با گرگ‌ها چه‌گونه روبه‌رو شویم؟

یادداشت روز

توماس هابز گفته بود انسان گرگ انسان است. اگر “گرگ” را نمادی از خطر و آسیب بگیریم و به جایی برسیم که انسان دیگر گرگ انسان نباشد (یعنی دیگر آدم‌ها همدیگر را تهدید نکنند)، تازه به همان گرگ بزرگ نخستین می‌رسیم: کیهان.

کیهان یعنی همه‌ی هستی‌ای که تا اکنون می‌شناسیم و  یا از این پس خواهیم شناخت. این کیهان میلیاردها میلیارد اجزا دارد. این اجزا “نگران” ما انسان‌ها نیستند، برای ما نیستند و هیچ محاسبه‌ی خاصی برای ما باز نکرده‌اند. کیهان در خدمت ما نیست. کیهان طبق قواعد خودش می‌گردد و زمینی که ما در آن زندگی می‌کنیم، در برابر کل این کیهان یک سر سوزن هم محسوب نمی‌شود. این هشت میلیارد آدمی که در زمین زندگی می‌کنند، چیزی فراتر از یک واحد شبنم صبحگاهی نیستند که ممکن است با وزش یک نسیم ضعیف کیهانی بخار شوند و از دنیا بروند.

در خود همین کره‌ی زمین نیز آب‌ها و آتش‌ها و بادها و خاک‌ها هستند که می‌توانند این هشت میلیارد آدم را در خود بپیچانند و نابودشان کنند. زلزله هست، آتشفشان هست، میکروب/ویروس هست، باد و توفان هست، سیلاب و صاعقه هست، آتش‌سوزی‌های سهمگین هست…

معنای این وضعیت این است:

آدمی‌زاد حتا اگر کل کژاندیشی‌ها و کژرفتاری‌های خود در برابر همنوع خود را کنار بگذارد و تمام نیروی خلاقه‌ی خود را به کار بندد، هنوز “گرگ”های کیهانی بسیاری سر راهش هستند؛ هنوز خطرها و آسیب‌های پرشماری وجود دارند که آدمی‌زاد برای مهار و کنترل‌شان راه درازی در پیش دارد (در موارد زیادی کار چندانی از دستش ساخته نیست).

تمدن جدید از همین شناخت آغاز می‌شود: این که ما انسان‌ها برای این که بتوانیم با گرگ‌های کیهانی مقابله کنیم، نخست نیاز داریم که گرگ‌های انسانی در جوامع انسانی خود را مهار کنیم. جامعه‌ی مدرن از این تشخیص آغاز می‌شود که چالش‌های زیستن در این جهان فراوان هستند و اگر بناست که حتا بر بخشی از این چالش‌ها غالب شویم، ابتدا باید دست از گریبان همدیگر برداریم و به همان چالش‌های بزرگی فکر کنیم که دامن‌گیر هر فرد ما خواهد بود.

 بیان دیگر این ماجرا این است:

ما باید نخست مطمئن شویم که خودمان همدیگر را نمی‌دریم. ابتدا باید چاره‌یی بسنجیم  تاکه خودمان گرگ همدیگر نباشیم. آن چیزی که به نام “ثبات اجتماعی” یاد می‌شود، نتیجه‌ی مستقیم همین اندیشه است. وقتی که آدم‌ها می‌توانند در جامعه‌ی خود سازوکارهای سودمند و عملی‌ای معرفی کنند که میزان منازعات ویرانگر را پایین بیاورند، اولین گام برای ثبات اجتماعی را برداشته‌اند. وقتی ثبات اجتماعی حاصل شد، فرصتی برای فکر کردن به “گرگ”های کیهانی می‌رسد. چه کار کنیم که زلزله کل زندگی ما را نابود نکند؟ چه کار کنیم که سیلاب هستی ما را به صفر ضرب نکند؟ چه کار کنیم که توفان هر روز ما را عزادار نکند؟ چه کار کنیم که خشکسالی ما را از زندگانی ساقط نکند؟

جامعه‌یی که هنوز نمی‌تواند برای خود راهکاری به سوی ثبات و صلح بیندیشد (یعنی جامعه‌یی که شهروندانش هنوز توان همزیستی مسالمت‌آمیز با همدیگر را ندارند)، خود را چنان تضعیف می‌کند و ظرفیت خود برای مقابله با گرگ‌های کیهانی را چندان کاهش می‌دهد که در روز “واقعه” جز خرد شدن در زیر بار سنگین فجایع کیهانی هیچ گزینه‌ی دیگری در برابر خود نمی‌بیند.

در ولایت هرات و بعضی مناطق اطراف آن زلزله رخ داده است. در مرکز سیاسی کشور، در پایتخت، حکومتی بر سر کار است که شهروندان کشور را نادان، عقب‌مانده، متعصب و فقیر می‌خواهد. فرهنگ عمومی افغانستان فرهنگ قبیله‌گرایی (به هر قیمتی و با هر پی‌آمدی) است. مملکت از نظر سیاسی، فکری و اعتقادی در چنگ یک هنجار عمومی ناسالم است که تنها ره‌آوردش بی‌ثباتی و بی‌اعتمادی و ناتوانی جمعی است.

وقتی که افراد و نهادها سعی می‌کنند برای کمک به آسیب‌دیدگان زلزله کمک پولی/مالی جمع کنند، اولین سوالی که شهروندان افغانستان می‌پرسند این است: آیا این پول‌ها به نیازمندان خواهند رسید؟ این سوال ساده و سرراستی است، اما گره اصلی در حیات جمعی امروز افغانستان را به خوبی بازتاب می‌دهد. آن چیزی که سرمایه‌ی اجتماعی (Social Capital) خوانده می‌شود، یعنی اعتماد، در افغانستان چنان اندک است که کوچک‌ترین گام‌ها برای موثر افتادن اقدام‌های جمعی را از کار می‌اندازد. گرگ بی‌اعتمادی در میان ما چپ و راست قربانی می‌گیرد. گرگ خیانت به عهد و وفا نکردن به وعده پرورنده‌ی این گرگ بی‌اعتمادی است. جامعه‌ی ما به یک بازاندیشی شجاعانه‌ی این وضعیت نیاز دارد. کنشگران اجتماعی باید به عهد و وعده‌ی خود عمل کنند تا جامعه بتواند اعتماد کند. جامعه نیز نیاز دارد که از میزان شکاکیت خود بکاهد و حداقل در مواردی چون کمک به آسیب‌دیدگان زلزله و سیلاب دستی به یاری برآورد. چرخیدن در دایره‌ی خیانت به عهد و شک کردن به همه چیز جامعه‌یی بر جا می‌گذارد که در آن همه آسیب خواهند دید- به نوبت.