و به چشم نمی‌آیند. اما بنای هنر و ادبیات یک ملک را همین متوسطان -که شمارشان بسی بیش از هنرمندان درجه‌یک است- سر پا نگه می‌دارند.

صادق عصیان، شاعر بلخی که در این اواخر از این جهان رفت، در هنر یکی از متوسطان بود. وقتی شعر عصیان را بخوانید، با خود می‌گویید: «خوب بود، اما…» اما درخشان نبود. آدم همیشه با خود می‌گوید: این می‌شد محکم‌تر، زیباتر، عمیق‌تر، انگیزاننده‌تر و شگفت‌انگیزتر باشد. اما نیست. زیباست، تا حدی. محکم است، تا حدی. بدیع است، تا اندازه‌یی. حس می‌کنید که چیزی ناتمام و ناپرورده هنوز در تن شعر حضور دارد و نمی‌گذارد بیت بدرخشد، بجوشد، شعله بکشد، جاری شود. اما هنوز بیت خوب است. هنوز شعر خواندنی است. هنوز آفرین بر آفریننده‌اش.

این گونه است. متوسطانی که کارگر فرهنگ‌اند و جهد می‌ورزند و با فروتنی و سادگی بنای هنر و ادبیات و فرهنگ یک ملک را سر پا نگه می‌دارند، غالبا در ساحت خاکستری کار می‌کنند. بدون کار آنان همه چیز از هم فرو می‌پاشد؛ اما کارشان دیده نمی‌شود. وقتی از دنیا می‌روند، مملکت تکان نمی‌خورد؛ برج رنگین بلندی فرو نمی‌ریزد. اما هنرشهر یک زخم کاری می‌خورد. خشت مهمی از بنای حافظه‌ی فرهنگی یک ملک می‌افتد. دردش این است که همین برج متوسط خاکستری را برافراختن نیز کار آسانی نیست. باید از سال هزار و سه‌صدوپنجاه‌ودوی شمسی تا سال هزاروچهارصدودوی شمسی به کار آهسته و ساده‌‌ی یک هنرمند متوسط خاکستری نگاه کنی. نیم‌قرن وقت لازم است تا صادق عصیان دیگری ساخته شود.

برای ملک ناداری چون افغانستان، افتادن این برج‌های خاکستری متوسط دردناک‌تر است.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *