زنده نگه داشتن رویا در غیبتِ دورنما

گفت‌وگوی اطلاعات روز با عزیز رویش (بخش سوم)

هاتف: گفته‌اند آگاهی رهایی است و توانا بود هر که دانا بود؛ اما پخش آگاهی لزوما به معنای پخش مباحثه و مناقشه و تکثر صداها هم هست. فرض کنید که در جامعه‌ای مثل جامعه‌ی افغانستان شما می‌خواهید با توحید نیروهای موجود در قالب یک حزب یک طرح یا آجندای اجتماعی-سیاسی را به پیش ببرید و عملی بسازید. بعد، متوجه می‌شوید که گردآوردن نیروها در قالب یک ساختار حزبی (به‌دلیل همان تکثر افکار و صداها) بسیار دشوار است. به نظر می‌رسد در این‌جا انتشار آگاهی و تکثر صداهای ناشی از آن به‌جای توانایی ناتوانی آفریده است. نظر شما چیست؟ 

رویش: دریغ زمان ما این است که آگاهی را در حد اطلاعات یا داده‌های معلوماتی تقلیل داده‌ایم که نه تنها توانایی خلق نکرده، بلکه توانایی را در حد زیادی از بین برده است. داده‌های زیاد مانند ریختن خروارهایی از مواد خام و اولیه در یک انبار عظیم است. فرد به ظاهر همه چیز را دارد؛ اما در واقع از هیچ چیزی کار مفید گرفته نمی‌تواند. اگر از ادبیات چپ‌گرایانه‌ام استفاده کنم، این دریغ را بخش مهمی از همان دغل‌بازی قلدرانه‌ی دنیای کاپیتالیستی و زندگی در دنیای سرمایه و ثروت و غارت می‌دانم که انسان‌ها را تا جزئی‌ترین حد امکان فرد ساخته و جهنمی از فردیت‌های متفرق را در چارچوب یک نظام غول‌آسا جابه‌جا کرده است. صدا آگاهی به بار نمی‌آرد. وجود صدا نیز به معنای حمل پیام آگاهی در آن نیست. هر صدایی بالاخره صدا است و هر صدایی حامل معنا و پیامی نیست که از آن با تعبیر «آگاهی» یاد می‌کنیم. با چنین وضعیت، حلقه‌های پیوند هرگز در بین افراد شکل نمی‌گیرد. نظام یا سیستم حاکم، مغز و ذهن فرد را نیز به خواست و اقتضای حرکت ماشینی خود مدیریت می‌کند. وقتی دیدیم که مثلا پنجاه هزار نفر در قالب گروه منسجم و هدفمندی به‌نام طالبان، میلیون‌ها انسان مدنی و مکتب‌رفته و اهل دنیای مدرن را با سه صد هزار نیروی امنیتی و حمایت جهانی در نیمه‌ی روز فراری داد یا همه را دچار هراسی تحقیرکننده ساخت، نشان از این بود که اطلاعات و معلومات و توانمندی‌های انفرادی چقدر به ناتوانی و استیصال منجر شده بود.

آگاهی کاذب فاجعه‌ی اقناع و خودبسندگی به بار می‌آرد. صفحات اجتماعی با خرد و ریز کردن قالب گفت‌وگو، نظام آگاهی را به سختی آسیب زده است. تفکر عمیق و روشمند به حاشیه رفته است. با این وجود، من درک و اذغان بر این واقعیت را مایه‌ی سرخوردگی و یأس نمی‌دانم. آگاهی رقیق که برای اکثریت افراد جامعه قابل دسترس باشد، به مراتب بهتر از انحصار آگاهی در حلقه‌های محدود و گزیده است. آنچه افراد را از انسجام و گردآمدن در قالب حزب و گروه‌های سازما‌ن‌یافته باز می‌دارد، تنها عدم آگاهی یا پایین بودن سطح آگاهی نیست؛ بلکه گم‌شدن دورنما و فقدان رویای روشن در سطح جامعه نیز هست. این دریغ را به کمک آموزش هدفمند و ایجاد فضای آموزشی سالم می‌توان رفع کرد.

هاتف: «شیشه میدیا» چه کار می‌کند؟ چه چشم‌اندازی برای آن طرح کرده‌اید؟ 

رویش: شیشه میدیا را جایگزین تلویزیون «سا» کردیم. در تلویزیون سا رویای روشنی داشتیم که حس می‌کردیم در چارچوب سایر فعالیت‌هایی که در نظام آموزشی معرفت داشتیم، به خوبی تحقق می‌یافت. پروژه‌ی اصلی ما در معرفت و تلویزیون سا مبارزه با افراطیت و نفرت و خشونت بود. در نظام آموزشی معرفت، رویایی داشتیم که قرار بود در یک برنامه‌ی استراتژیک ده‌ساله به پایه‌ی اکمال برسد. همه ساله در هفته‌ی اول ماه حوت، برنامه‌ای می‌گرفتیم تحت نام «رویای معرفت» که در آن یک گام جدید را در جهت تحقق برنامه‌ی استراتژیک خود تجلیل می‌کردیم.

راهی را که در حدود یک‌ونیم سال با تلویزیون سا طی کردیم، برای ما خیلی تشویق‌کننده و آموزنده بود. در تلویزیون سا، کار را از هر لحاظ، تقریبا از نقطه‌ی صفری شروع کردیم. برای دفتر و استدیو و مکان مناسب برای کار تلویزیونی، اتاق‌های موجود در زیرمنزل ساختمان مکتب را به‌گونه‌ای دست‌کاری کردیم که هزینه‌ی زیادی خلق نکند. لوازم خود را اکثرا از تلویزیون‌های دیگر یا از بازار به‌صورت جنس دست دوم خرید می‌کردیم. بخش اعظمی از ضرورت‌ها را خود همکاران ما با ابتکارات خود رفع می‌کردند. شاید اقلام اندکی از نیازمندی‌های ما بودند که به‌صورت معیاری و استاندارد از بازار اصلی خرید کردیم. وقتی سال دوم فعالیت‌های خود را در تلویزیون آغاز کردیم، تجهیزات و لوازم تلویزیون در یک حد نسبتا معیاری فراهم شده بود. بخش‌های مختلف، به‌شمول دوبله‌ی سریال‌های تلویزیونی و فیلم‌های کوتاه آموزشی را در استدیوی معرفت انجام می‌دادیم. تعداد کارمندان تلویزیون به رقمی حدود هشتادوسه نفر رسیده بود که اکثریت آن‌ها را دانش‌آموزان و کادرهای موجود معرفت تشکیل می‌دادند. جمعی از کادرهای ورزیده و متعهد در گروه کاری تلویزیون جمع شده بودند که حس کار گروهی در بین آن‌ها به خوبی پرورده شده بود. برخلاف رسم معمول در رسانه‌ها و تلویزیون‌های دیگر، ما در جمع همکاران خود حس اعتماد قشنگی داشتیم. کسی در موقع ورود و خروج در محوطه‌ی کار تلویزیون بازرسی نمی‌شد. از این‌که مواد یا ابزار و لوازم مورد دستبرد قرار گیرد، هیچگاه دچار هراس نبودیم. در کادر تلویزیونی ما افرادی از رسانه‌های مختلف با تجربه‌های مختلف گرد آمده بودند که مطابق نگاه مرسوم در جامعه، کافی بود هر کدام آن‌ها حامل یک طرح جاسوسی یا نقشه‌ی تخریب‌گرانه بر ضد معرفت تلقی شوند. اما تا آخرین روزی که فعالیت تلویزیون متوقف شد، برای یک لحظه‌ی کوچک نیز کسی مورد سوء ظن قرار نگرفت یا در مورد کسی شک و تردیدی به‌وجود نیامد.

پس از حدود یک سال وقفه، تصمیم گرفتیم پروژه‌ی تلویزیون سا را به کمک مؤسسه‌ی نید، از سر گیریم. در تلویزیون سا بخشی داشتیم که تحت نام تاریخ شفاهی و روایت شفاهی و جادوی سخن تجربه‌های فردی را به قصد ایجاد درک و تفاهم مشترک در جامعه منتشر می‌کرد. با تسلط طالبان، فکر کردیم فرصت خوبی یافته‌ایم که آسیب‌های افراطیت و نفرت و خشونت در جامعه را به صورتی جدی‌تر مورد توجه قرار دهیم. جمعی از کادرهای تلویزیون سا با عده‌ای از دوستان و همکاران دیگر که همه تجربه‌های خوبی در امور رسانه‌ای دارند، در پروژه‌ی شیشه میدیا اشتراک دارند. شیشه میدیا به‌عنوان یک نهاد غیرانتفاعی در ساسکتون کانادا به ثبت رسیده و در رأس آن هفت نفر به‌عنوان هیأت مدیره قرار دارند که کار نظارت کلان بر فعالیت‌های شیشه میدیا را به پیش می‌برند. اکثر کارمندان اجرایی شیشه میدیا در داخل کشور یا در پاکستان به‌سر می‌برند.

در شیشه میدیا ترویج و گسترش رویکرد مبارزه‌ی مدنی عاری از خشونت، تقویت فرهنگ صلح و آشتی و ایجاد زمینه‌های مناسب برای ثبات دموکراتیک در کشور را به‌عنوان هدف استراتژیک خود در نظر گرفته‌ایم. فعالیت‌های ما همچنان صبغه‌ی آموزشی دارد و بر نقش نخبگان جامعه در شکل‌بخشیدن و جهت دادن تجربه‌های جدید جامعه تأکید داریم. مخاطب اصلی ما جوانان است که مطابق آمار رسمی بیشتر از هفتاد درصد نفوس جامعه را در سنین پایین‌تر از سی سال شامل می‌شوند.

دورنمای فعالیت‌های شیشه میدیا را بیشتر در قالب «نسل پنجم» جمع‌بندی می‌کنیم. منظور از نسل پنجم نسلی نیست که در خط‌کشی‌های سنی تجزیه شود. این نسل را در قالب تجربه‌های غالب آن توجه داریم. همچنان که چهار نسل گذشته را نیز در قالب چهار تجربه‌ی غالب که هر کدام یک‌دهه‌ی تقویمی را در بر گرفته است، رده‌بندی می‌کنیم. می‌خواهیم نسل پنجم آخرین تجربه‌ی نسل امروز و فردای جامعه باشد که باری دیگر به انقطاع نمی‌رسد. تجربه‌ای که بر بنیاد خرد و آگاهی ناشی از تجربه‌های عقیم چهار نسل گذشته بدست آمده است و با احتراز از تکرار آن تجربه‌ها، تسلسل منطقی خود را در قالب تجربه‌های رو به رشد تمام نسل‌های آینده ضمانت می‌کند.

هاتف: پاره‌ای از فعالیت سیاسی شما همراهی با محمداشرف غنی، رییس‌جمهور سابق افغانستان در زمان انتخابات ریاست‌جمهوری در یک‌دهه پیش بود. البته آن همراهی ادامه نیافت و شما به قول خودتان به صنف درسی برای معلمی برگشتید. می‌خواهم تجربه‌ی‌تان از این همراهی را بیان کنید و بگویید که برداشت امروزین‌تان از ورود روشنفکران به کارهای حکومتی و فعالیت‌های حزبی چیست؟ 

رویش: من در طول زندگی نه از سیاست به‌دنبال نان بوده‌ام و نه از آموزش و معلمی. اتفاقا هر دو را در حد عشق دوست دارم. سیاست و مبارزه‌ی سیاسی را شریفانه‌ترین تمرین برای درک و معناداری انسان می‌دانم. حس می‌کنم اگر من مبارزه‌ی سیاسی نمی‌کردم، هرگز زندگی و لذت زندگی را درک نمی‌کردم. آموزش هم برای من رویکردی متفاوت در عرصه‌ی مبارزه‌ی سیاسی بوده است. اگر کمی صریح‌تر بگویم، من همه چیز را سیاسی می‌بینم و در خدمت سیاست قرار می‌دهم. خدا و دین و مذهب و کتاب و مفهوم و اخلاق و همه چیز سیاست است. ممکن است زبان و شیوه‌ی بیان و تفسیر ما از سیاست فرق کند، اما اگر سیاست را فن مدیریت قدرت بدانیم، همه‌ی هستی از خدا تا انسان و سنگ و چوب و تفنگ و کلمه‌ی قدرت به معنای انرژی و نیرو به موضوعی در سیاست تبدیل می‌شود. آدمی با مفهوم دوم قدرت که توانایی عمل است، این انرژی و نیروی هستی را به خدمت رویا و خواست خود قرار می‌دهد. همین عمل را سیاست می‌گویم.

من تا دورانی که به جمهوریت رسیدیم، مثل همه‌ی هم‌نسلانم در باتلاق سیاست می‌کردم. مشتی بود که در هوا می‌کوبیدیم و نه هدف ما درست روشن بود و نه دست‌آورد ما قابل سنجش و پیمایش. وقتی نظام جمهوری ایجاد شد، برای اولین‌بار حس کردم که سیاست مجرای درست خود را در یک بستر مشروع و قانونی پیدا کرده است. از این پس، هر عمل سیاسی من، در همین بستر و با توجه به همین درک انجام شده است. من واقعا برای قناعت دادن آقای خلیلی که از بامیان به کابل بیاید، خیلی تلاش کردم. برای اصلاح روش و نگاه و عملکردهای سیاسی حزب وحدت و همه‌ی نیروهای سیاسی هزاره تلاش کردم. با محقق در انتخابات ریاست‌جمهوری و با انجنیر عباس نویان در انتخابات پارلمانی کمک کردم. مکتب معرفت، برای هر کسی دیگر هر جایی بود یا نبود، برای من معنای سیاسی داشت. این مکتب درست در نقطه‌ای آباد شده بود که یک زمان، در جریان مقاومت غرب کابل، منطقه‌ی جنگ‌های خونین بین هم‌رزمان ما و کسانی بود که آن‌ها را دشمنان خود می‌دانستیم. این دشمنان تلاش داشتند از همین مجرا وارد دشت برچی شوند و هم‌رزمان ما تلاش می‌کردند جلو ورود شان را بگیرند. انسان‌های زیادی در همین ساحه به خاک و خون افتادند. من وقتی در آن ساحه درس می‌گفتم و از بام ساختمان آن به اطراف نگاه می‌کردم، تمام خاطره‌های مقاومت غرب کابل در ذهنم زنده می‌شد.

هاتف: و این نگاه سیاسی به صنف‌های درسی معرفت راه می‌یافت؟

 رویش: خوب، سیاست من در معرفت از نوعی دیگر بود. این نگاه که گفتم کافی بود که حضور مرا در معرفت رنگ و بوی سیاسی ببخشد. اما ما وارد زمانه‌ای دیگر شده بودیم و در این‌جا تفنگ و نفرت و خشونت را پاسخ سؤال‌های سیاسی خود نمی‌دانستیم. پاسخ ما چیز دیگری بود که هر روز و با هر گامی که در عرصه‌ی معرفت برداشته می‌شد، جان می‌گرفت و زنده‌تر می‌شد. زینب حیدری، یکی از دانش‌آموزان معرفت در سال ۲۰۱۰ عضو گروهی بود که به فیلادیلفیای امریکا آمده بود. او از این شهر از طریق اینترنت در مراسم سالیاد مزاری سخنانی گفت که یکی از جمله‌هایش برایم تا اکنون حس قشنگی از معنای معرفت را تداعی می‌کند. گفت: در مکتب ما از مزاری زیاد گفته نمی‌شود. عکس مزاری در جایی نیست. اما هر جا که می‌رویم، بوی مزاری را حس می‌کنیم. نمی‌دانم این سخن چگونه و با چه حسی در زبان این دختر جاری شده بود؛ اما برای من سیاسی بودن معرفت را نشان می‌داد و از آن انکار نمی‌کردم.

شاگرد لیسه‌ی معرفت

هاتف: اگر شما متقاعد شده بودید که سیاست از طریق معرفت روش بهتری است، چرا در مقطع انتخابات و در همراهی با اشرف غنی به‌صورت مستقیم در کارزار سیاسی وارد می‌شدید؟

رویش: خوب است بگویم که خودم دو بار برای دسترسی به مرجعیت اتوریته‌ی مشروع در قدرت سیاسی به‌صورت جدی تلاش کردم. هر دو بار، از وضعیتی هراس داشتم که آن را ناشی از بحران سیاسی در کشور می‌دانستم. حس می‌کردم این هراس را تنها از طریق دسترسی به مرجعیت اتوریته‌ی مشروع سیاسی در کشور می‌توان پاسخ گفت. در سال‌های ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ هراس من این بود که با خروج نیروهای بین‌المللی از افغانستان، به دوری دیگر از فروپاشی سیاسی و ورود به جنگ داخلی برگشت خواهیم کرد. انتخابات ریاست‌جمهوری و مدیریت کلان قدرت سیاسی را مجالی مؤثر برای کنش‌گری سیاسی می‌دیدم. از میان داوطلبان شرکت در انتخابات ریاست‌جمهوری نیز اشرف غنی را شایسته‌تر از هر کسی دیگر تصور می‌کردم.

برداشت من این بود که عامل اصلی بحران در کشور سیاست قومی و راه‌حل آن نیز عبور به سیاست شهروندی است. برای تحقق این هدف توجه به دو اصل را ضروری می‌دانستم: تحول و تداوم. منظورم از تحول، همین عبور از سیاست قومی به سیاست شهروندی بود و منظورم از تداوم، حفظ ساختارهای دموکراتیک و اصل قانونیت و احترام به حقوق بشر و سایر ارزش‌های مدنی. اشرف غنی کسی بود که در این هدف مشارکت داشت. اصلاحیه‌ی سیاسی مهم در کار با او این بود که در اصل تداوم، برخوردی واقع‌بینانه با واقعیت‌های موجود سیاسی نیز به‌عنوان پراگماتیسم سیاسی در نظر گرفتیم و دموکراسی را نیز بستری واقعی -نه خیالی- برای مدیریت سالم قدرت سیاسی تلقی کردیم. 

مجموع همراهی من با اشرف غنی ده ماه طول کشید. از این مدت، حدود پنج ماه، تقریبا تنهایی کار می‌کردیم. اغلب روزها صبح یا شام با هم می‌نشستیم و به‌صورت منظم حرف می‌زدیم و یادداشت‌برداری می‌کردیم و من برخی از جلسات را ثبت می‌کردم. تصور ما این بود که کار ما به یک نقطه‌ی بزرگ تحول در تاریخ سیاسی جامعه تبدیل می‌شود و برخی از نشانه‌های حرکت برای جمع‌بندی تجربه‌ی سیاسی جامعه باید حفظ شوند. گفت‌وگوهای ما نیز بسیار روشمند پیش می‌رفت. بحث را از یک نقطه‌ی بسیار عینی شروع کردیم: کشور به صلح و ثبات نیاز دارد. صلح راستین و ثبات دائمی تنها از طریق ایجاد نظامی دموکراتیک و رعایت حقوق بشری و شهروندی افراد ممکن است. قبول داشتیم که نظام موجود با تکیه بر قانون اساسی که داشتیم، راه را برای تحکیم نظام دموکراتیک باز کرده است. انتخابات نیز فرصتی بود که از طریق آن می‌توانیم به مرجعیت مشروع اتوریته دسترسی پیدا کنیم. برای پیروزی در انتخابات دموکراتیک به رأی ضرورت داشتیم و رأی نیز در بستر موجود سیاست در جامعه‌ی افغانی با رعایت و استفاده از سازوکارهای قومی حاصل می‌شد. 

پذیرفتیم که کامیابی در انتخابات ریاست‌جمهوری به حمایت و همراهی حداقل سه جامعه‌ی کلان اتنیکی افغانستان نیازمند است. ترجیح ما جوامع پشتون و تاجیک و هزاره بود. در تکت انتخاباتی فقط سه رکن اصلی برای مشارکت در مدیریت قدرت سیاسی وجود داشت: ریاست‌جمهوری با دو معاون. از چهار جامعه‌ی بزرگ اتنیکی، یکی به‌صورت ناگزیر به حاشیه می‌رفت. اشرف غنی پشتون بود. من هم از موضع یک فرد هزاره با او صحبت می‌کردم. از دو جامعه‌ی ازبیک و تاجیک، ترجیح ما این بود که تاجیک‌ها را اگر با خود داشته باشیم، تکت قدرتمندتر و باثبات‌تری خواهیم داشت. این حرف‌ها را در همان جلسه‌ی اول با اشرف غنی مطرح کردیم و به توافق رسیدیم. در ضمن، این توافق را نیز داشتیم که برای جامعه‌ی ازبیک، هم در کابینه‌ی حکومت و هم در قوه‌ی قضائیه جایگاه مناسبی را در نظر داشته باشیم که احساس دورماندگی از قدرت در این جامعه خلق نشود.

بحث دوم ما با اشرف غنی روی تبدیل الگوی مدیریت قدرت سیاسی در کشور بود: ریاست‌جمهوری را از اتکای آن به فرد به نهاد ریاست‌جمهوری تبدیل کنیم. به همین دلیل، به ایجاد شورایی از متخصصان توافق داشتیم که حدود چهار صد نفر را در بر گیرد و در قالب کمیته‌های مختلف تمام بخش‌های اجرایی حکومت را تحت پوشش قرار دهد. مدیران ارشد نظام اداری از شورای امنیت تا کابینه و کمیسیون‌های مستقل از بین همین شورا برگزیده می‌شدند. مشارکت فعال و گسترده‌ی زنان و جوانان رکن اصلی انتخاب اعضا در این شورا بود.

در عرصه‌ی سیاست عملی برای پیروزی در انتخابات، توافق کردیم که از جامعه‌ی هزاره کریم خلیلی برای همراهی دعوت شود و از جامعه‌ی تاجیک، یونس قانونی. من وظیفه گرفتم که خلیلی را به این تکت دعوت کنم و اشرف غنی متعهد شد که با قانونی صحبت کند و او را متقاعد بسازد که به‌عنوان معاون در تکت انتخاباتی‌اش سهیم شود. بحث معاون اول و دوم را نیز با همین نگاه کار تیمی برای هدف کلانی که در پیش داشتیم، به سادگی حل کردیم و روی آن تقریبا هیچ اختلافی را شاهد نشدیم.

داستان کارها و اقدامات عملی پس از این مرحله را در «روایت یک انتخاب» که ابتدا در یک‌سالگی حکومت اشرف غنی در روزنامه‌ جامعه‌ باز نشر شد و پس از آن به‌صورت یک کتاب مستقل درآمد، به تفصیل شرح داده‌ام. 

یکی از فرازهای مهم در این داستان وقتی بود که پس از دوونیم ماه صحبت و گفت‌وگوهای من با آقای خلیلی، او حاضر شد اشرف غنی را برای ملاقات به منزلش دعوت کند. اعلام این خبر برای اشرف غنی مثل یک هدیه‌ی غافل‌گیرکننده بود. در این نشست خلیلی و اشرف غنی و من تنها بودیم. بعد از تعارفات مرسوم که حدود یک ساعت یا بیشتر از آن طول کشید، خلیلی از من پرسید که تو ساکت بودی و هیچ نگفتی. من از صحبت‌های تعارفی هر دو نفر ابراز خوشحالی کردم؛ اما به‌عنوان کسی که میانجی این صحبت بودم، دو خواست متقابل آن‌ها را مطرح کردم و گفتم که اگر روی آن توافق نمی‌توانند، بهتر است از همین حالا خداحافظی کنند: آیا اشرف غنی حاضر است مسأله‌ی کوچی را برای اولین و آخرین بار حل کند یا نه؟ اگر این مسأله حل نشود، خلیلی نمی‌تواند رأی هزاره را به نفع اشرف غنی کمایی کند. آیا خلیلی حاضر است که یک نفر معاون باصلاحیت و خوب برای اشرف غنی معرفی کند یا نه؟ اگر معاون خوب و باصلاحیت معرفی نکند، در همراهی با اشرف غنی شکست می‌خورد.

اشرف غنی پیش‌دستی کرد و خطاب به خلیلی گفت: تو در سیاست هزاره مجتهد من هستی. برایم بگو که چه کار کنم. در مورد مسأله‌ی کوچی نیز گفت کاری می‌کنیم که دیگر به‌خاطر زمین و چراگاه خون هزاره و کوچی بر زمین نریزد. گفت: این مسأله را قبل از ثبت‌نام به کلی حل می‌کنیم تا وقتی به ثبت‌نام و انتخابات می‌رویم این مسأله یکی از برگ‌های روشن ما در کارزارهای انتخاباتی باشد. خلیلی نیز تعهد کرد که پنج نفر باصلاحیت از کادرهای هزاره را برای اشرف غنی معرفی کند تا او از بین آن‌ها فرد مورد پسندش را به‌عنوان معاون خود انتخاب کند.

فراز دوم این داستان وقتی بود که قانونی، چند روز قبل از ثبت‌نام انتخابات، به درخواست اشرف غنی پاسخ منفی داد و با این پاسخ، در ابتدا اشرف غنی فوق‌العاده خشمگین و نگران شده بود و می‌گفت: «تاجیک‌ها وقت‌کشی کردند و ما را فریب دادند»؛ اما بلافاصله پس از این ماجرا، راه برای جذب جنرال دوستم به تکت انتخاباتی باز شد. قصه‌ی این ماجرا نیز مفصل است که در «روایت یک انتخاب» شرح داده‌ام. 

حزب حق و عدالت در روز ثبت‌نام به‌صورت رسمی به تیم اشرف غنی پیوست. بعد از ثبت‌نام، کار ساخت‌وساز ستادهای انتخابی روی دست گرفته شد و رفته رفته اتمر نقش محوری را در مدیریت تیم به‌دست گرفت. بعد از دو ماه، کار روی منشور انتخابات اشرف غنی شروع شد و مناقشات و جدال‌های زیادی بین من و او به‌خاطر مسأله‌ی کوچی‌ها و چاپ منشور پیش آمد تا با همین گیروکش‌ها از دور اول انتخابات گذشتیم و من، به تعبیر شما، به صنف درسی برای معلمی برگشتم. 

هاتف: این تجربه که شرحش را دادید، آیا یک تجربه‌ی کامیاب بود؟

رویش: نه، تجربه‌ی کارم با اشرف غنی، هرچند از لحاظ شخصی آموزش‌هایی به همراه داشت، اما بزرگ‌ترین شکست در نگاه و توقعات من از کار سیاسی در افغانستان بود. تقریبا مطمئن شدم که سیاست قومی، حتا در حد یک نگاه نیز، بستر وحدت سیاسی در سطح ملی شده نمی‌تواند و مشخصا تکیه بر فرد، حتا شخصی مثل اشرف غنی که کتاب «ترمیم حکومت‌های ناکام» را نوشته است، در مقابله با سیاست قومی جواب نمی‌دهد.

هاتف: گفتید که دو بار برای به‌دست آوردن مرجعیت قدرت سیاسی تلاش کردید. بار دوم چه وقت بود؟

رویش: بار دوم، در دوران انتخابات پارلمانی در سال ۲۰۱۸ بود. این بار در هراس سنگین از برگشت طالبان، تلاش کردم مرجعیت مشروع اتوریته را از طریق کرسی پارلمان به‌دست بیاورم و از این مجرا بتوانم نقشی در عرصه‌ی مدیریت قدرت سیاسی در کشور بازی کنم. این تلاشم نیز، تقلای ناکامی بود که هرچند هزینه‌ی مالی آن هیچ باری را بر روی دوش خود یا خانواده و دوستانم نینداخت، از لحاظ ذهنی، هراس و نگرانی‌ام از فروریزی و شکست اجتناب‌ناپذیر سیاسی در سطح کشور را بیش از پیش تشدید کرد. اما هیچ یک از این دو شکست باعث نشد که من از سیاست و رابطه‌ی وثیق آن با آموزش چشم‌پوشی کنم.

هاتف: اگر به همان سؤالی که قبلا به شکلی دیگر پرسیدم برگردیم، آیا از بنیاد به حزب‌سازی و موفقیت کار حزبی در افغانستان باور دارید؟

رویش: راستش نه، من اساسا به حزب‌سازی و موفقیت کار حزبی در افغانستان باور ندارم؛ هرچند ایجاد نظامی دموکراتیک را نیز بدون حزب سیاسی دموکراتیک ناممکن می‌دانم. این یک پارادوکس است که از لحاظ ذهنی و رفتاری با آن گرفتاریم. اگر می‌خواهیم حزب سیاسی کارآمد داشته باشیم، این حزب سیاسی باید دموکراتیک و مدنی باشد؛ اما بستر سیاست قومی در افغانستان، هرگونه تلاش برای ایجاد حزب سیاسی دموکراتیک را عقیم می‌سازد. باید تلاش‌هایی صورت گیرد که ظرفیت سیاسی و مدنی جامعه، از مجراهای آموزش هدفمند ارتقا یابد و در جریان زمان، از بستر این زمینه‌ی دموکراتیک و مدنی، حزب سیاسی دموکراتیک و مدنی ظهور کند. تلاش غیر از آن، شتاب برای چیدن میوه‌ی کال از درخت است که نتیجه‌ی مطلوب نمی‌دهد.

من تجربه‌ی روشن‌فکران در امر حکومت‌داری و ورود به عرصه‌ی حزب و حزب‌سازی را تجربه‌ی موفقی نمی‌دانم. واقعیتی آزاردهنده در هرم حکومت‌داری و حزب‌سازی در کشور ما این است که تقریبا هیچ یک از چهره‌های شاخص و برجسته‌ی این هرم، تحصیل‌کردگان رشته‌‌های علوم سیاسی و جامعه‌شناسی سیاسی و گرایش‌های نزدیک به مدیریت قدرت سیاسی نبوده‌اند. اگر رسیدگی به سیاست و مناسبات قدرت در جامعه امری مهم و سرنوشت‌ساز است، آیا سپردن زمام این امر به‌دست افرادی که هیچ‌گونه صلاحیت علمی و تخصصی برای مدیریت آن را ندارند، عامل اصلی تداوم و تعمیق فاجعه‌ی سیاسی در کشور نیست؟ ملای سیاست‌مدار، سیاست را با باورهای سبژکتیو بخیه زد و فاجعه خلق کرد. داکتر سیاست‌مدار جامعه را بیمار دید و به‌عنوان یک بیمار با او برخورد کرد. انجنیر سیاست‌مدار با خط‌کشی و محاسبه و فرمول‌های ثابت به مدیریت امر سیاسی پرداخت و محصولش را در سیمای خرابی و ویرانی و تباهی گسترده تقدیم کرد. تاجر سیاست‌مدار با سیاست نان و خانه و عیش و نشاط فردی و خانوادگی را جست‌وجو کرد. قوماندان سیاست‌مدار سیاست را عرصه‌ی قلدری و بزن بکش و قتل و غارت ساخت. این‌ها همه پارادوکس‌های خطرناکی بودند که فاجعه‌ی سیاسی در کشور را شکل بخشیدند. من نمی‌گویم که سیاست‌مدار حتما باید سیاست‌دان و یا متخصص رشته‌ی علوم سیاسی و جامعه‌شناسی سیاسی و امثال آن باشد؛ اما می‌گویم که خالی بودن عرصه‌ی سیاسی از این متخصصان نیز عامل عمده‌ای در ایجاد و تعمیق فاجعه در کشور بوده است. دریغ دیگری که اکثر سیاست‌مداران کشور ما  با‌ آن مواجه بودند، نمره‌ی کمی بود که از لحاظ سواد عام سیاسی می‌گرفتند. کم‌ترین تعداد این سیاست‌مداران را می‌توان دید که در طول زندگی خود حتا یک جلد کتاب قابل خواندن از تجربه‌ها و دریافت‌های سیاسی خود بیرون داده باشند.

ادامه دارد…

بخش اول گفت‌وگو

بخش دوم ‌گفت‌وگو