از زمانی که بشر دریافت که با حواس و عقل خود رفتار خود را انتخاب و لحظهبهلحظه هدایت کند، قدم بزرگی در مسیر تحول برداشته شد. شاید امروز پرسشبرانگیز باشد که مگر بشر قبلا با عقل و حواس خود این کار را نمیکرد؟ پاسخ به این پرسش نه است، چون خیلی زمان برده تا عقلانیت طبیعی و اجتماعی انسانها توسعه یافته است. انسانها در برابر بازخوردهای محسوس آگاهی داشتند. مثل اینکه از مسیری که خار و سنگچل داشت به احتیاط راه برود، چون خار یا سنگچل پاهایشان را زخمی میکرد. اما زمان نیاز داشت تا یاد بگیرد که خانهی خود را در مسیر سیل نسازد، یا بتواند آبوهوا، کیفیت زمین و غیره را برای درازمدت پیشبینی کند. در حیات اجتماعی به عین طریق، انسانها مثلا نمیدانستند که در حضور دیگران نباید به اعضای جنسی خود دست بزنند یا برخی کارهای دیگر را نکنند، چون زمان نیاز داشت تا او به طریق همدلی دریابد که برخی رفتارها ممکن برای خود آدم عادی و حتا گوارا باشد اما برای دیگران انزجارآور باشد. چرا باید انسانها از کاری که برای دیگران انزجارآور یا وحشتناک باشد اجتناب کند؟ چون چارچوب بازخورد اجتماعی مهم دانسته نمیشد. برای این کار باید از یک منبع مقتدر سند آورده میشد، مثلا اقتدار دینی امری یا حکمی صادر میکرد.
در اینکه پیشترها عقل بشر بیشتر در چشمان و حواس شان بود بیشتر درک شود، یادآوری این مثال شاید کمک کند. در گذشته در برخی جوامع برای اجرای عقد نکاح باید عروس و داماد در حضور دیگران همبستر میشدند و رابطهی جنسی برقرار میکردند، اما به مرور زمان دست از این کار کشیدند چون انزجارآور تلقی شد و بهجای آن به ایجاد یک سند نکاح اکتفا کردند. در جامعهی ما در همین گذشتهی نزدیک و در برخی جاها شاید هنوز در شب زفاف همه اعضای خانواده گوش به زنگ اند و مادر عروس حتا در پشت در منتظر میماند تا پارچهی خونین را از دختر و داماد خود تحویل بگیرد و بعد بهعنوان سند بکارت دختر خود آن را به جمعی نشان دهد. هرچند اینجا آن را فقط به ثبوت دوشیزگی زن محدود کرده، اما در اصل در واقع همان سند اجراشدن عقد ازدواج است؛ اینکه مادر دختر خود را با موفقیت آماده کرده و تحویل داماد داده است. به مرور زمان، جای چنین چیزی را عقل و دلیل میگیرد. قرار نیست همه چیز را مردم با چشم خود ببینند، بلکه باید با عقل خود درک کنند. برای اینکه شواهد عقلی را مردم میپذیرفتند باید از منابع قدسیشان برایشان سند آورده میشد. مثلا گفته میشد که این کار را نکنید گناه دارد و این کار را بکنید ثواب دارد. نتیجهی اعمال و کارها نه اینجا که در جای دیگر به آنان داده میشد، جایی که از دسترس و کنترل شان خارج بود.
با توسعهی شهرها و تراکم نفوس، بهخصوص در اروپای اواخر قرون وسطی، وضعیت تغییر میکند، چون فشار اجتماعی بیشتر میشود. انسانها همواره خود را در معرض دید و قضاوت یکدیگر مییابند. اینجا است که عقلانیت اجتماعی افراد بیشتر از گذشته رشد میکند. در محلات رسمی و دربار شاهان فرهنگ خاص درباری توسعه مییابد، که بهشکل بیسابقه بر ظرافت رفتاری و آداب سختگیرانه و زبان ملایم و دیپلوماتیک تأکید و این گونه خود را از باقی طبقات جامعه تفکیک میکند. بخشهایی از این فرهنگ در قرون بعدی به فرهنگ عام مردم نشت میکند. شهری و مدنیبودن یک امتیاز محسوب میشود و موجب ارتقای منزلتی. طبق این فرهنگ، فرد باید از رفتاری که دیگران را به وحشت میاندازد، یا موجب انزجار و تکانشان میشود خودداری کند و در عوض گفتار و حرکات خود را با زمینهی اجتماعی موجود و حالات دیگران با دقت همنوا سازد. اروپای مدنی و غرب مدنی از آن پس طی قرون در واقع توسعهی همین فرهنگ است. مردم بهشکل فزاینده برای اینکه خوب و شیک و مؤدب دانسته شوند، نه از جانب خدا یا پاپ، بلکه در نگاه دیگران و جامعه سعی بلیغ به خرج میدادند تا خود را مطابق ذوق لطیف بیارایند و هدایت کنند. بهطور مثال، لتوکوبکردن یک طفل یا حتا یک حیوان در حضور دیگران، در زمانی که هیچ قانونی برای ممانعت این کار نیز وجود نداشت، یک عمل انزجارآور تلقی میشد. دلیل آن حکم انجیل نبود، بلکه نگاه و فکر جامعه، یعنی انزجار از این عمل بود. از این رو هیچ اشرافی و بعدترها هیچ شهرنشین مدنی به چنین عمل تا حد توان مبادرت نمیورزید. این گونه محیطهای جمعی بهشکل افزایشی خالی از چیغ و فریادهای احساساتی، لتوکوب و آزار، دعوا و امثال آن میشد. پدیدهای بهنام حق انسان به مثابه عامل تحدیدکنندهی رفتار دیگران و نیز دولت در یک چنین زمینهی اجتماعی پخته شده رفت تا در اسناد قانونی وارد شد. آرامش، راحت و رفاه تکتک افراد بشری این گونه مهم شده رفت و به عامل تحدیدکننده و هدایتگر رفتار انسانها و نهادهای اجتماعی و سیاسی تبدیل شد.
چنان که پرواضح است، این روند ممکن هر لحظه معکوس شود. طبع انسانها خوپذیر است. یکی از نمونههای بارز حرکت معکوس جنگ است، چون در موقع جنگ آنچه که در حالت عادی تکاندهنده و انزجارآور تلقی میشود به تکرار اتفاق میافتد تا مردم به آن عادت میکند و بعد خود رفتار خود را مطابق به یک بستر اجتماعی خشونتآمیز و ناآرام عیار میکند و هر فرد با واکنش به این محیط خشن ممکن به خشنترشدن آن کمک کند و همان حرکت صعود رو به جلو به حرکت قهقرایی تبدیل شود. بهطور مثال، از جنگ جهانی دوم میتوان یاد کرد که طی آن در متمدنترین منطقه و قارهی جهان هولناکترین جنایات اتفاق افتاد. یک باره اکثریت یک ملت بزرگ چنان جادو شدند که خود را برای ارتکاب آنچه که در خواب خود نیز غیرممکن میدیدند مستعد یافتند. در مورد چرایی و چونی این رخداد حرفهای زیادی گفته شده است و در کل خلاهای تمدنی نیز در آن نقش داشت. از همین رو تربیت فردی و به عبارتی ساختار روانشناختی و ذهنی افراد ضمانت کافی نیست. طی جنگهای متعدد میانکشوری یا درونکشوری، بهخصوص پس از جنگ جهانی دوم، اروپاییها دریافتند که سازوکارهای ساختاری لازم است. اصول جهانی حقوق بشر و سندهای مختلف بینالمللی و داخلی، بهخصوص در مدنیت اروپایی ایجاد شد تا زمینههای جنگ را از طریق ایجاد عدالت اجتماعی بیشتر و ایجاد ضمانتهای قانونی محکم، در واقع برای نوسانهای اجتماعی چون شیوع جنبشهای فاشیستی ضمانتهای تصحیحی ساختاری ایجاد کند. این قوانین و معاهدات حقوق بشری صرفا وجههی تأسیسی نداشتند بلکه تا حد زیادی بازشناسایی واقعیتی بود که قبلا به لحاظ اجتماعی در اروپا اتفاق افتاده بود. از این رو، اسناد حقوق بشری به سادگی و سهولت در کشورهای اروپایی جا افتادند و به قوانین و هنجارهای داخلی تبدیل شدند، اما در کشورهای غیراروپایی پذیرش این اسناد و اصول خیلی ساده نبوده است، چون زمینههای اجتماعی آنها قبلا محقق نشده بود.
ادامه دارد…