طالبان سختگیرتر شدهاند و چارهیی جز پیمودن این راه ندارند. بنا بر گزارشها، طالبان (که در دو سال گذشته سعی میکردند تصویر معتدلتری از خود نشان بدهند) به تدریج به شیوههای سختگیرانهی خود در دههی نود میلادی بر میگردند. دستورهای تازهی طالبان در مورد حجاب زنان یکی از نشانههای چنان بازگشتی است.
روشن است که در سایهی حاکمیت طالبان هیچ زنی بیحجاب یا بدحجاب نیست. زنانی که در افغانستان از خانهی خود بیرون میآیند میدانند که اگر حجابشان از نظر محتسبان و مأموران طالبان «کامل» نباشد، با آزار و توهین و حتا بازداشت و شکنجه روبهرو خواهند شد. به همین خاطر، امروز هیچ زنی را در افغانستان نمیتوان دید که در محضر عام در هیأت یک فرد بیحجاب ظاهر شود.
حال، سؤال این است که طالبان چه دیدهاند که فکر کردهاند باید بیحجابی را کنترل کنند؟
پاسخ این است: این سختگیریها به خاطر شیوع یا افزایش بیحجابی نیست. چرا که اگر روندی در این دو سال گذشته قویتر شده باشد، روند غلیظ شدن حجاب است و نه روند بیحجابی. پس سختگیری فزایندهی طالبان بر مشاهدهی وضع جامعه (در اینجا افزایش بیحجابی) استوار نیست. این سختگیریها از جای دیگری آب میخورند. به این شرح:
گروههای افراطی دینی وقتی در قدرت نیستند، تنها یک هدف روشن دارند و آن ویران کردن نظم موجود جامعه است (که از نظر آنان یک نظم فاسد و غیرقابل قبول است). در این مرحله، گروههای افراطی مذکور پیروان و اعضای خود را به کار آسانی دعوت میکنند: ویرانگری. این ویرانگری با این وعدهی جذاب همراه است که وقتی ما قدرت و حکومت را در دست خود گرفتیم، نظمی برپا میکنیم که در آن فقط حکمِ خدا فرمانروا باشد. این رویکرد، در مرحلهی ویرانگری، انگیزه و تحرک بسیاری خلق میکند. چرا که به پیروان و فدائیان وعده میدهد که پشت این وضعیت مدینهی فاضله است. چه کسی نمیخواهد برای رسیدن به آن مدینهی فاضلهی الهی تمام هست و بودش را هزینه کند؟
مدینهی فاضلهای که گروههای افراطی دینی ترسیم میکنند، جاذبهی مقاومتناپذیر برای پیروانشان دارد. علتش هم این است که مدینهی فاضله را هرطوری که بخواهید میتوانید ترسیم کنید. مدینهی فاضله (دقیقا به خاطری که وجود ندارد) این امکان را به شما میدهد که اجزایش را کامل و بیعیب انتخاب کنید و ساختارش را چنان که دوست دارید به توصیف درآورید. شهر واقعی، مثلا شهر کابل، به هر تخیلی راه نمیدهد. این شهر واقعی با هزاران محدودیت واقعی مواجه است. اما «آرمانشهر» این محدودیتها را ندارد. در شهر واقعی، مأموری که معاشش خیلی کم باشد یا همان معاش خیلی کم را سر موقع دریافت نکند، ممکن است به رشوهستانی متمایل شود. در آرمانشهر، مأمور تا حدی ناممکن متقی و پاکدست است و کم بودن و زیاد بودن معاش بر رفتارها و پندارهایش تأثیری نمیگذارد. زندگی واقعی در شهر واقعی آهسته و پرملال و آلوده به محدودیتهای طبیعی مناسبات انسانی است. زندگی واقعی در شهر واقعی پر است از چرخیدن در دایرهی تکرارهای بیهیجان. در آرمانشهر، ملال و قصوری نیست و زندگی هر روز یک درامهی سرشار از قهرمانی است.
برای نشان دادن این وضعیت میتوان مثالی آورد:
آن سرباز طالب که تا حالا چهاراسپه به سوی رستگاری تاخته و در این مسیر آدم کشته و شهر ویران کرده و وحشت آفریده، اکنون به مدینهی فاضله رسیده است. حکومت و نظام فاسدی که باید ویران میشد، ویران شد. حکومت صالح و سالمی که باید برپا میشد، برپا شد. حالا چه؟ حالا آن سرباز باید یک کلاه مسخرهی پلاستیکی را بر سر خود بگذارد و سر چهارراهی بایستد و به رانندهها بگوید که بایستند و بروند. آن هم بر سر چهارراهییی که از آن دختر فاسد، جوان فاسد، مرد فاسد، زن فاسد، پیر فاسد، فروشندهی فاسد و… میگذرند. آن دختر فاسد است، چون چرا بیرون آمده و در چهارراه قدم میزند. آن جوان فاسد است، چون لباس کفری بر تن دارد. آن پیر فاسد است، چون ریش خود را کوتاه کرده (خلاف حکم شریعت). اما با وجود این همه فساد و این همه تخلف از احکام شرع مقدس کسی کاری نمیکند. همان مولوی بزرگی که تا دیروز میگفت در نظام اسلامی همه چیز اسلامی خواهد شد، این همه کژی و انحراف را میبیند اما کاری نمیکند. به این سرباز میگویند که از این پس وظیفهاش حفظ نظام و دفاع از مملکت اسلامی در برابر تجاوز خارجی است. تجاوز خارجی که نیست؛ نظام هم که مستقر شده است. فاجعه این است که آنچه این سرباز طالب میبیند، برای او هیچ جاذبهیی ندارد. او باید شلاق بزند، گردن بزند، جانفشانی کند، پل منفجر کند، ساختمان آتش بزند، زنان را پشت دیوارها بفرستد و…
این همان نقطهی بحران است. اگر این سرباز در ملالِ «بیدشمنی» غرق شود و اندکاندک به سوی جاذبههای کثیف زندگی (نظیر آرامش و عیش و آیسکریم و زنخواهی و بازی و چکر) کشانده شود، دیری نخواهد گذشت که حکومت اسلامی تنها عامل دوام حکومت -یعنی قدرت خشونتگری بیپایان سربازان بیسواد خود- را از دست بدهد. این یعنی فاجعهیی که هیچکس قدرت مهارش را نخواهد داشت.
این قصه تازه نیست. جنگ زندگی و ایدئولوژی بارها در جهان تجربه شده است. زندگی، حتا در خاموشترین شکل خود، سرشار از رنگ و تنوع و تپش و جوشش است. ایدئولوژی -مخصوصا رادیکال مذهبیاش- میخواهد این تنوع و تپش و جوشش مهارناپذیر را سرکوب کند و قالب بزند. برای این کار عامل و کارگزار و مأمور نیاز دارد. اما همیشه نیرو کم میآورد. چرا؟ برای اینکه در برابر هر مأمور سرکوب یک میلیارد جلوهی رنگین زندگی قرار دارد؛ برای اینکه زور افکار کوچک چند نفر به جریان شگفت و غیرقابل مهار حیات نمیرسد.
طالبان، اگر طالبان باقی بمانند و تسلیم منطق زندگی نشوند، هیچ چارهیی ندارند که به سختگیریهای بیشتر رو بیاورند. آنان برای تحریک پایگاه خشونتخواه اجتماعی خود و برای زنده نگه داشتن حس سرکوب در پیروان خود نیاز دارند که هر روز انگیزههای تازهتر ایجاد کنند. افعی ایدئولوژی در ذهن و روان پیروان خشونتخواه و سرکوبگر به خوراک نیاز دارد. باید خوراکش داد. اما مشکل این است که دستورها وقتی اجرا میشوند، این افعی خوراک تازه میطلبد. وقتی زنان حجاب را رعایت کنند، باید چیز دیگری برای سرکوبشان پیدا کرد. وقتی مردان ریش گذاشتند، باید بهانهی دیگری جست. وقتی تمام جامعه به اطاعت مطلق برسد، افعی ایدئولوژی بیخوراک میشود. آن وقت باید خوراک تازهیی آفرید. حکومت ایدئولوژیک مذهبی یک نمونهی زنده و تجربهشده در همسایگی غربی افغانستان دارد. جمهوری اسلامی ایران بیش از چهاردهه کوشید زندگی را خفه کند و ایدئولوژی مذهبی خود را سر پا نگه دارد. اکنون، به بحرانی رسیده که حکومت طالبان نیز به آن خواهد رسید.