ضرورت گفت‌وگوهای سیاسی

در پیوند به قطع‌نامه‌ی شماره 2721 شورای امنیت سازمان ملل

نیکبخت آجه

در زمانه‌ای که پی‌آمدهای فاجعه‌بار جنگ در یک منطقه یا کشور، به سرعت و در ابعاد مختلف دامن سایر کشورها و مناطق را می‌گیرد، دیگر از گفت‌وگو برای غلبه بر تنش‌ها نه به‌عنوان یک گزینه بلکه به‌عنوان ناگزیری توصیف می‌شود. سیاست‌مداران ناگزیراند همتایان درگیر خود را گرد میز گفت‌وگو بنشانند، در غیر آن در منجلاب تنش‌های مزمن گیر خواهند کرد. گمان می‌رود که در ماه مارچ ۲۰۲۳، شورای امنیت سازمان ملل متحد با همین دیدگاه از آنتونیو گوترش، سرمنشی این سازمان خواست که ارزیابی مستقلی از وضعیت افغانستان انجام دهد و توصیه‌های خود را در مورد رویکرد منسجم بین‌المللی برای رسیدگی به چالش‌های کنونی این کشور ارائه کند.

آقای گوتریش در ۲۵ اپریل همان سال فریدون سنیرلی‌اوغلو، دیپلمات ترکی را مأمور این وظیفه کرد و او نیز در موعد تعیین‌شده (۱۷ نوامبر ۲۰۲۳)، ارزیابی‌اش از وضعیت افغانستان را به شورای امنیت ارائه کرد. این ارزیابی توصیه می‌کند که یک گفتمان ملی برای ایجاد حکومت فراگیر، تضمین صلح پایدار و توسعه اقتصادی در افغانستان آغاز شود و می‌افزاید که این امر اجازه‌ی حرکت به‌سوی عادی‌سازی و ادغام کامل طالبان در سیستم بین‌المللی را می‌دهد. ۴۷ روز پس از ارائه‌ی ارزیابی یادشده، و بر اساس توصیه‌های آن، شورای امنیت ملل متحد در شب ۳۰ دسامبر ۲۰۲۳ قطع‌نامه‌ای را با سیزده رأی موافق و آرای ممتنع روسیه و چین مصوب کرد که بر اساس آن از سرمنشی سازمان ملل خواسته شده نماینده‌ی ویژه برای افغانستان تعیین کند تا وظیفه‌ی هماهنگی تعامل جامعه‌ی جهانی با افغانستان و از جمله بازیگران سیاسی دخیل در این کشور را برعهده بگیرد.

توصیه‌های سنیرلی‌اوغلو و قطع‌نامه‌ی شورای امنیت، واکنش‌های متضاد استقبال و نگرانی در هردو طرف طالبان و مخالفان را برانگیخت. نگرانی مخالفان طالبان عمدتا هنگام ارائه‌ی گزارش سنیرلی‌اوغلو به شورای امنیت در ۱۷ نوامبر بیان شد. از جمله بیش از ۷۰ نهاد مدنی افغانستانی در یک نامه‌ی‌ سرگشاده به سازمان ملل متحد هشدار دادند که این ارزیابی بر اساس سیاستی با پیش‌فرض تعامل با طالبان تهیه شده است. مخالفان همچنین ابراز نگرانی کردند که طالبان بعد از توافق احتمالی بار دیگر عهدشکنی نمایند و اقدامات سختگیرانه‌ی‌شان را در مورد زنان و دیگراندیشان از سر بگیرند. مخالفان، از جمله «شورای مقاومت ملی برای نجات افغانستان» در عین حال به‌خصوص از قطع‌نامه‌ی شورای امنیت در زمینه تعیین نماینده‌ی ویژه برای افغانستان استقبال کردند. موضع‌گیری طالبان نیز دوگانه بود؛ وزارت خارجه‌ی این گروه در عین حالی که از آنچه تلاش‌های مثبت برای تعامل قوی‌تر و گسترده‌تر با افغانستان خواند استقبال کرد، اما تعیین نماینده‌ی ویژه برای افغانستان را با وجود حضور مأموریت ویژه‌ی سازمان ملل متحد (یوناما) اقدامی غیرضروری خواند. دولت‌های چین و روسیه نیز با این استدلال که نیاز به زمان، بحث و شفاف‌سازی بیشتر پیرامون ارزیابی سنیرلی‌اوغلو است، به قطع‌نامه‌ی شورای امنیت رأی ممتنع دادند و به این ترتیب حمایت شان را از این نقشه‌راه تا حدودی دریغ کردند.

به نظر می‌رسد که ارزیابی آقای سنیرلی‌اوغلو بر بینش درستی استوار است و در راستای رفع نگرانی‌های جناح‌های رقیب و در عین حال در راستای پاسخ‌گو کردن آنان، به‌خصوص طالبان که فعلا حاکمیت بر افغانستان را در کنترل دارند، تنظیم شده است. همچنین سرخوردگی طالبان مبنی بر این‌که جامعه‌ی جهانی با آنان به‌عنوان یک دولت رسمی وارد رابطه‌ی دیپلماتیک نشده است و همزمان سرخوردگی مخالفان طالبان از این‌که به‌عنوان یک نیروی سیاسی دارای پایگاه گسترده‌ی مردمی دیده نمی‌شوند، در توصیه‌های سنیرلی‌اوغلو و قطع‌نامه‌ی شورای امنیت به نوعی مد نظر قرار گرفته است.

هدف تعیین نماینده‌ی ویژه برای افغانستان آنچنان که نماینده‌ی جاپان در شورای امنیت ملل متحد و یکی از تهیه‌کنندگان پیش‌نویس قطع‌نامه‌ی این شورا گفت، هماهنگی استراتژی تعامل جامعه‌ی جهانی در مورد افغانستان است. به نظر می‌رسد که یکی از کارهای اصلی او زمینه‌سازی گفت‌وگو میان جناح‌های درگیر جهت رسیدن به یک راه‌حل سیاسی منصفانه و فراگیر است، اما تاریخ چند دهه‌ی اخیر افغانستان به ما می‌گوید که تعیین نماینده‌ی سرمنشی سازمان ملل متحد برای زمینه‌سازی و پیشبرد گفت‌وگوهای صلح‌جویانه تجربه‌ی چندان موفقی نبوده و لذا می‌بایست در امر خوشبینی نسبت به مصوبه جدید شورای امنیت ملل متحد، محتاط باشیم. میانجی‌گری‌های دیگه کوردووز، بنین سیوان و محمود مستیری در دهه‌های پیشین هیچ‌کدام نتوانست به صلح بیانجامد. در اوایل دهه‌ی هشتاد میلادی زمانی که اشغال افغانستان توسط نیروهای نظامی شوروی از یک‌سو و حمایت اردوگاه غرب به رهبری امریکا از گروه‌های مجاهدان از سوی دیگر، این کشور را در وضعیت پیچیده‌ای قرار داده بود، دیه گو کوردووز به‌عنوان فرستاده‌ی خاص سرمنشی وقت سازمان ملل متحد در افغانستان مأموریت‌اش را آغاز کرد. کوردووز گرچه در به ثمررساندن مذاکرات جنوا میان دولت‌های افغانستان و پاکستان و خروج نیروهای شوروی از افغانستان در سال ۱۹۸۸ دست‌آورد نسبتا موفقی داشت، اما پیشنهاد او در مورد حصول یک راه‌حل سیاسی برای بحران افغانستان به نتیجه نرسید. جانشین کوردووز، یعنی بنین سوان که مأموریت‌اش را در سال ۱۹۸۸، سال خروج قوای اشغالگر شوروی از افغانستان آغاز کرد و در پی موافقت دولت‌های شوروی و امریکا مبنی بر قطع ارسال جنگ‌افزار به طرف‌های درگیر در افغانستان از اول سال ۱۹۹۲، تلاش‌های خود را شدت بخشید، نتوانست در انجام کار پیچیده‌ی پایان دادن به جنگ داخلی افغانستان و تشکیل دولت انتقالی کامیاب گردد.

پس از پیروزی خشونت‌آمیز گروه‌های مجاهدان در بهار ۱۹۹۲ و تداوم هرج‌ومرج ناشی از درگیری‌های خونین میان این گروه‌ها، نمایندگی خاص سرمنشی سازمان ملل متحد در امور افغانستان به محمود مستیری واگذار شد. اما او نیز در اواسط ده‌ی نود میلادی مأموریت صلح خود را شکست‌خورده اعلام کرد و از سمت خود استعفا داد. بنابراین، به نظر می‌رسد که حق با عبدالقهار بلخی، سخن‌گوی وزارت خارجه‌ی طالبان باشد که در واکنش به قطع‌نامه‌ی ۳۰ دسامبر ۲۰۲۳، در پلتفرم ایکس نوشت که نمایندگان ویژه‌ی ملل متحد هیچ درگیریی را در تاریخ معاصر افغانستان حل نکرده‌اند. اما توضیحی که او برای این شکست مطرح کرده جای تأمل دارد. این گفته‌ی او که تحمیل نسخه‌های خارجی بوده که اوضاع را پیچیده‌تر کرده است، می‌تواند بحث‌برانگیز باشد.

یحیا جواهری، تحلیلگر مسائل افغانستان، بیست‌وهفت سال پیش با اشاره به شکست تلاش‌های محمود مستیری به‌عنوان نماینده‌ی ویژه سرمنشی سازمان ملل در امور افغانستان، علت اصلی عدم موفقیت او و اسلافش را در طبیعت پیچیده‌ی قضایای مربوط به افغانستان و عدم آشنایی آنان با اوضاع بعضا استثنایی این کشور دانسته است. به نظر او، دیپلمات‌ها وشخصیت‎های علاقه‌مند به افغانستان معمولا از مجرای بعضی تئوری‌ها و فورمول‌ها، یادداشت‌های رسمی، سفرنامه‌ها، آمارهای نچندان موثق و بالاخره از طریق گزارش‌های محرمانه و طبقه‌بندی‌شده‌ی دیپلمات‌های دیگر نسبت به اوضاع افغانستان آشنایی حاصل می‌کرده‌اند و از واقعیت‌های درون جامعه‌ی افغانی و بافت پیچیده‌ی قومی، سیاسی و اجتماعی این کشور و مسائل ظاهرا کوچک ولی حساسیت‌برانگیزی که بعضا می‌تواند حوادث و فاجعه‌های بزرگی را بیافریند کم‌تر آگاهی داشته‌اند (جواهری، ۱۳۷۵). گمان می‌رود چنین نگرانی‌هایی سبب شده که «شورای مقاومت ملی برای نجات افغانستان» نیز در بیانیه‌اش راجع به قطع‌نامه‌ی ۳۰ دسامبر ۲۰۲۳ شورای امنیت تأکید کند که سرمنشی سازمان ملل متحد در تعیین نماینده‌ی ویژه برای افغانستان، دقت بیشتر به خرج دهد تا شخصی که برگزیده می‌شود، با اوضاع افغانستان، بحران جاری، ریشه‌های بحران و عناصر تأثیرگذار بر وضعیت، آشنایی داشته و با بی‌طرفی کامل قضایا را پی‌گیری نماید.

به نظر من مرور توصیه‌های مأموران ویژه‌ی سرمنشی سازمان ملل از دیگه کوردووز تا اخضر ابراهیمی به ما می‌گوید که این نمایندگان ویژه با چگونگی آرایش قوای جناح‌های سیاسی درگیر در افغانستان و واقعیت‌های اجتماعی و فرهنگی این کشور آشنا بوده‌اند، اگرچه که در فرآیند پیشبرد برنامه‌ی صلح، حساسیت‌های فرهنگی و موقع‌شناسی زمانی را به قدر کافی رعایت نمی‌کرده‌اند. به نظر می‌رسد که این تمامیت‌خواهی، کم‌کاری یا بی‌کفایتی طرف‌های درگیر یا یکی از طرف‌ها در سطوح داخلی و بین‌المللی بوده است که به عامل عمده‌ی شکست این طرح‌های آشتی مبدل می‌شده است. به‌عنوان مثال، شکست تلاش‌های دیه گو کوردووز و بنین سیوان در دهه‌ی شصت و اوایل دهه‌ی هفتاد خورشیدی در حصول یک راه‌حل سیاسی برای بحران افغانستان به این دلیل نبود که نسخه‌ی معقولی نپیچیده بودند، بلکه این شکست‌ها عمدتا به عدم همکاری به موقع دولت رییس‌جمهور نجیب‌الله، بی‌اعتنایی گروه‌های مجاهدان در مراحل بعدی و نبود هماهنگی قاطع قدرت‌های جهانی ذیدخل بر می‌گشت. رییس‌جمهور نجیب‌الله زمانی طرح آشتی ملی و تشکیل دولت انتقالی مطرح‌شده از سوی نماینده‌ی ویژه را جدی گرفت که به‌شدت تضعیف شده بود. محمود مستیری نیز وقتی در اواسط دهه‌ی هفتاد شمسی مأموریت خود را شکست‌خورده اعلام کرد، به درستی جامعه‌ی بین‌المللی را به لحاظ این‌که نیروی حافظ صلح در اختیارش قرار نداده، و رهبران گروه‌های درگیر در افغانستان را به‌دلیل این‌که در امر استقرار صلح با او همکاری صادقانه نکرده بودند، عوامل شکست مأموریت خود در افغانستان قلمداد کرد.

مأموریت اخضر براهیمی به‌عنوان نماینده‌ی ویژه سرمنشی سازمان ملل متحد در سرپرستی توافق‌نامه‌ی ۲۰۰۱ بُن، تشکیل اداره‌ی موقت و سپس تشکیل دولت انتقالی، ظاهرا به این سبب -حداقل در کوتاه‌مدت- نتیجه داد که اجماع جامعه‌ی جهانی را در پشت سر داشت. اجماعی که تمامی جناح‌های داخلی مهم ولی به‌شدت آسیب‌دیده‌ی درگیر در قضیه‌ی افغانستان -به غیر از طالبان- را با فشار و تشویق گردهم آورد تا به شکل‌گیری نظامی جدید بیانجامد. اما استوانه‌های این نظام با وجود هزینه‌های هنگفت، تحت تأثیر چنددستگی روبه افزایش جامعه‌ی جهانی راجع به مسیر آینده‌ی افغانستانِ همچنان ناپایدار و نیازمند کمک، و بی‌کفایتی جناح‌های بر سر اقتدار در افغانستان، رو به ضعف نهاد. این وضعیت نابسامان که با توافق‌نامه‌ی دوحه میان طالبان و ایالات متحده به نقطه اوج رسید، باعث شد که جامعه‌ی جهانی بپذیرد افغانستان در وضعیت تازه‌ای قرار گرفته و باید بر اساس آن نسجه جدیدی را روی دست گیرد. این بود که شورای امنیت سازمان ملل متحد در دهم مارچ ۲۰۲۰ قطع‌نامه‌ای با شماره‌ی ۲۵۱۳ به اتفاق آرا صادر کرد و نمایندگی سیاسی ملل متحد در افغانستان (یوناما)، مسئول پیشبرد مفاد این قطع‌نامه تعیین شد. استقبال از کاهش سطح خشونت‌ها میان طالبان و نیروهای امریکایی و توافق آن‌ها جهت ادامه‌ی مسیر سیاسی برای حل اختلافات و همچنین دعوت از دولت افغانستان برای فراهم‌سازی شرایط ادامه‌ی گفت‌وگوهای صلح و تشویق کشورهای منطقه جهت یاری به هموارسازی زمینه‌های ایجاد آتش‌بس از موارد مهم این قطع‌نامه‌ی شورای امنیت بود. این قطع‌نامه برای طالبان، یک فرصت استثنایی ایجاد کرد. زیرا درحالی‌که پیش از تصویب آن، قطع‌نامه‏‌های شورای امنیت موجودیت این گروه را تهدیدی علیه صلح به شمار می­‌آورد، در پیش‌نویس این قطع‌نامه، طالبان به بخشی از روند صلح در افغانستان تبدیل شده بود.

همان‌طور که قبلا یادآور شدم، از دید طالبان با وجود فعالیت نمایندگی سازمان ملل متحد در افغانستان (یونما)، نیازی به تعیین نماینده‌ی جدید نیست. اما به نظر می‌رسد که یوناما با توجه به درگیر شدن هرچه بیشتر در امر هماهنگی کمک‌های بشردوستانه و چالش فضای بسته‌ی سیاسی داخل افغانستان، آماده‌ی پیشبرد برنامه‌های سیاسی کلانی همچون زمینه‌سازی آشتی ملی نیست. به‌خصوص که بسیاری از رهبران مخالف طالبان، در خارج از کشور فعال و منسجم شده‌اند. تجربه‌ی یوناما در بیش از دو سال گذشته بیانگر رفتار محافظه‌کارانه‌ی این ارگان در برابر اقدامات و سیاست‌های طالبان می‌باشد. برداشت من این است که تعیین رزا اوتنبایوا در رأس یوناما، بر محافظه‌کاری و تا حدی انفعال آن افزود. شخصا در سال ۱۴۰۱ در یکی از جلسات خانم اوتنبایوا با فعالان حقوق بشر شرکت داشتم و تحلیل او از وضعیت افغانستان را سطحی و دلسرد‌کننده یافتم. به یاد دارم که با گیلاسی پر از آب‌میوه آمد پشت میز نشست و درحالی‌که فعالان مدنی چشم امید به او دوخته بودند، با خونسردی تمام اول آب‌میوه‌اش را با نی‌ چوش کرد و سپس از تأمین امنیت در افغانستان ابراز رضایت کرد. استدلال او برای تأمین امنیت با این مثال که از شهر مزار شریف تا بندر حیرتان را با موتر رفته و در راه هیچ گونه ناامنی را مشاهده نکرده است، برای بسیاری از فعالان حقوق بشر خنده‌دار و نومیدکننده بود. گرچه حوصله‌مندی او در شنیدن صحبت‌های این فعالان قدری از این نومیدی کاست.

ارزیابی سنیرلی‌اوغلو و قطع‌نامه‌ی شورای امنیت در آخرین روز سال ۲۰۲۳، یک خبر دلگرم‌کننده برای مردم افغانستان در آغاز سال ۲۰۲۴ میلادی می‌باشد. نمایندگان دو کشور آسیایی تهیه‌کننده‌ی پیش‌نویس این قطع‌نامه، جاپان و امارات متحده عربی نیز در صحبت‌های خود این پیام را منتقل کردند که بینش روشنی در شناسایی دردهای مردم افغانستان و مرهم‌گذاری بر این دردها از طریق احترام به ارزش‌های حقوق بشر، تنوع قومی و فراگیری حکومت دارند. اما آرای ممتنع دو کشور قدرتمند چین و روسیه به ما می‌گوید که در این خوشبینی باید محتاط بود. کشورهایی که نوع بازیگری آن‌ها در چنین محافلی می‌تواند بر روندهای سیاسی مرتبط به افغانستان بسیار تأثیرگذار باشد. این دو قدرت جهانی بارها نشان داده‌اند که در تخریب روندهای سازنده می‌توانند قوی ظاهر شوند. آن‌ها با دورویی، رأی مخالف نمی‌دهند تا چنین پندار شکل نگیرد که در جبهه‌ی طالبان قرار دارند اما رأی موافق هم نمی‌دهند تا گفت‌وگوهای صلح‌جویانه ضمانت مؤثر برای موفقیت نداشته باشد. این رأی ممتنع که به‌نام رأی سفید هم شناخته می‌شود برای تخریب، کارایی انکارناپذیری دارد. به‌گفته‌ی نویسنده‌ی پرتگالی، ژوزه ساراماگو در رمان «بینایی»، دادن رأی سفید اگرچه یک حق قانونی مسلّم است، اما می‌تواند به اندازه‌ی آتش‌بازی کودکان و دست‌کاری دینامیت، خطرناک باشد. حکومت‌های غیردموکراتیک و تمامیت‌خواه این دو کشور همچنان که گفت‌وگوهای سیاسی را در سطح داخل کشور خود تاب نمی‌آورند و مخالفان سیاسی را با خشونت سرکوب می‌کنند، در صحنه‌ی جهانی نیز تلاش می‌کنند گفت‌وگوهای سیاسی را از اولویت بیاندازند. زیرا انتظار می‌رود که حاصل چنین گفت‌وگوهایی در نهایت -حداقل در زمانه‌ی معاصر- تقسیم کیک قدرت باشد و رهبران و سیستم فعلی قدرت در این دو کشور به هیچ وجه حاضر نیستند الگویی را ترویج کنند که این کیک شیرین را تقسیم می‌کند.

به هر صورت منافع عمومی افغانستان اقتضا می‌کند که طالبان به‌جای تلاش در جهت بستن باب گفت‌وگو، مهارت گوش دادن و ادبیات پاسخ دادن به نظرات هرچند ناراحت‌کننده‌ی مخالفان را بیاموزند و این مهارت را در کل کشور و در سطوح مختلف به کار اندازند. طالبان می‌توانند این پنداره را مطرح کنند که افغانستان منازعه و ناپایداری سیاسی را پشت سر گذاشته و وارد دوره‌ی ثبات شده و جامعه‌ی جهانی باید این وضعیت را به رسمیت بشناسد، اما  در عین حال باید آماده‌ی شنیدن این دیدگاه مخالفان سیاسی خویش و همچنین جامعه‌ی جهانی باشند که افغانستان هنوز در مسیر مطمئن ثبات و توسعه قرار نگرفته است و نیازمند در پیش گرفتن میکانیسم‌هایی است که در این مسیر قرار گیرد. طالبان به‌خصوص باید به اهمیت استراتژیک گفت‌وگو واقف شوند و صرفا به‌عنوان ابزار تاکتیکی به آن ننگرند. آنان باید قبول کنند که گفت‌وگو به لحاظ سیاسی، ترس و نفرت ناشی از عدم شناخت را کاهش می‌دهد و اطمینان بیشتری برای پایداری سیاسی ایجاد می‌کند. اما نتیجه‌ی گفت‌وگو باید برد-برد باشد. چنین گفت‌وگویی نه تنها موجب پایداری سیاسی می‌شود، بلکه همچنین به لحاظ اخلاقی رنج کم‌تری تحمیل می‌کند، و به لحاظ اقتصادی هزینه‌های کم‌تری به بار می‌آورد. گفت‌وگویی که خروجی آن به سربلندی یک طرف و سرافگندگی طرف دیگر بیانجامد، گفت‌وگویی اساسا شکست‌خورده است. زیرا در میان برندگان، تکبر و در میان بازندگان، احساس خواری و کینه ایجاد می‌کند. وضعی که ماهیتا نمی‌تواند پایدار بماند. لذا گفت‌وگو باید متواضعانه پیش برده شود؛ ویژگی‌ای که نقطه­‌ی آغازِ روی­گرداندن از اخلاق بی­رحمانه‌ی­ موفقیت به هر قیمت است. اخلاقی که جدایی می‌اندازد و روحیه همکاری را به تحلیل می‌برد. درحالی‌که تواضع انسجام ایجاد می‌کند و در نهایت موجب رفاه عمومی می‌شود. رفاهی که ضامن مهیاکردن زندگی شرافت‌مندانه برای همه است.

منابع:

جواهری، یحیا (۱۳۷۵)، «مأموریت ناکام محمود مستیری در افغانستان»،  دوهفته نامه پیام توحید، (شماره ۴۳/ سال چهارم/۳۰ جوزا)، مزار شریف، حزب وحدت اسلامی افغانستان.

ـ ساراماگو، ژوزه (۱۳۹۲)، بینایی، ترجمه‌ی عبدالرضا روزخوش، نشر روزگار.