Photo: Social Media

رسانه‌ها، جامعه و خطر هم‌رنگ‌ شدن با طالبان

ف. س و ابومسلم خراسانی

اگر نمی‌خواهیم نه قربانی باشیم و نه جلاد به چه راهی متوسل شویم؟ آیا سکوت‌ محض و پذیرش وضعیت موجود راه درست است؟ در شرایطی که خفقان حاکم است و زند‌گی راحت در گرو همراهی با رژیم حاکم، هم‌رنگ ‌شدن با هنجاری مسلط طالبانی و سرکشی از رژیم مستلزم پرداخت هزینه‌ی گزاف است، چه باید کرد؟ در روزهای نخست که طالبان بر اریکه‌ی قدرت تکیه زده بودند، نگرانی‌ای که من داشتم این بود که نشود همه‌ چیز برای مردم عادی شود؛ این جو سرکوب و وحشت، این خشونت و فضای خفقان، ملاسالاری و مردسالاری، برقع اجباری و نماز خواندن با زور سلاح و بالاخره دخالت رژیم طالبانی در پنهانی‌ترین ابعاد زند‌گیِ شخصی مردم. آنچه که از آن ترس داشتم، عادی‌شدن وضعیت موجود بود. امروزه نیز وقتی به سطح شهرها، جو شبکه‌های اجتماعی و مردم نگاه می‌کنم، می‌بینم مردانی‌ که قبلا ریش نمی‌گذاشتند حال ریش بلندی گذاشته‌اند، آنانی ‌که قبلا لنگی بر سر نمی‌گذاشتند حال لنگی سیاه و کلان قندهاری می‌پوشند و یا دکان‌داری که با طالب هیچ وجه اشتراکی ندارد، حال اما بیرق این رژیم را سر دروازه‌ی دکانش گذاشته است. مهم‌تر از آن ستاره‌های ورزش، انفلوئنسرهای رسانه‌ای و در کل جو حاکم به سمت طالبانیزه شدن و هم‌رنگی با رژیم موجود در حرکت است.

تنها هم‌رنگی این جماعت با طالبان نیست که مسأله‌ساز است، بلکه این آدم‌ها با وصف این‌که خودشان دست به چنین کاری می‌زنند، دیگران را توسط پلتفرم‌های رسانه‌ای یا در محیط واقعی به‌صورت مستقیم و غیرمستقیم تشویق می‌کنند تا همراه و هم‌رنگ با رژیم حاکم شوند. مکانیسم اتوتالیته‌ی اجتماعی (مشارکت جمعی در خودزنی و دیگرزنی) چنان در جریان است که در سطح شهر از رانندگان تاکسی گرفته تا خانواده‌ها و فضای عمومی همه به سمت تبدیل به کارگزاران هنجارهای رژیم حاکم در حرکت ‌اند. مثلا با گفتن این‌که «هر که پادشاه باشد، ما رعیتش» و یا توصیه کردن به دیگران مبنی بر این‌که به شیوه‌‌ی طالبانی ریش بلند بگذارند، یا افرادی که بیرق طالبان را در پروفایل فیس‌بوک خود می‌گذارند یا هم از چند قسمت شهر عکس‌های شیک نشر می‌کنند تا نشان دهند که طالبان کارهای بزرگ و زیرساختی انجام داده‌اند. هزاران مورد روزانه در شبکه‌های اجتماعی، رسانه‌ها و جهان ‌واقعی دیده می‌شود که مردم از ترس یا به‌صورت ناخودآگاه به سمت طالبانیزه شدن در حرکت‌ اند. در چنین وضع پرسشی که خلق می‌شود این است: چرا آدم‌های عادی کف جامعه در سکوت و به‌صورت پیوسته با رژیم همراه و هم‌رنگ می‌شوند؟ چرا وضع موجود را به ساد‌گی می‌پذیرند؟ و چرا زند‌گی با ریا و در چنبره‌ی دروغ را ترجیح می‌دهند؟ آیا راه دیگری وجود دارد تا مردم به آن متوسل شوند؟

بهار پراگ همان‌طور که از نامش پیدا است دوره‌ی کوتاه از تجربه‌ی آزادی‌های فردی، مدنی و سیاسی در چک‌سلواکی بود. در این دوره در راستای دموکراتیزه‌کردن جامعه کارهای مثل برداشتن سانسور و آزادی مطبوعات صورت گرفت؛ در مدت کم‌تر از یک ‌سال مردم آزادی را تجربه کردند و تکوین جامعه‌ی مدنی بر پایه کثرت‌گریی سیاسی و فرهنگی و نیز حقوق شهروندی و دموکراسی تبدیل به خواست همگانی شده بود. اما این فضا و خواست‌ها و اصلاحات کل نظام «سوسیالیستی» شوروی را تهدید می‌کرد و برای همین دوباره فضای وحشت و اختناق حاکم شد و اهرم‌های سیاسی تبدیل به دستگاه سرکوب مردم گشت. این دوره‌ی کوتاه تأثیرات عمیق بر واتسلاو هاول، نویسنده و اولین رییس‌جمهور چک‌سلواکی گذاشت. بعد از این چند عبارت از واتسلاو هاول به‌جا ماند که یکی از آن‌ها عبارت «عادی‌سازی» است. هاول وقتی به جامعه‌ی خودش نگاه می‌کرد متوجه می‌شد که همه‌چیز در آرامی و سکوت به سمتی می‌رود که رژیم حاکم می‌خواهد. او از انطباق‌پذیری مردم با رژیم و این‌که با همدستی مردم با رژیم یک هنجار عمومی شکل بگیرد، نگران بود. شبیه وضعیت فعلی افغانستان آهسته و پیوسته به سمت طالبانیزه‌شده در حرکت است و رژیم حاکم از هر ابزاری برای تغییر جامعه و خلق یک جامعه‌ی طالبانی، بدون اعتراض و پرسش و خلاقیت استفاده می‌کند. در این میان رسانه به معنای کلی آن به یک ابزار مفید برای طالبان در جهت رسیدن به اهداف تبدیل شده است. روزانه هزاران متن و عکس و ویدیو توسط دستگاه پروپاگاندا و مردم عادی که می‌خواهند برای طالبان نوع تولید رضایت و هم‌رنگی کنند نشر می‌شود.

هاول در مقاله‌ی بلندِ «قدرت بی‌قدرتان» برای توصیف و تصویر مردم عادی جامعه‌اش مثال یک سبزی‌فروش را می‌زند که در پشت ویترین دکانش شعاری را گذاشته که در آن نوشته است: «کارگران جهان متحد شوید.» درحالی‌که اگر از آن سبزی‌فروش پرسیده شود که کارگران جهان چرا متحد شوند؟ پاسخی ندارد و اعتنایی نیز به محتوای آن شعار ندارد. اما اگر می‌خواهد زند‌گی «بی‌دردسر»ی داشته باشد باید آن‌ کار را انجام دهد و همین کار یکی از هزاران کار جزئی است که برای تدوام یک زند‌گی نسبتا آرام و به تعبیری «هم‌سو با جامعه» باید انجام داده شود. هاول می‌نویسد که گذاشتن آن شعار عادی است، اما معنای نهفته و زیرپوستیِ در خودش دارد. سبزی‌فروش می‌خواهد با گذاشتن آن شعار به بالادستی‌ها این را برساند که «رفتارم طبق انتظاری است که از من دارید و قابل اعتماد هستم.» البته این پیام او را در برابر خبرچینان نیز محافظت می‌کند. بنابراین، آن شعار بیانگر منافع حیاتی سبزی‌فروش است. این مثال شبیه برافرشتن بیرق طالبان یا حرف زدند با زبان پشتو در ادارات دولتی رژیم طالبان است. افرادی که از روی مجبوری یا تولید رضایت از هنجارها، شعارها، ارزش‌ها و زبان رژیم حاکم استفاده می‌کنند تا نشان دهند که خودی هستند. حالا اما با گسترش رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی این همراهی با رژیم حاکم در بستر فضای آنلاین صورت می‌گیرد و به مراتب تأثیراتش از مثال سبزی‌فروش در رژیم سوسیالیستی چک‌‌سلواکی بیشتر و همگانی‌تر است.

در واقع آن شعار سبزی‌فروش نماد و قالبی است که نشانگر اطاعت او از رژیم حاکم است. این شعار به مردم یادآوری می‌کند که کجا و در چه شرایط و تحت سلطه‌ی چه نظامی زند‌گی می‌کنند و رژیم حاکم از آنان چه انتظاراتی دارد. این نماد به سبزی‌فروش کمک می‌کند تا زند‌گی بی‌دردسری داشته باشد و همچنان «زیربنای سست اطاعتش را از خود پنهان کند، و هم زیربنای سست قدرت را پنهان نگه می‌دارد. این نشانه‌ای که این هر دو زیربنای سست را پشت یک نمای بیرونی پرشکوه پنهان می‌کند، ایدئولوژی است.» منطق بسیاری از کسانی که در داخل افغانستان با هنجارهای رژیم حاکم هم‌سویی و هم‌رنگی می‌کنند، شبیه همین سبزی‌فروش است. آنان ریش می‌مانند، در شبکه‌های اجتماعی در پهلوی بیرق طالبان عکس می‌گیرند، برای این گروه سفیدنمایی کرده و از رهبران طالبان تجمید می‌کنند تا یادآوری کنند که مطابق میل آنان رفتار می‌کنند. خطر اما این است که این عمل حتا اگر از روی نمایش و ساختگی باشد از یک‌سو زیستن در چنبره‌ی دروغ و نمایش است و از سوی دیگر امکان درونی‌شدن آن و قبول چنین سبک زندگی وجود دارد. انسان موجود عادت‌پذیر و یادگیرنده است و این می‌تواند روند طالبانی شدن جامعه را تسریع ببخشد.

زیستن در چنبره‌ی دروغ

سبزی‌فروش در مثال بالا یک فرد عادی است اما مصداق‌های زیادی در دنیای واقعی دارد، و در عین‌حال مهم و با قدرت است. برای همین، واتسلاو هاول در «قدرت بی‌قدرتان» به بررسی نیروی بالقوه‌ی بی‌قدرتان می‌پردازد. برای این کار، در نخست به ماهیت قدرت در شرایطی می‌پرازد که آدم‌‌هایی بی‌قدرت در آن عمل می‌کنند. او نظام حاکمیتی چک‌سلواکی آن زمان را نظام «پساتوتالیتر» می‌خواند. البته، تحلیل هانا آرنت از «توتالیتر» را مفروض گرفته و به این نکته تأکید می‌کند که رژیم‌های توتالیتر کمونیستی پس از استالین با رژیم توتالیتر استالین یا رژیم هتلر تفاوت دارند. هانا آرنت رژیم‌های استالین و هتلر را رژیم توتالیر خوانده بود که خشونت، سرکوب، وحشت و اعدام سیاسی را ذاتیِ آن رژیم‌ها می‌دانست، اما مسأله‌ی هاول رژیم‌های پسااستالین است. او در این مورد می‌نویسد: «پیشوند “پسا” را البته به این منظور انتخاب نکرده‌ام که بگویم نظام ما دیگر پساتوتالیتر نیست، به‌عکس، می‌خواهم بگویم با نظام توتالیتری روبه‌رو هستیم که از پایه و اساس با دیکتاتوری‌های کلاسیک و دریافت معمول‌مان از توتالیتاریسم تفاوت دارد. نظام پساتوتالیتر همیشه و در هر قدم مردم را لمس می‌کند، اما با دستانی پوشیده در دستکش‌های ایدئولوژیک. برای همین است که زندگی در این نظام‌ها آکنده از دورویی، ریا و دروغ است.»

ایدئولوژی ستونی است که نظام را مستحکم نگاه داشته، اما این ستون خود بر پایه‌ی دروغ استوار است و مادامی که مردم زیر سقف دروغ زند‌گی را بپذیرند، این نظام دوام خواهد آورد. به‌باور هاول، باور به ایدئولوژی پساتوتالیتری، عقل، وجدان و مسئولیت شخصی را از انسان می‌گیرد و او را دچار تعصب کرده و به بی‌راهه می‌کشاند. هرچند رژیم طالبان بسان پیچید‌گی یک نظام پساتوتالیتر یا حتا توتالیتر نیست و بیشتر آن را می‌شود یک نظام استبدادی و بدوی فاقد اندیشه‌ی تئوریک سیاسی دانست، اما شباهت‌هایی از جمله حاکمیت دروغ در آن دیده می‌شود. به طوری که تمام ساختارهای آن ساختگی، نمایشی و بر مبنای دروغ بنا شده است. ایدئولوژی طالبان مبتنی بر دروغی ا‌ست که با هاله‌ی تقدسی مذهب پیچیده شده است. رسانه‌های داخلی و مردم عادی افغانستان چتر بزرگی از تبلیغات را برای ترویج دروغ و زندگی نمایشی به‌وجود آورده‌اند که ممکن است از روی اجبار یا تولید رضایت به رژیم طالبان باشد تا آن‌ها بدون دردسر زندگی کنند و به این رژیم وانمود کنند که خودی و پیرو مطلق حاکمیت هستند.

نظامی که از زنجیره‌ی دروغ‌های خرد و بزرگ شکل گرفته است، خودش را صاحب قدرت و حقیقت می‌داند و مردم با پذیرفتن زیستن در سایه‌ی چنین نظامی و با دست‌بدست کردن دروغ‌ها، حقیقت را نیز پنهان می‌کنند. در نظام پساتوتالیتر دروغ‌ چنان با تاروپود زندگی مردم گره خورده است که به‌رغم این‌که می‌دانند دروغ است، باز به زیستن آن ادامه می‌دهند. ایدئولوژی و نمایش‌های رسانه‌ای برای آنان کمک می‌کند تا فکر نکنند، دست از  کنشگری (به معنای آرنتیِ آن) بکشند و به‌گونه‌ای از خود سلب مسئولیت نمایند. عناصر در این جامعه غیر تفکیک می‌شود. هر فرد هم قربانی نظام است و هم پشتیبان آن و کسی نمی‌داند چه‌کسی مخالف رژیم است و چه‌کسی طرفدار آن. در این حال با رژیمی مواجه هستیم که در آن همگی دستی بر استوار نگه‌داشتن نظام دارند؛ سبزی‌فروش کم‌تر و مقام‌های سیاسی بالا بیشتر. به این معنا که دیگر رژیم تافته‌ی جدابافته از جامعه نیست، بلکه ایدئولوژیِ نظام به‌عنوان پلی میان مردم و رژیم عمل می‌کند و این‌گونه با همراهی مردم رژیم حاکم و دروغ و نمایش دوام می‌آورد.

در چنین وضعی، نظام به مردم نمی‌گوید چه کار نکنند و چه‌گونه باید عمل کنند، بلکه نوعی مکانیسم اتوتالیته‌ی اجتماعی در جامعه به راه می‌افتد و مردم به سمت کارگزاران اتوماتیسم کلی نظام حرکت می‌کنند. مثال بارز این فرآیند، عملکرد یوتیوبران در افغانستان است که از روی اجبار، به اختیار یا به‌دلایل متفاوت که از حوصله‌ی این نوشتار بیرون است دست به عادی‌سازی وضعیت، سفیدنمایی و طالبانیزه‌کردن جامعه می‌زنند و توده‌های مردم مانند همان سبزی‌فروش عمل می‌کنند و هرکدام با ابزارهایی که شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها در خدمت شان گذاشته‌اند تابلوی دارند تا از آن به‌عنوان سپر دفاعی استفاده کرده و به جنگ‌جویان طالبان وانمود کنند که آنان خودی و طرفدار وضعیت فعلی هستند. عملکرد تیم ملی کرکت افغانستان و خصوصا راشد خان شاید نمونه‌ی دیگر این وضعیت است. او از یک‌سو با هم‌آغوشی و رفاقت از مسئولیت اجتماعی خود به‌عنوان یک فیگور ورزشی-اجتماعی شانه خالی می‌کند و از سوی دیگر درک نمی‌شود که او حامی این نظام طالبانی‌ است یا قربانی این نظام؛ عملکرد او در میانه‌ی حمایت و قربانی در شناور است و به نحویی دورویی و زیستن در سایه‌ی دروغ حاکمیت طالبان را به نمایش می‌گذارد. چطور می‌شود هم طرفدار آزادی و عدالت بود، هم‌ در سمت طالب عکس افتخاری گرفت، هم بی‌طرف بود و هم یک فیگور ورزشی-اجتماعی.  

ضرورت زیستن در دایره‌ی حقیقت

نظامی که بنیاد آن با دروغ و نمایش‌های رسانه‌ای استوار باشد، حقیقت در آن اهمیت ویژه می‌یابد. در مینی‌سریال «چرنوبیل»، دانشمند برجسته‌ی شوروی که مسئول بررسی علت انفجار نیروگاه هسته‌ای است، در پایان سخنانش در دادگاه می‌گوید: «همه‌ی‌مان در خطریم، به‌خاطر رازها و دروغ‌های‌مان. زمانی ‌که حقیقت عذاب‌ مان می‌دهد پشت سر هم دروغ می‌گوییم، آن‌قدر که یادمان می‌رود حقیقتی وجود دارد. اما حقیقت وجود دارد و با هر دروغ دَینی بر گردن ما پیدا می‌کند. این دَین دیر یا زود پرداخت می‌شود. و این‌گونه است که یک رآکتور (بی‌ام‌کی) منفجر می‌شود، با دروغ.» این سخن شالوده‌ی آنچه که در نظام پساتوتالیتر و رژیم‌هایی که با ایدئولوژی سرپا اند را نشان می‌دهد؛ تن دادن به دروغ مایه‌ی حفاظت از خویشتن و منافع شخصی است که مردم به آن خو گرفته‌اند و تبدیل به «حیوان اقتصادی» شده‎‌ن‌ا‌اند. اما حقیقت پایه‌ی نظام را می‌لرزاند و کلیتش را به‌ خطر مواجه می‌سازد و برای همین، حقیقت اهمیت دارد. سخنان هاول در مورد اهمیت حقیقت را می‌توان در کتاب «استبداد»، نوشته‌ی تیموتی اسنایدر نیز با بسط بیشتر، مشاهده کرد: «اگر زیستن در چنبره‌ی دروغ ستون اصلی نظام باشد، پس جای شگفتی ندارد که مهم‌ترین تهدید آن، زیستن در دایره‌ی حقیقت است. برای همین است که بیش از هر چیز دیگری سرکوب می‌شود.»

زیستن در زیر چتر دروغ تا زمانی نظام را پابرجا نگه می‌دارد که امری همگانی باشد. هاول، راه برون‌رفت از چتر دروغ را در پیوستن به صف حقیقت و چنگ‌زدن به ارزش‌های زند‎‌گی‌بنیاد می‌داند. حتا اگر این کار به‌ ظاهر بی‌نتیجه به‌نظر برسد. هانا آرنت در مقاله‌ی «دروغ در سیاست» حرف از دروغ سازمان‌یافته در جامعه‌ای می‌زند که دروغ در آن اصل کلی شده است. به‌ نظر او، در چنین جامعه‌ای صداقت تبدیل به یک عمل سیاسی -به معنای آرنتی کلمه- می‌شود. مردم برای این‌که بتوانند سیاست کشور را خودشان رقم بزنند، در آغاز باید کنش‌های خود را در زند‌گی طوری تنظیم کنند که فارغ از دورویی و تظاهر و نمایش‌های رسانه‌ای باشد و به‌طور روزمره تمرین آزاد زیستن نمایند، که این کارها هرچند کوچک باعث تغییری می‌شود که در مقیاس بزرگ‌تر ریشه‌ی رژیم را سست می‌گرداند. رسانه‌های آزاد، روشن‌فکران حوزه‌ی عمومی در تبعید و نویسند‌گان در این‌جا مسئولیت اساسی دارند. اگر طالبان با ابزار رسانه در سدد تمدید حاکمیت دروغ، نمایش‌های رسانه‌ای برای عادی‌سازی وضعیت و طالبانیزه‌کردن جامعه هستند مسئولیت این‌ سمت ترویج حقیقت و ایجاد تقویت اندیشه‌های رهایی‌بخش برای مردم از طریق رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی باشد. هرچند این مسئولیت بزرگ و بسیار وسیع است اما ممکن است و در «عصر اطلاعات» این ممکن است که جوامع انسان را سمت حقیقت و گریز از دروغ سوق داد؛ هرچند برعکس این نیز صادق است.

فوکو به این باور بود که قدرت مجموعه‌ای از مناسبات بوده و «همه‌جایی است». به این معنا که قدرت توسط یک نفر صورت نمی‌گیرد و سامانه‌هایی برای اعمال آن و به کنترل درآوردن انسان‌ها وجود دارد و به‌نحوی در همه‌جا جاری است؛ در نسبت‌ها و مناسبت‌ها، گروه‌های اجتماعی و تعاملات کلامی و روابط، که به شیوه‌های گوناگون ابراز می‌شود، در نتیجه به بازتولید نظم موجود و ساختار جامعه می‌انجام و به آن‌ها مشروعیت می‌بخشد. پس به این اساس و با تکیه به نظریات هاول، برای زیستن در چنبره‌ی حقیقت باید از روایت و گفتمان حاکم دور خزید و حتا کلماتی که برای رژیم حاکم حاوی ارزش اند، نباید استفاده کرد، چون با استفاده از آن‌ها در بازیِ رژیم شرکت جسته و به آن‌ قدرت می‌بخشیم. شرایط امروزه‌ی افغانستان جدال زیستن در میانه‌ی دروغ و حقیقت است. رژیم حاکم روایت دورغ‌بنیاد خود را با استفاده از رسانه‌های سنتی، مسجد، شبکه‌های اجتماعی و انفلوئنسرهای اجتماعی به خورد مردم می‌دهد و با هر ابزاری برای خلق رضایت تلاش می‌کند. در چنین وضعی یکی از راه‌های موجود گسترش دامنه‌ی حقیقت در سرزمین دروغ است. حقیقت این ایدئولوژی خشونت‌بنیاد را نابود می‌کند؛ همان‌طور که روشنایی تاریکی را می‌زداید. مبارزه در این سطح کم‌تر از مبارزه در دنیای واقعی نیست. حتا تنها یک لایک محتوای طالبانی در فیس‌بوک و ایکس می‌تواند به نفع وضعیت موجود و به ترویج حاکمیت منجر شود.

مسأله‌ی هاول جان‌بخشیدن به ارزش‌های چون مسئولیت شخصی، همبستگی، عشق، سعه صدر، اعتماد و «کار در مقیاس کوچک‌تر» و از خود آغاز کردن است. او برای نزیستن در چنبره‌ی دروغ، پایداری مدنی، پرهیز از هرگونه همکاری با رژیم و رواج سامیزدات‌ها (نشریه‌های زیرزمینی)، نوعی جامعه‌ی موازی را پیشنهاد می‎کند؛ دانشگاه مستقل، مؤسسات خصوصی مستقل و خلاصه ایجاد یک حوزه‌ی پنهان که از مشروعیت رژیم بکاهد. از سوی دیگر، وجود این‌گونه ساختارهای موازی به مردم کمک می‌کند تا فراموش نکنند راهی دیگری نیز جز راهی که رژیم نشانه می‌رود، وجود دارد. هاول می‌گوید که در برابر چنین رژیمی اپوزیسیون به آن معنای که متدول است، وجود ندارد و حتا امکان شکل‌گیری آن نیست، اما تک تک افراد جامعه اپوزیسیون اند. درست است که نمی‌توان در سایه‌ی چنین رژیمی علنا دست به کار خلاف رژیم زد، اما می‌توان هوشیارانه‌تر عمل کرد؛ طوری ‌که همراه با سیاست رژیم نشد. این‌گونه ریزش افراد از رژیم راه را برای امکان زیستن با شیوه‌ی متفاوت باز می‌کند. با آن‌که هاول از ساختارهای موازی در جامعه حرف می‌زند، اما فحوای کلامش نظریه‌ی «ناجنبش اجتماعی» آصف بیات را در ذهن متبارز می‌کند؛ ناجنبش‌های اجتماعی رفتارهای عادی در زند‌گی روزمره‌ی میلیون‌ها نفر است در جهت خلاف هنجارهای رژیم حاکم که نتیجه‌ی آنی در پی ندارند، اما در درازمدت کارساز است. همه می‌بایست برای اندیشیدن و تأمل جدی در مورد آنچه که جریان دارد عمل کنند. تغییر زندگی، تغییر نظام را به‌ همراه دارد، حتا اگر نتیجه‌ی زودرس در پی نداشته باش. کافی ا‌ست چشم‌های‌مان را باز نگه‌داریم و با دست نگه‌داشتن از درآمیختگی با جلاد نگذاریم بازیچه‌ی دست بازیگران قرار بگیریم. در عصر شبکه‌های اجتماعی و عصر اطلاعات همان‌قدر که طالبان و نیروهای بنیادگرا این ابزار را در خدمت خود گرفته و بر جامعه اعمال نفوذ می‌کنند به همان پیمانه و چه بسا بیشتر از گروه‌های پیشرو، مترقی و توسعه‌طلب این ابزار را در خدمت دارند تا سمت حقیقت را گرفته و نگذارند مردم مانند سبزی‌فروش مثال هاول به بازیچه‌ی دست جلاد تبدل گردند. نگذارند مردم به کارگزاران سیاسی رژیم طالبانی تبدیل شده و مسکوت و خزیده جامعه‌ای را به‌وجود بیاورند که در آن تنها طالب وجود دارد. این مسئولیت جمعی، یک وظیفه‌ی اخلاقی، یک مشق ایستادگی در برابر ستم و دروغ و یک تمرین مبارزه برای یک جامعه‌ی سالم و حقیقت‌بنیاد است. کافی ا‌ست بی‌طرف نباشیم و نگویم که به ما چه؟ بی‌طرفی در برابر یک رژیم مستبد و دروغ‌بنیاد و نمایشی یعنی کمک به تداوم دروغ و نمایش و ستم.