معلمی مقدس نیست

(جستاری در دفاع از معلم)

عبدالکریم ارزگانی

واژه‌ی معلم می‌تواند دال بر دو معنا به کار گرفته شود: کسی که به‌شکل رسمی تدریس می‌کند و کسی که در توسعه‌ی آگاهی ما مؤثر بوده ولی عملاً به‌طور رسمی تدریس نمی‌کند. کسی که تدریس می‌کند، معلم عنوان شغلی اوست و در واقع می‌توان او را معلم رسمی دانست که شامل همه‌ی آموزگاران نهادهای تحصیلی و آموزشی وغیره می‌شود. یعنی همه‌ی کسانی که به‌وسیله‌ی تدریس امرار معاش می‌کنند و ما در متن حاضر ما به آن خواهیم پرداخت. اما معلم غیررسمی می‌تواند شامل همه‌ی افرادی باشد که ما در زندگی خود فرصت ملاقات و آشنایی با آن‌ها را پیدا کنیم؛ از نهاد خانواده و دوستان گرفته تا غریبه‌هایی که در تاکسی‌ها و فقط یکبار با آن‌ها روبه‌رو می‌شویم.

در رابطه با معلم، ما باطناً باورمندیم و اصرار داریم که معلم کسی است که فداکاری می‌کند، یا به بیان صریح‌تر، «معلم شمعی‌ست که می‌سوزد و جامعه‌ی انسانی را روشن می‌کند». با بهره‌گیری از همین عقیده یا باور، به توصیف و تکریم معلم پرداخته و از مقام و جایگاه شغل معلمی در جامعه تقدیر می‌کنیم. چنین باوری به‌جهتی درست است: معلم آموزش می‌دهد و آموزش می‌تواند منجر به ترقی و پیشرفت یک جامعه شود. جامعه به‌وسیله‌ی آموزش یاد می‌گیرد که چگونه از اشتباه پرهیز کند و امکانات خود را به شیوه‌ی کارآ و مؤثر مورد استفاده قرار بدهد. در نگاه دقیق‌تر اما باورهای این‌چنینی که به‌نظر می‌رسد به نوعی تقدس‌بخشی تهی‌مایه شباهت داشته باشند، ممکن است خطا و نادرست باشد. دو برداشت منطقی از گزاره‌های زبانیِ چنین باوری به دست می‌آید: یکم، معلم ذاتاً فداکار است. دوم، معلم ما (افغانستانی) فداکار است.

چنانچه بپذیریم که معلم ذاتاً فداکار است، فداکاری (سوختن) را بخشی از وظیفه‌ی معلم دانسته و آن‌را همچون یک ضرورت شغلی و به‌صورت پیشینی به ماهیت شغلی معلم مربوط می‌دانیم. در این برداشت معلم فردی خواهد بود که قادر نیست بدون فداکاری و سوختن وظایف خودش را به‌درستی و کامل به انجام برساند. به بیان ساده‌تر، عدم فداکاری خودبه‌خود نوعی غفلت وظیفه‌ای خوانده می‌شود، چرا که فداکاری خصیصه‌ی ذاتی معلمی قلمداد می‌شود. با این‌حال، در حقیقت امر، فداکاری که مفهومی اساساً اخلاقی است، جزء وظایف شغلی معلم نیست. بدین معنا که هیچ معلمی ملزم و مجبور نیست که اضافه بر فعالیت‌های مرتبط با وظیفه‌ی تدریس، از خود گذری به‌خرج بدهد. برای فداکاری او الزام قانونی و حقوقی وجود ندارد.‌ یک بررسی گذرا و نه خیلی عمیق روی شغل معلمی در باقی نقاط جهان و به‌خصوص کشورهای توسعه‌یافته نشان می‌دهد که شغل معلمی صرفاً دربرگیرنده‌ی یک تعهد اجتماعی بوده و معلم تحت هیچ شرایطی مکلف به فداکاری نیست، مگر اینکه اخلاقاً خود را ملزم به فداکاری بنگرد. از طرف دیگر، آنچه ما فداکاریِ معلم می‌خوانیم و به ستایش آن می‌پردازیم، مگر چیزی جز تنگدستی‌ها و مشکلاتی است که زندگی معلم را تحت انقیاد خود درآورده؟ مگر سوختنِ این شمع چیزی جز سوختن در آتش فقر است؟

معلم یک کارگر است که توان ذهنی و انرژی جسمی خودش را در بدل دستمزد به جامعه یا نهادهای اجتماعی عرضه می‌کند. کارگران فداکاری نمی‌کنند بلکه مورد بهره‌کشی قرار می‌گیرند، آن‌ها کم‌تر از آنچه حق‌شان است حقوق دریافت می‌کنند و کم‌تر از آنچه که باید از سهولت‌های موجود در جامعه بهره می‌برند؛ حال آن‌که کاری که به جامعه عرضه می‌کنند به‌مراتب پراهمیت‌تر و حیاتی‌تر از چیزی‌ست که به دست می‌آورند. به‌همان‌سان که کارگری در کارخانه‌ای کار می‌کند، معلم در نظام آموزشی مشغول به کار می‌شود و دستمزد می‌گیرد. کار معلم می‌تواند ارزش معنوی داشته باشد؛ اما ارزش معنوی کار او نباید سبب کمرنگ شدن مفهوم شغل در امر معلمی شود. چون ارزش معنوی و غیرمادیِ که معلم به‌وسیله‌ی تدریس خلق می‌کند و به‌وجود می‌آورد، خود نوعی تولید اجتماعی است. معلم اگرچه کالایی تولید نمی‌کند اما خدماتی که ارائه می‌دهد باعث سهولت و پیشرفت در جامعه می‌شود؛ پس حتا با در نظر گرفتن ارزش معنوی معلمی، نباید آن‌را به‌حیث یک عمل بیرون از مناسبات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی متصور شویم.

از طرف دیگر، مهم‌ترین و اساسی‌ترین تولید اجتماعی معلم سوادآموزی یا آموزش خواندن و نوشتن است و فراتر از آن، هرگونه توسعه‌ای که در آگاهی جامعه صورت می‌گیرد، وابسته‌ی گفتمانی است که نظام آموزشی از آن پیروی می‌کند. مثلاً دانشی که در جوامع دیکتاتوری از طریق مراجع رسمی و نهادهای آموزشیِ تحت کنترل دولت به جامعه داده می‌شود، ابداً رهایی‌بخش و روشنگر نیست. چون نفس حقیقت در نزد دیکتاتوری‌ها وارونه و باژگون است. پس معلمی که در یک نهاد آموزشیِ فاشیستی به تدریس می‌پردازد (صرف نظر از عقیده‌ی شخصی‌اش) به تدریس و اشاعه‌ی دانشی می‌پردازد که به نفع و در توجیه فاشیسم به‌کار گرفته می‌شود. در یک چنین جامعه‌ای  اساساً مسأله‌ای به‌نام آزادی بیان و اندیشه جای ندارد، پس نهادهای آموزشی‌اش که معلم در آن کارگری می‌کند، ممکن است سبب انحطاط فکری جامعه شود.

اما اگر بگوییم معلم افغانستانی فداکار است، معنایش این است که معلم افغانستانی همه‌چیزش را در راه آموزش و پرورش جامعه قربانی می‌کند. این گزاره‌ی خبری به‌لحاظ انطباق یا عدم انطباق آن با واقعیت، ممکن است درست یا نادرست باشد، اما نفس این گزاره برانگیزنده‌ی یک پرسش مهم است: آیا معلم افغانستانی به‌گونه‌ی خودخواسته و اختیاری برای جامعه فداکاری می‌کند یا به‌وسیله‌ی جامعه مجبور به فداکاری می‌شود؟ آیا معلم افغانستانیِ که با فقر دست‌وپنجه نرم می‌کند، از ابتدایی‌ترین امکانات برخوردار نیست و دستمزد شدیداً ناچیزی دریافت می‌کند؛ خودخواسته به چنین سرنوشتی تن داده تا باعث روشنی آینده‌ی جامعه شود یا جامعه او را با دادن دستمزد و حقوق ناچیز به چنین زندگیِ حقیرانه و فداکارانه‌ای مجبور کرده است؟ خود همین سوال پاسخ خود را می‌دهد ولی زمانی که جامعه باعث نگون‌بختی معلم است و عملاً معلم را مورد بهره‌کشی قرار می‌دهد؛ چگونه می‌توانیم محرومیت و بدبختی‌های یک معلم را به‌مثابه‌ی یک فداکاری تجلیل و تمجید کنیم و آن‌را بستاییم؟

همان‌طور که هیچ‌کسی نمی‌خواهد در فقر و فلاکت زندگی کند، هیچ معلمی دوست ندارد که تکالیف دانش‌آموزانش را شب‌ها با شکم گرسنه و نگرانیِ ناشی از هزینه‌های زندگی اصلاح کند. همان‌طور که هیچ کسی کاری را انجام نمی‌دهد مگر آنکه قادر نباشد کاری بهتر از آن انجام بدهد؛ هر معلمی که بتواند به شغل بهتری با دستمزد بیشتری دسترسی پیدا کند، به تدریس نمی‌پردازد. پس در اینجا دو مسأله به وجود می‌آید: اولاً، وضعیت زندگی و شغلی همه‌ی استادان و معلمان رسمی تحمیلی است. دوماً، آن‌ها به تدریس می‌پردازند چون قادر نیستند کار بهتری انجام بدهد، یا به‌خاطر ناتوانیِ ظرفیت فردی یا هم به‌خاطرِ عدم فرصت‌های شغلی کافی در سطح جامعه، که در هر دو صورت جامعه و دولت به‌دلیل عدم پرورش شهروندان توانا و ناتوانی در تدارک و فراهم‌آوری فرصت‌های شغلی مناسب و کافی، مقصر شناخته می‌شوند. اما سطح زیرین این بحث خودِ معلمی به‌عنوان یک شغل فرودستانه است. معلمی در دنیای امروز یکی از مشاغل حیاتی بوده و وجود آن الزامی و ضروری می‌باشد؛ ولی شغل معلمی حداقل در افغانستان یکی فرودستانه‌ترین و کم‌درآمدترین شغل‌هاست. این همان چیزی است که همیشه و هر وقت که می‌خواهیم درباره‌ی معلم دهان به سخن باز کنیم، می‌باید به‌خاطر داشته باشیم: معلمی به‌هیچ‌وجه یک شغل ایده‌آل یا حداقل مناسب نیست.

معلم دستمزد بسیار ناچیزی دریافت می‌کند و همین مسأله نه فقط باعث فقر و تنگدستی معلم است که نفس تدریس را نیز به یک شغل طاقت‌فرسا و هولناک بدل می‌کند. ولی تا زمانی که سهولت و کیفیت شغل معلمی بهبود پیدا نکند، دستمزد معلم افزایش نیابد و نظام آموزشی عادلانه‌ای در سطح جامعه وجود نداشته باشد؛ افراد کارآ و توان‌مند به تدریس و معلمی مشغول نخواهند شد. در جامعه‌ای که شغل معلمی ناعادلانه است، صرفاً کسانی به معلمی می‌پردازند که نتوانند به شغل بهتر و مناسب‌تری دسترسی پیدا کنند و مشغول به کار شوند. از طرف دیگر دستمزد ناعادلانه‌ی معلمی می‌تواند نشان‌دهنده‌ی این مشکل باشد که جامعه اهمیت چندانی برای این شغل نمی‌دهد و لازم نمی‌بیند که افراد توان‌مند و متخصص در این رشته فعالیت کنند؛ چون میزان دستمزد مشاغل اجتماعی معمولاً بر مبنای تخصص تعیین و مشخص می‌شود. به همان میزان که شغل تخصصی‌تر شود به همان میزان به دستمزد آن افزوده می‌شود. دستمزد ناچیز معلمی یک معنای واضح دارد: معلمی نیازمند تخصص نیست و هرکسی می‌تواند آن را به انجام برساند، پس نیازی ندارد که روی آن هزینه کنیم.

زمانی که درباره‌ی تحمیلی بودنِ وضعیت زندگی معلم صحبت می‌کنیم، دقیقاً درباره‌ی این حرف می‌زنیم که معلم جبراً به‌وسیله‌ی جامعه و نظام آموزشی به فداکاری وادار می‌شود. چنانچه معلم دستمزد منصفانه دریافت کند و درون یک نظام آموزشی عادلانه مشغول تدریس شود، هیچ یک از فداکاری‌هایی را که ما چون مدالی آن‌ها را به گردن او می‌آویزیم، انجام نخواهد داد. معلم به‌وسیله‌ی دولت، جامعه و حتا نهادهای آموزشی مورد بهره‌کشی قرار می‌گیرد و این چیزی نیست که شایسته‌ی مدح بوده و یا از قداستی برخوردار باشد. همزمان با اینکه ما از خود گذشتگی معلم را می‌ستاییم، الزامی است که به طاقت‌فرسایی شغل او معترض باشیم و به‌سوی وضعیتی حرکت کنیم که معلم در آن مورد بهره‌کشی قرار نگیرد و مجبور به فداکاری نباشد.

چنانچه دیده می‌شود، گزاره‌هایی مانند «معلمی عشق است»، «معلم شمعی‌ست که می‌سوزد و روشنی می‌آورد»، «معلمی مقدس است» وغیره که ریشه در شیوه‌ی تفکر خاصی دارند، در بن و اساس خود ناعادلانه و حتا زننده‌اند. جامعه‌ی ما نه تنها معلم را مجبور می‌کند که در بدترین شرایط به تدریس بپردازد، بلکه توقع دارد که او به شرایط هولناک خود به‌عنوان یک وظیفه‌ی مقدس و پاک عشق بورزد و در راه وظیفه‌ی خود دست به فداکاری بزند. این نوعی اخاذی و بهره‌کشیِ عاطفی است. جامعه‌ی ما با تولیدِ باورهای قدسی-عاشقانه پیرامون شغل معلمی، از معلمان اخاذی می‌کند و باعث می‌شود که هیچ معلمی نتواند تنفر و خشمی را که نسبت به وضعیت بد شغلی خود دارد، اظهار کرده و به شرایط شغلی‌اش معترض شود. «ما می‌خواهیم تو به وظیفه‌ی مقدس خود عشق بورزی، آن‌وقت تو اعتراض هم می‌کنی».

معلم در جامعه‌ی ما سرنوشت غم‌انگیزی دارد و کسی که به شغل تدریس اشتغال می‌ورزد، متحمل فداکاری‌ها و مشقت‌های زیادی می‌شود. با این‌حال، این سرنوشت غم‌انگیز و این مشقت‌ها به معلم تحمیل می‌شوند و ویژگی‌های ذاتیِ شغل او نیستند. چنین نیست که معلمی ذاتاً به مشقت و سرنوشت غم‌انگیز پیوند خورده باشد، بلکه مشقت و فداکاری بخشی از پیامدهای جایگاه معلم در دورن جامعه و مناسبات آن است. خوانش عرفانی از معلمی و تبدیل کردن آن به یک امر معنویِ پیامبرانه نه تنها کمکی به بهبود شغل معلمی نمی‌کند، بلکه عملاً باعث مخدوش و مبهم شدن ماهیت شغلی آن می‌گردد. پس واقع‌گرایی مبتنی بر هدف می‌تواند به ما کمک کند تا از شاعرانه و پیامبرانه‌سازی شغل  معلمی جلوگیری کنیم و با توجه به واقعیت‌های جامعه‌ی خود، به‌سوی دستیابی به نظام آموزشی حرکت کنیم که معلم نه فقط معلم را قهراً به فداکاری وادار نکند و به خدمت او ارزش واقعی قائل باشد، بلکه معلمی را به یک شغل رهایی‌بخش و پویا تبدیل کند. چنین چیزی میسر نخواهد بود، مگر به مدد وجود دولتی که تا جای ممکن در نظام آموزشی دخالت نکند و صرفاً به حمایت شفاف و عادلانه از نظام آموزشی اکتفا کند.