[یادداشت اطلاعات روز: اطلاعات روز دیدگاههای مختلف در مورد مسائل گوناگون جامعهی افغانستان را بازتاب میدهد. این دیدگاهها لزوما منعکسکنندهی نظر و موضع اطلاعات روز و گردانندگان آن نیستند. اطلاعات روز فقط مجالی برای بیان دیدگاهها فراهم میکند و دربارهی دیدگاههای وارده نفیا و اثباتا موضعگیری نمیکند. تمام دیدگاههای بیانشده در مقالات و یادداشتها و صحتوسقم ادعاهای مطرحشده به خود نویسندگان مربوط است. اطلاعات روز از نقد دیدگاههای منتشرشده در بخش مقالات وارده نیز استقبال میکند]
درآمد
پديدهی روشنفکری را نماد تقابل سنت و مدرنيته دانستهاند. از اينرو میتوان آن را محصول دنيای جديد و فرزند مدرنيته دانست. روشنفکران بهعنوان حلقهی پيوند ميان اين دو مرحله نقش نيروهای گذار به مرحلهی جديد را به عهده دارند. اما اين جريان در جوامع مختلف و با زمينههای متفاوت فرهنگی-اجتماعی به اشکال متفاوتی شکل گرفته و مسيرهای گوناگونی را نيز پيموده است.
روشنگری و روشنفکری زاده و خواستگاهاش غرب است. روشنگری با داعيهی انسانگرايی، عقلگرايی، کثرتگرايی تولد يافته است و همواره با آگاهی، گفتوگو، نقد و اعتراض بزرگ شده است و در کشورهای مختلف پیآمدهای متفاوتی را نيز رقم زده است. اما در افغانستان روشنگری در قالب جنبشها، فضاهای آکادميک «دانشگاهها» و جامعهی مدنی بيشتر نمودار شده است و عمر طولانی هم نداشته است. بافت فرهنگی در افغانستان بابت اينکه سنتی و در عين حال دارای دينمداری مطلق و عوامانه بوده است، تلفيق اين دو پديده در مناسبات فرهنگی افغانستان بهشدت حاکميت داشته است. از همين رو است که پديدههای همچون روشنفکری، جامعهی مدنی و ساير پديدهها توفيق و عنايت چندانی حاصل نکردهاند و نتوانستهاند مسير اصلی خويش را بپيمايند. به همين دليل مسائل روشنگری و ساير پديدههای مدرن تنها و تنها در مباحث آکادميک قابل بحث بوده و در افکار جمعی تودهی مردم مفاهيم ناآشنا و گاها بيگانه تلقی میشود. دقيقا از همين جا است که روشنگری و روشنفکر در افغانستان در دفاع و حمايت از همچو مسائلی به اشکال برمیخورند و جريان روشنگری پويايیاش را از دست میدهد. افغانستان به محض سنتی بودناش به يک سری از پديدهها آن چنان رنگ قدسيت بخشيده است که پردازش و نگاه متفاوت به آنها در حقيقتِ امر پاداش تکفير، تهديد، ترور و حذف فیزيکی را در پی داشته است و در واقع نگاهِ روشنفکرانه به مسائل و موضوعات ارتداد خوانده میشود و هر نوع نقد و نظر «مشروع و سازنده» که از رسالتهای اصلی روشنفکر است و همچنان يکی از حقوق شهروندی است، دشمنی و ايستادن در مقابل نظام و حکومت تلقی میگردد. بنابراين، باورهای جزمگرايانه و افراطی با ماهيت تکخواهانهای که دارند سدِ بسيار بزرگی فرا راهِ روشنگری در افغانستان اند و هرگونه باور و روايتی که در مغايرت با باورهای اين گروهکها قرار بگيرد باعث تهديد، تبعيد و ترور روشنفکر میشود.
مفهومشناسی روشنفکر
معمولا در ادبیات متعارف اجتماعی و فرهنگی ما میان این سه واژهی «روشنفکر، انتلکتویل و انتلیجینستیا» خلطهای صورت گرفته و میگیرد و اکثرا از این مفاهیم معنای یگانهای را مراد دارند، درحالیکه هرکدام این مفاهیم بار معنایی مشخصی دارند که بسترهای متفاوت و کارکردهای متفاوتی نیز دارند. مفهوم «انتلکتویل»، در لغت به معنای هوشمند بودن و زیرک بودن بهکار رفته که در سال ۱۸۱۸ در اروپا به کار گرفته شده است و معمولا به کسانی گفته میشد که کار فکری و فرهنگی میکردند. مفهوم «انتلیجینستا» که واژهی روسی است، به کسانی گفته میشود که معمولا از چارچوبهای سنتی جامعه پا را فراتر گذاشتهاند. اما واژهی روشنفکر برای اولینبار در سال ۱۸۸۰ در فرانسه بهکار رفته است که برخاسته از رنسانس و پیآمدهای مدرنیسم به شمار میرود که برای کسانی گفته میشود که فکر روشن دارند و در برابر سنتها و جریانها نگاه نقادانه و اعتراضگونه دارند.
چارچوبهای نظری
روشنفکران و طبقه: در بحث روشنفکران و طبقه مسأله این است که آیا میشود روشنفکران را عضو یک طبقهی خاص اجتماعی دانست یا خیر؟ بهباور گرامشی، آدرنو و باتامور، مفهوم طبقه بیشتر بار سوسیالیستی دارد که نمیشود روشنفکران را عضو یک طبقه دانست. کارل مانهایم، اساسگذار جامعهشناسی معرفت باور دارد که روشنفکران را نمیتوان شامل طبقهی خاصی دانست بلکه روشنفکران را قشر شناوری میداند که در تمام طبقات و اقشار مختلف جامعه حضور دارند. یعنی اعضای قشر روشنفکری منوط به طبقهی اجتماعی خاصی نیست و روشنفکران در سراسر جامعه حضور فعال دارند.
روشنفکران و نخبگان: تفاوت اساسی میان روشنفکران و نخبگان در این است که نخبگان به قول پارهتو، دارای نفوذ و پایگاه اجتماعی مردمی هستند که با تصامیمی که میگیرند و مؤثریتی که برجای میگذارند، در سرنوشت جمعی جامعه تأثیر میگذارند. اما روشنفکران دارای نفوذ مشخص اجتماعی نیستند و کدام نهاد اجرایی هم در اختیار ندارند تا بتوانند ایدههای خود را بر تودهها تحمیل نمایند. دکتر عبدالکریم سروش، روشنفکران را پیامبران بیامت و خانقاهای بیپیرو میداند که اعضا و پیروان معین ندارند.
روشنفکران و سیاست: در این زمینه سه دیدگاه وجود دارد. سارتر، فیلسوف اگزیستانسیالیست عقیده دارد که روشنفکران نباید در قدرت و سیاست دخیل شوند، بلکه به امور فرهنگی بپردازند. مارکسیستها باور دارند که روشنفکران باید در سیاست شرکت کنند تا بتوانند ساختار را نقد کنند و میان تودهها خلق انگیزه نمایند. دیدگاه دیگر مربوط به ماکس وبر، جامعهشناس آلمانی است که باور دارد روشنفکران در امور و مناسبات سیاسی باید دخیل باشد و قدرت بگیرد تا بتواند از عهدهی زندگی روشنفکرانه و سیاسی خود به در آید.
خاستگاه یا پیدایش روشنفکری
روشنفکری بهعنوان یک پروسهی فرهنگی از بستر غرب برخاسته است و از جریانهای فکری غرب مایه گرفته است. اندیشمندان پیدایش روشنفکری را متفاوت دانستهاند که ما در اینجا به نظریههایی در پیوند به خاستگاه روشنفکری اشاراتی میداشته باشیم. تعدادی به این باور اند که پیدایش روشنفکری متأثر از دیدگاههای مکاتبی مثل لیبرالیسم، «آزادی فردی» و اومانیسم، «انسانباوری» است و با توجه بر اینکه لیبرالیسم و اومانیسم نقدهایی که بر جامعه و شرایط داشتهاند روشنفکری هم از دل همین مکاتب شکل گرفته است. باتامور، یکی از جامعهشناسان حوزهی روشنگری عقیده دارد که روشنفکری محصول و برآیند قرون وسطی است که در قرنهای دوازده و سیزده در اروپا وجود داشته است و عینیت آن بعد از انقلاب فرانسه نمودار گردیده است. جمعی دیگری به این باور اند که ریشههای روشنفکری به شکلگیری فلسفههای شکگرا بر میگردد که بر همه مسائل نگاه شکاکانه و انتقادی داشتهاند. گرامشی به این عقیده است که روشنفکری از دل مدرنیسم بیرون آمده است و مال قرن هفدهم است. بهباور او، قبل از پیدایش روشنفکری، انسانهایی که کار فکری و فرهنگی میکردند اکثرا به القاب دانشمندان و فیلسوفان و ادبا شناخته میشدند، اما با ظهور مدرنیسم، روشنفکران بهعنوان سوژههای عینی در جامعه مطرح شدند و ایفای نقش کردند. تعداد دیگری به پروندهی آلفرد دریفوس، جنرال یهودی و به زندان انداختن وی توسط دولت فرانسه تأکید دارند که دریفوس بعد از رهایی از زندان و نوشتن نامهی سرگشاده به دولت فرانسه تحت عنوان «من متهم میکنم»، از بیگناهیاش دفاع میکند و بر همین اساس برائت میگیرد. بهباور این جمع، دقیقا در همین جا است که یک جمع زیر نام روشنفکر در جامعه شکل میگیرند و آغازگر روند روشنفکری میشوند. در تعریف نهایی که اکثرا روی آن توافق نظر دارند این است که روشنفکری برآمده یا محصول دورهی رنسانس است که در قرنهای شانزده و هفده اروپا شاهد یک تحول عمده در مسائل فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی میشود. روشنفکری هم از همین زمان بهوجود میآید که ضدیت با مطلقگرایی، افسانهگرایی، اسطورهگرایی و اعتقاد به عقل و کثرتگرایی شالودهاش گذاشته شده است.
ایمانویل کانت، در رسالهی «روشنگری چیست» در پیدایش روشنگری به این باور است که «روشنگری، گذار از جهان صباوت یا کودکی و رسیدن به بلوغ عقلانی است» که محصول اندیشیدن خود آدمی است. کانت با مقولههای «جرأت نقد کردن و اندیشیدن داشته باش»، جرقهای بزرگی برای روشنفکری گذاشت که بعدها فلسفهی معاصر اروپا و جریان روشنفکری از کانت تأثیر زیادی گرفتهاند.
تعریف روشنفکر
در فرهنگ اجتماعی ما روشنفکر به انسانهای تحصیلکرده و باسواد که حداقل توانایی نوشتن و خواندن را داشته باشند گفته میشود. اما روشنفکر در کنار اینکه با سواد و تحصیلکرده است، بعضی از مشخصات دیگری نیز دارد که ما بهصورت نمونه چند تعریف از واژهی روشنفکر ارائه میکنیم. در یک تعریف گفتهاند که روشنفکر کسی است که کار فکری میکند؛ کار فکری در مقابل کار یدی است. فرهنگ فارسی عمید روشنفکر را کسی میداند که فکر روشن داشته باشد. در تعریف دیگر، روشنفکر کسی است که مسائل را برای عوام قابل فهم میسازد. روشنفکر کسی است که نارساییهای جامعه را بیان میکند. تعریف دیگر روشنفکر را معادل عقلگرا دانسته است و گفته است روشنفکر کسی است که به عقل ایمان داشته باشد و از احساسات و عواطف در داوری امور دوری نماید. سارتر میگوید: روشنفکر به کسی گفته میشود که از حوزههای فنی و حرفهای بیرون رفته است و به مسائلی میپردازد که حوزهی خودش نیست. نوام چامسکی باور دارد که روشنفکر کسی است که از سه مفهوم «زیبایی، حقیقت و عدالت» دفاع مینماید. کارل پوپر در کتاب «زندگی سراسر حل مسأله است» روشنفکر را کسی میداند که از پیآمدهای مسائل و موضوعات آگاهی دارد. او به «ساراخوف» که یکی از دانشمندان عرصهی اتمی بود میپردازد که چگونه ممکن است کار علمی برای جامعه زیانبار هم باشد. او در این زمینه به تفاوت دانشمند و روشنفکر میپردازد که دانشمند کسی است که خلق میکند بدون اینکه تبعات کارش را مدنظر داشته باشد، اما روشنفکر دقیقا به تبعات و پیآمدها میپردازد و جامعه را آگاهی میدهد.
ویژگیهای روشنفکر
کار روشنفکری کار آفتابصفتی است، یعنی تابش بدون مزد. روشنفکر با آگاهیدهی و معرفتاندیشی انتظار مزد و بها از کسی نمیداشته باشد. کارل پوپر، عقلانیت را از ویژگیهای اصلی روشنفکر میداند، البته روشنفکری که ادعای تام بودن عقلانیت را نداشته باشد، زیرا بهباور پوپر، مفاهیم و جریانها در یک پیوستگی معرفتی بهسر میبرند و هیچ جریانی ادعای کاملیت و جامع بودن را نداشته باشد. روشنفکر هم باید به این اصل اعتقاد داشته باشد. تیودور آدرنو، نقد و بررسی معرفتهای افسانهای را از ویژگیهای روشنفکر میداند، روشنفکر باید به ارزشها تعدیل روا دارد و مفاهیم را در معرض نقد و بازخوانی قرار دهد.
رودلف بولتمون، ویژگی روشنفکر را بازخوانی اموری میداند که از دنیای کهن برای ما رسیده است. جلال آل احمد، نویسندهی ایرانی، در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران»، از چارچوبهای سنتی فراتر قدم گذاشتن، دستگاه معرفتی جدیدی خلق کردن، آزاداندیشی و ایستادگی علیه سلطه را از ویژگیهای روشنفکر میداند. بهصورت کلی روشنفکر کسی است که کار فرهنگی میکند، مبارزه میکند، تابوشکنی دارد و یا یک قوهی ذهنی وقفشده برای فهمیدن و اندیشیدن قرار دارد که همواره نقد و اعتراض میکند، ابداع تئوریک دارد و آگاهیدهی میکند.
مسئولیتهای روشنفکری
گرامشی اعتقاد دارد که مسئولیت روشنفکری، منتقد بودن، تولید متن کردن، آفرینش و آگاهیدهی از واقعیتهای عینی جامعه میباشد. ریمون آرون باور دارد که مسئولیت روشنفکری این است که ارزشها را بازخوانی و تعدیل بدارد. ماکس وبر میگوید روشنفکر باید عقلانیت و شکاکیت را ترویج کند. اندیشمندان پست مدرن مانند لیوتار و ژیل دلوژ به این باور اند که مسئولیت روشنفکر در دنیای امروز مدرن متحول شده است و مسئولیت به عهدهی خود تودهها برگشته است. فوکو همچنان عقیده دارد که انتظارات جهانشمول از روشنفکران نداریم، بلکه در پی آگاهی تودهها هستیم. بیشتر روشنفکر آماتور را میپسندد. ادوار سعید و هابرماس به این ترتیب روشنفکران را به «روشنفکر فعال و روشنفکر مستقیل» تقسیمبندی کردهاند و مسئولیت روشنفکر فعال را این میدانند که باید از وضعیت موجود جامعه انتقاد کند. بهباور این دو، روشنفکران نباید تحت تأثیر جلوههای جذاب قدرت بروند و استقلالیت فکری شان را از بین ببرند و روحیهی آزادیخواهی خود را زیر پرسش ببرند. روشنفکر باید آزاده، منتقد و استقلال داشته باشد و این از مسئولیت و مقومات روشنفکری است. عبدالکریم سروش همچنان در پیوند به مسئولیت روشنفکری نظریهی «آبادانی و ویرانگری» را با تأثیرپذیری از مولوی بیان میکند که روشنفکری مشابه به باغبانی است که مسئولیت دارد تا شاخهای تازه را آبیاری کند و شاخهای خشک را ببرد. «باغبانم باغ تر میپرورم/شاخهای خشک را هم میبرم». بدین معنا که مسئولیت روشنفکر این است که از ارزشها نگهداری و حمایت کند و با توجه به وضعیت گاهی دفاع کند و گاهی هم معامله. تعداد دیگری هم برای روشنفکر مسئولیتهای جهانی و بشری قایل هستند که روشنفکر منوط و وابسته به هیچ جغرافیا و فرهنگ خاصی نیست، بلکه رسالت انسانی و بشری دارد و مسئولیت دارد که در برابر ناهنجاریهای جهانی اعتراض و انتقاد داشته باشد.
امکانهای روشنفکری در افغانستان
روشنفکری در افغانستان چند امکان یا بسترهای لازم برای کار روشنفکری انجام داده/میدهد که یا بهصورت بالفعل و یا هم به شکل بالقوه در تجربهی زیستی خود دارد. روشنفکر در افغانستان قابل فهم است، یعنی به آنچه میگوید واقف است و دیگران هم سخناش را میدانند. در یک جامعهی متکثر زندگی میکند که احزاب سیاسی، تشکلات مدنی و اجتماعی در آن حضور دارند. روشنفکر در افغانستان به نقد قدرت میپردازد. شهرنشینی در حال رشد است، جامعهی مدنی است، روشنفکران مستقل حضور دارند و گفتمانهای روشنفکری در رگههای جامعه توسط مطبوعات و کتابها جاری است. این عوامل در واقع زمینهساز بیشتر برای گسترش امکانهای روشنفکری را در افغانستان بیشتر ساخته است که میشود روی هرکدامی تأمل کرد و کار کرد و دلبست به آیندهی روشنفکران و روشنفکری در افغانستان.
چالش، یا امتناعِ روشنفکری در افغانستان
روشنفکری در افغانستان در معرض چندین عامل گیر مانده است و از مسیر اصلیاش انحراف جسته و دارد از پیوستگیها بهسوی گسستها میرود و روند روشنفکری را به چالش کشانده است. که عوامل مهم آن، ایدئولوژیگرایی، آنیگرایی یا شتابزدگی، خودنشناسی، سنتگرایی، خرافهپرستی، عقلستیزی، استبداد، جذب شدن در قدرت، فقر معنوی، مطلقگرایی یا جزماندیشی، برخوردهای عاطفی و احساسی با مسائل معرفتی، دیگرستیزی، سطحینگری و قومگرایی از چالشهای بسیار عمدهی فراراه گفتمان روشنفکری در افغانستان است که روشنفکر هم در درون این قاعدهها بازی میکند و از ماهیت کار روشنفکری دور میشود.
نتیجهگیری
با توجه بر همهی مواردی که از آغاز تا پایان در مورد روشنفکری و ماهیت کار روشنفکر بر شمردیم، ویژگی و مسئولیتی را که برای روشنفکر ذکر کردیم و با توجه به بسترهای متفاوت فرهنگی و اجتماعیای که در افغانستان وجود دارد و از امکان و امتناعِ آن صحبت کردیم، نویسنده در مقام یک دانشجو حکمی را صادر نمیکند و داوریاش را برای خواننده و مخاطبین واگذار میکند. امید میبرم تا این نوشته اندکی مایهی تفحص و خلق مسأله روی موضوع مطرح شده در افغانستان گردد و دوستان قلمبدست و اهل فرهنگ ما این مسأله را بیشتر بکاوند و حق مطلب را ادا نمایند.