«باران، پیادهرو، غمِ نان، سرفهی شدید
تنهایی شلوغ تو را هیچکس ندید»
عفیف باختری
نان مهمترین مسألهی زمانهی ما و قویترین نیرویی است که بر ما حکم میراند. کسی قادر نیست که منکر سلطهی بیچونوچرای نان بر زندگی ما شود، چرا که سایهی آن همهی ابعاد زندگی ما را به تسخیر خود درآورده است. نان همان «دست نامرئی» است که آدام اسمیت بهعنوان نیروی بیرقیبِ متعادلکنندهی بازار یاد میکرد. هرچند که منظور ما مفهوم و جنبهی اقتصادی این اصطلاح نیست، این استعاره کاملا بهجا مینماید. چون تنها نیروی بیحساب و مقتدری که امروزه ما را هدایت میکند، متحد میسازد و درون جامعه نگه میدارد؛ دست نامرئیِ است که ما آن را بهنام نان میشناسیم. اگر صبح زود از خواب بلند میشویم بهخاطر نان است، اگر که جایی به مسافرت میرویم برای یافتن نان است، اگر با کسی ملاقات میکنم برای نان است و… همهی روابطی که خلق میکنیم، کارهایی که انجام میدهیم و در کل همهی زندگی که تجربه میکنیم به مقصد نان برنامهریزیشده و هر رابطهای که با جهان بیرون برقرار میکنیم صرفا یک رسالت و هدف غایی دارد که همان کسب نان است. برای جلوگیری از هر نوع سوءتفاهمی باید به یاد بیاریم که زندگی اهداف متعددی را دنبال میکند و نمیتوان غایت آن را به یک یا چند هدف صریح محدود کرد. پس زمانی که مدعی میشویم که زندگی ما به هدف کسب نان برنامهریزی شده، صرفا جنبهی روزانهی زندگی را در نظر گرفتهایم، یعنی اندیشهها و افعالی را که منجر به خلق کنش اجتماعی و گروهی میشود و زندگی کردن درون جامعه را توجیه میکند.
عطار در یکی از حکایتالمثلهای کتاب «مصیبتنامه» گفتوگوی دیوانهای را با مردی نقل میکند. در آن حکایت مرد از دیوانه میپرسد که نام مِهین ذوالجلال (نام اعظم خدا) چیست، و دیوانه در پاسخ او مدعی میشود که نام اعظم خدا نان است ولی این را نمیتوان در جایی به زبان آورد. مرد که از پاسخ کفرآمیز عصبانی میشود، دیوانه دلیل میآورد که در جریان قحطی چهلروزهی نیشابور که گرسنگی بیداد میکرد، نه در مسجدی را باز دیده و نه مسلمانی را در حال نماز:
«نه شنودم هیچجا بانگ نماز
نه دری بر هیچ مسجد بود باز
من بدانستم که نان نام مِهینست
نقطهی جمعیت و بنیاد دینست»
نان همان دست نامرئی است، دستی که ارادهی آن بنیاد حیات جمعی ما را میسازد و افرادی را که دارای اندیشهها، اهداف و منافع مختلف و حتا متضاد هستند، به هم وصل میکند. این اما یک بحث بسیار واضح و روشن است. چون دشواری مهم جامعهی ما غیبت نان/غم نان است. یعنی نان یا غایب است یا حضورش بهوسیلهی پدیدهها، ساختارها و مسائل مختلف در معرض خطر قرار دارد. ما بهعنوان مردمی فقیر و تنگدست گرفتار یک جستوجوی بیفرجام، اجتنابناپذیر و بیپایان برای رسیدن به نان هستیم؛ چرا که نان به اندازهای کم و ناچیز هست که هرگز خطر نبودن آن برطرف نمیشود و همواره یک جنگ بسیار بیرحمانه و حیوانی بر سر کسب آن در جریان است. این دست در جامعهی ما به معنای واقعی کلمه نامرئی و غایب است؛ حال آنکه اندیشهی آن ما را فعال و دور هم نگه میدارد. به راستی که هیچ ترسی مانند ترس از دست دادن نان ما را به وحشت نمیاندازد و هیچ غمی در چشمهای ما به اندازهی غم نان بزرگ و هیولایی ظاهر نمیشود. جستوجوی نان در جامعهی ما همواره بیفرجام و اجتنابناپذیر است چون هم بسیار حیاتی است و هم موجودیت آن شدیدا ناچیز و نابسنده است، که همان موجودیت ناچیز هم مدام در معرض تهدید قرار میگیرد. لذا غم نان، جستوجوی نان، تلاش برای تهیهی آن و به تعویق انداختن غیبت آن همان نیروی بیرقیبی است که ما را به پیش میراند.
دشواری دیگر، ادراکی است که از مسألهی نان صورت میگیرد. غم نان نه تنها رنجی عظیم به دوش ما گذارده که خود تبدیل به نوعی تعویذ بلاگردان برای ما شده است و ما همهی کاستیهای مان را به گردنِ غم نان میاندازیم. این مسأله نه فقط در میان عامهی مردم که حتا میان قشر تحصیلکرده و اندیشهورز جامعه نیز جای دارد؛ شهرها از کسانی انباشتهشدهاند که تا وقتی نان را در خطر ندیدهاند هیچ چیزی را در خطر نمیبینند. در باور آنها همهچیز بستگی به نان دارد. وقتی یک لقمهنان داری و شبها با شکم سیر میخوابی دنیا گلستان است و مسائل دیگر دارای اهمیت چندانی نیستند. اما چون نان را در معرض خطر میبینند همهی چیزهای دیگر را فراموش میکنند. بدین گونه، هیچکس دست به کاری که نان را به خطر بیندازد، نمیزند.
آلبر کامو در یک مقالهی بسیار مهم، که با عنوان «نان و آزادی» به فارسی ترجمه شده، تأکید میکند که ما نباید میان اندیشه و کار تمایز قائل شویم و خطی بکشیم که حدود آنها را بهمثابهی دو امر متفاوت و متمایز از هم جدا کند. چون هر گونه جداسازی کار از اندیشه سبب جدایی نان از آزادی میگردد. نکتهای که باید در نظر بگیریم این است که نان بنیاد حیات جمعی است اما نباید که صرفا به آن تأکید کنیم و بهطور محض به جستوجوی آن مشغول شویم؛ بلکه هر گونه جستوجویی که برای کسب و تصاحب نان صورت میگیرد، میباید همزمان منجر به کسب و حاصل شدن آزادی نیز گردد. ما برعکس توصیهی کامو حرکت میکنیم و غمِ نان ما را به هر سویی میکشاند، مگر بهسوی آزادی. اربابها بر سر ما منت میمانند که ما به شما نان و امنیت میدهیم، آنگاه ما به اندازهای هیجانزده میشویم که نه فقط چنین دروغی باور میکنیم، بلکه حتا فراموش میکنیم که در جهان امروز امنیت و نان دیگر جزء بدیهیات هستند و هر حاکمی میباید چیزی بسیار بیش از نان به مردم بدهد، و الا میباید سرنگون شود. برعلاوه، باید مراقب لحنِ فضلفروشانه و منتگذار اربابها بمانیم؛ آنها طوری از نان حرف میزنند که گویا نان حقِ مسلمِ مردم نیست و آنها در کمال فروتنی و گشادهدستی آن را به مردم میبخشند.
به راستی، نان تنها چیزی نیست که بقای ما را تضمین میکند -هرچند که برای زنده بودن به آن نیازمندیم- بلکه آزادی نیز به همان میزان دارای اهمیت بوده و حیاتی است. نان بدون آزادی از گلوی آدمی پایین نمیرود. با اینحال جامعهی متلاشیشدهی ما، مدفون زیر آوار جنگ و ستم، بیرمق و بدون امید، در دهلیزهای خاموش تاریخ کورمالکورمال بهدنبال نان حرکت میکند و از سیاهی که او و مسیرش را در بر گرفته، چیزی درنمییابد. نگرانی بزرگ نیز همین است. ما بهقدری نان را از باقی مسائل خود جدا کردهایم و به اندازهای آن را خارج از مطالبات دیگر خود مطالبه کردهایم که تقریبا همهی مسائل خود را، به استثنای غم نان، از دست داده و به فراموشی سپردهایم. ما کار را از اندیشه سوا ساختهایم؛ و اندیشیدن را همچون امری غیرضروری به آیندهی عاری از غم نان به تعویق انداختهایم. حتا استثنای تاریخی ما احتمالا جنبش خودجوش زنان معترض و شعار «نان، کار، آزادی» است، که درسهای مهمی نیز برای ما دارد.
آلبر کامو در همین مقاله به ما هشدار میدهد که نباید آزادی و نان را امور بیربط به هم قلمداد کنیم، و مینویسد که «اگر کسی آزادی شما را بگیرد، با همین کار نان شما را هم گرفته است. اگر کسی آزادی شما را برُباید، مطمئن باشید که نان شما نیز در معرض تهدید است.» چرا که در عدم آزادی شما اختیار نانی را که حق شماست، ندارید و این حق بر مبنای اراده و خواست کسی که آزادی شما را قبلا ستانده است، به شما داده خواهد شد. به همین جهت یک معنای نبود نان در جامعهی ما -که چنین ما را با وحشت و غم روبهرو کرده- نبود آزادی است. غم نان، غم آزادی است و ما نان نداریم چون اختیار نان خود را نداریم. و چون بهطور همهجانبه و دائمی تحت بهرهکشی قرار داریم و نه فقط از هیچ گونه اختیار عملی برخوردار نیستیم که بهگونهی روزمره مورد تحمیق نیز قرار میگیریم.
اما جامعه چگونه میتواند به غم نان غلبه کرده و راهش را بهسوی آینده باز کند؟ راه نخست، که شواهد نشان میدهد ما در آن قدم ماندهایم، تلاش فردی برای ارضای نیاز به نان است. این بیشباهت به شیوهی زیست سرمایهداری نیست. ما غم نان را نه بهعنوان یک ستم جمعی، بلکه بهعنوان یک بدبیاری و مصیبت فردی در نظر میگیریم و بهصورت فردی به جستوجوی نان میپردازیم و از هرگونه مطالبهی عمومی آن چشمپوشی میکنیم. مراد نه این است که ما تنها کار میکنیم، بلکه جمعی که در آن کار میکنیم هرگز معنادار نمیشود. یک کارگر ساختمانی برای کسب نان خود کار میکند و هرچند که با کارگران بسیاری همکاری و معاشرت دارد اما هرگز سرنوشت و رنج خود را با سرنوشت و رنج آنها یکی نمیبیند. به همین خاطر است که ما هرگز شاهد اعتصاب، شورش و اعتراض جمعی کارگران نبودهایم. چون کارگری که سرنوشت خود را با سرنوشت کارگر دیگری یکی میبیند، به یک مسألهی جمعی میرسد که حل آن نیاز به کنش و حرکت جمعی دارد. اعتراض کارگران به گلایه و شکایت در گزارشهای خبری و ویدیوهای شبکههای اجتماعی محدود میشود که در همین مورد هم خبرنگارها و گزارشنویسها سراغشان رفته و آنها را به حرف میآورند، حال آنکه میباید برعکس باشد. این اما یک نمونهی بسیار ساده و کوچک در قیاس با کلیت جامعهی ماست.
راه دوم ضد راه اول است، یعنی بازخوانی و بازاندیشی غم نان بهعنوان یک پدیدهی جمعی. یعنی نباید امور سیاسی، اجتماعی ، فرهنگی، فکری وغیره بهدلیل غم نان به تأخیر بیندازیم؛ بلکه باید به این امور پرداخته شود و آن هم درست به این جهت که غم نان وجود دارد. اگر شاعری شعر نسراید تا از غم نان فارغ شود، اگر نویسندهای نوشتن را به فردا موکول کند، اگر معلمی برای حفظ شغل خود به بلاهت و ستم جاری در نظام آموزشی اعتراض کند، اگر منتقدی خطر گرسنگی را به جان نخرد و بالاخره اگر کارگری اندیشیدن به سرنوشت و آیندهی خود را به فردای رها از غم نان به تعویق بیندازد؛ آن فردا هرگز نخواهد آمد. اندیشیدن در زمانهی غم نان باید یک امر فوری باشد، نه صرفا برای اغنای روح بشریت، بلکه برای تغییر و دگرگون کردن کیفیت و شیوهی زیست روزانه. چون نان مجرد و منفرد نبوده و عمیقا به مسائل و مشکلات دیگر ما بستگی دارد و میزان و کیفیت آن را شرایط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، فکری وغیرهی ما تعیین میکند. پس غم نان میباید اندیشیده شده و به ادراک برسد و خود تبدیل بهدلیل و ابزاری برای اندیشیدن شود. چرا که وقتی نان وجود ندارد یا وجود آن در معرض خطر و تهدید است؛ اندیشیدن به چرایی، چگونگی و راه حل آن، بیش از هر زمان دیگری، یک نیاز فوری و اساسی شمرده میشود.