تمنا عارف
کتاب «…به مساحت قوطی گوگرد»، نوشتهشده به قلم عزیز نیکیار در ذات خودش یک کار متفاوت در زمینهی روایتگری عریان از عناصر، جزئیات و خردهپدیدههای حرکتآورندهی ماشین جنگ است. حرفهی نویسنده دقیقا زمانی که سوژهها، پیامها و محرکهای نوشتن این کتاب در مخیلههای ذهنش راه کشیدهاند، عکاسی بوده و او به میانجی عکاسی از میدانها و برجا ماندههای جنگ، بعدها مصمم به نوشتن چنین کتابی شده است. کتاب دارای یکصدوچهلوپنج روبرگ است و افزوده بر سخن آغازین، نوزده عنوان روایت را در خود جا داده است. چینش عنوانها با «گورستاننامها» آغاز شده و با «برای مهربانی» به فرجام رسانیده شده است.
بهدلیل نوشته شدن یادداشتهای قابل ملاحظهای بر این کتاب، امکان ریزبینی و حلاجی آن از زاویههای مختلف تنگتر و حتا ناممکن شده است. با این همه، بهدلیل اهمیت بازتاب و واکاوی معمای جنگ خونین افغانستان سعی شده است زاویههای جدیدی در معرض دید خوانندگان و مخاطبان قرار داده شود. به برداشت نویسندهی یادداشتِ حاضر، جنبندگانی که خالقان سوژههای این کتاب را تشکیل میدهند، به سه دسته تقسیم میشوند: طالبها، آدمها و امریکاییها. مراد از «آدمها» نه به معنای تمایزبخش نوع انسان از حیوانات و دیگر موجودات بلکه استعارهای است تمایزبخش که صف قربانیان را در میانهی جنگ طالبها و امریکاییها مشخص میکند. خود نویسندهی کتاب در دو عنوان اصلی و چندین مورد در محتوا اصطلاح مرکب «آدمها» را با همین مراد بهکار بسته است. مراد امریکاییها نیز که توسط نویسندهی کتاب مورد کاربرد بوده است، دلالت بر تمام نیروهای غربی (ناتو) دارد که به رهبری امریکا در افغانستان جنگیدهاند؛ بهویژه وقتی محدودهی جغرافیایی کتاب ولایت هلمند است که بزرگترین پایگاه نظامی نیروهای بریتانیایی (باسشن/Bastion) در آن مستقر بود، گرچند نویسنده بدان توجه نکرده است.
یادکردنی است که گرچند سربازان و نیروهای ملقب امنیتی و ارتش دولتی نیز در شطرنج مصور کتاب «…به مساحت قوطی گوگرد» مورد توجه قرار داشتهاند اما نقش فاعل برایشان در نظر نبوده است. پایان سرنوشت هر سربازی در روایتهای این کتاب، مرگ بوده است و چه بسا هولناک و تکاندهنده.
معمای جنگ افغانستان
سالیان پرشماری میشود که با دلایل و عوامل مختلف، جنگ به دامن افغانستان شعلهور است، اما ماهیت قربانیان در اکثر قطعی موارد یکسان بوده است. جنگ بیستسالهی پسین افغانستان با اشتراک نیروهای نظامی غرب یکی از طولانیترین جنگهایی بود که در پیش چشم و در معرض تجارب ما و نسلهای پسین بهوقوع پیوست و به نحوی میان نیروهای نظامی غرب و طالبان پایانیافته اعلام گردید. این جنگ از حیث عملکرد جانب غربی به رهبری امریکا یکی از معماییترین جنگهایی بود که هدف و برنامهی آن از نخست برآشفته و نامشخص بررسی و عنوان گردیده است. کریگ ویتلاک، گزارشنویس جنگ افغانستان برای واشگتنپوست و نویسندهی کتاب «The Afghanistan Papers: A Secret History of the War» در کتابش به نقل از یک نامهی محرمانهی دونالد رامسفلد (وزیر دفاع امریکا در زمان آغاز حملات آن کشور به افغانستان) برای مسئولان ارتش امریکا آورده است: «نیروهای امریکا نباید پس از نابودی طالبان برای مدت طولانی به حضور نظامی خود در افغانستان ادامه دهد، بلکه باید به مبارزه با تروریسم در سایر کشورهای جهان بپردازد.» جنگی که نه تنها به نابودی طالبان و قطع حضور طولانیمدت نظامی نیروهایی امریکایی در افغانستان نیانجامید بلکه پس از حضور نظامی بیستسالهی این نیروها و کشتوخونهای بیشمار، افغانستان یکبار دیگر در دامن خشونت طالبانی رها گردید. کتاب آقای کریگ ویتلاک شامل مصاحبههای مسئولان ردهنخست تا ردهچندمِ جانب غربی جنگ، سخنرانیها، مواضع، دستورات، نامهها و مکاتبات محرم و عریانی است که از آغاز حمله و لشکرکشی تا خروج نیروهای غربی و چگونگی بازگشت مجدد طالبان را در بر میگیرد.
بههرحال، آقای نیکیار در کتاب «…به مساحت قوطی گوگرد» نیز راوی همین جنگ است. او از قلب ماجرایی روایت کرده است که هیچیک از طرفهای درگیر در بازی موشوپشکوار جنگ به میزان تلفات و رنج قربانیان توجهی نداشتهاند. ویژگی مرکزی کار این کتاب از نگاه من این است که قربانی و قربانیت را در حدود مقدور برای خود نویسنده، با شیوهی بیان مناسب روایت کرده است.
سربازان، آدمها (طعمهها) و سرنوشتشان
به رؤیت دستهبندی سهگانهی خالقان سوژههای کتاب، دستهی آدمها قصهی قربانیان را برمیتابد که به هویتهای مختلف ظاهر میشوند و نقش ایفا میکنند؛ این نقشها از سربازی شروع تا خدمهی جنسی، تا کشاورز، تا پرستوی استخدامشده برای به دام کشانیدن قربانیان مسلحِ جنگ متکثر است. فرمول دو مجهولهی این دسته بهگونهی کوتاه چنین خلاصه میگردد: از تن به جسد، از انسان به آمار.
در بیست سال پسین آدمهای بسیاری با ردههای سنی مختلف ناشی از انگیزه، عوامل و دلایل متفاوت از یکدیگر، که برجستهترین آن «برای نان» بود، در رکاب سربازی در دولتهای دودههی مذکور پیوستند. در نهادهای مرتبط به دولت تنها جایی که میشد بدون واسطه و دردسرهای اداری و کاغذپرانیهای بیپایان، و حتا بدون پرداخت هیچ رشوهای وارد آن شد، مراکز جلبوجذب ارتش بود. رسانهها بهطور شبانهروزی برای پیوستن افراد به ارتش و مراجعه به مراکز جلبوجذب ارتش تبلیغات میکردند و جوانان زیادی روزانه از طریق مراجعه به این مراکز وارد پایگاههای آموزشی ارتش شده و پیش از آنکه حتا آموزشهای اولیهی چگونه جنگیدن و استفاده از ابزارهای جنگی را بهشیوههای معیاری فرا بگیرند، به میدانهای داغِ جنگ استخدام میشدند. کمتر کسی از هزاران نفری که ماهانه به ارتش میپیوستند، موفق میشد به زور رشوه یا واسطه جلو استخدام خود را بهطور موقت از مناطق جنگی بگیرد و به مناطق نسبتا امن تعیین بست گردد. بهعنوان کسی که جوانترین مامایم در نقش یک نظامی قربانی همین جنگ شده است، میتوانم مدعی شوم که کمتر خانوادهی در شمال و شمالی یافت میشود که عزیزی در این جنگ از دست نداده باشد و زخمی بر پیکرهاش نباشد.
اشرف غنی باری در اواخره دورهی نخست ریاستش در یک مصاحبههای خود گفت: «چهلوپنج هزار سرباز در دوران حکومتش کشته شده است.» این نمونهی بارز بود برای تأیید تلفات آن همه سربازی که افقی (به پای) به میدانهای جنگ پرتاب میشدند، سپس طی چند هفته تا چند ماه یا یک سال و دو سال عمودی (به تابوت) برگشت داده میشدند، در سردخانهها باقی میماندند و بیاطلاع از خانوادههایشان با تیزاب منحل میشدند. یا چه بسا تابوت و جسدی نیز بهنام آنان از میدانهای جنگ برنمیگشت؛ مشخص نبود چهکسی، در پشت کدام دروازهی زرهی و دور چه میزی برایشان برنامهی جنگ میریزد و اراضی جنگ را مشخص میکند.
در عنوان گورستان نامها نویسنده روایت میکند: «تصور کنید جوان بیستودوسالهای از قریهیتان که خانوادهاش را خوب میشناسید و میدانید تازه سه ماه میشود پدر خوشرویترین دختر قریه با هزارویک جنجال راضی شده است تا دختر خود را به او بدهد و او که حالا کیلومترها دورتر از خانهاش در دهکورهای از هلمند در برابر دشمنی میجنگد که حتا زبان یکدیگر را بلد نیستند چه برسد به اینکه حرف همدیگر را بفهمند، با یک گلوله در فاصلهی زمانی پنج دقیقه جان بدهد.» همینطور در عنوان سید مرتضی آقا میگوید: «صحن بزرگی از حویلی سید مرتضی آقا، گورهای از قبل اجارهشدهای بود برای مردانی بین نزده تا بیستوهفت سال که شهید شده بودند یا قرار بود شهید شوند. گورهای مردان مجرد که پدر و مادر پیر دارند و برادران و خواهران بسیاری. گورهای مردان متأهل که پدر و مادر پیر دارند و فرزندان بسیاری. حتا گورهای مردانی که نه پدر و مادری داشتند و نه برادران و خواهرانی و نه فرزندان بسیاری. …هیچ کدامشان را نمیشناختم. خطهای سنگ قبر بسیاریشان ولی یادم است.»
ارزشها در زمانهی جنگ
طالبان بلامبالغه شاید تا اکنون دهها هزار بار در موقعیتهای مختلف اصطلاح «مخالف ارزشهای اسلام و جامعهی افغانی» را به کار بردهاند. حتا درس و تحصیل زنان را خلاف عرف افغانی و ارزشهای دینی میدانند. گرچند کاربرد اصطلاح فوق ویژهی طالبان نیست و گاهوناگاه از دهان آدمهای دارای نحلههای فکری غیرطالبانی نیز پرتکرار شنیده شده است.
برپایهی بینش اجتماع افغانی-طالبانی، عشق و ابراز علاقهی دختران به پسران حرام است و طرفین قابل بخشش نخواهند بود؛ خدا آنگونه که باید مقدم بر همه چیز است و دستوراتش لازمالاجرا میباشد؛ مدارس پایگاههای آموزش اساسات و آموزههای دین و شرعیت اسلامی اند و در آنها دستورات و هدایات خداوند و پیامبرش برای شاگردان آموزش داده میشود؛ طلاب مدارس کسانی اند که مسئولیت آیندهی دیندارسازی اجتماع و محافظت شایسته از ارزشهای اسلامی و افغانی به عهدهی آنان برمیگردد و چیزهای بسیار دیگر که شامل محدودهی ارزشهای اسلامی و افغانی میگردد. راوی احوالات روزها و میدانهای جنگ دریافته است که دختران نه آن ممنوعههای بسته به زنجیر سنت افغانی و آن کالبدکهای تحت قیمومیت نظم پدرسالار قبیله بلکه ابزاری میشوند بدست همان مدافعان دینِ خدا و کارگزاران فرهنگ عشایری برای تسهیل نابودی دشمن در جنگ؛ قوت دستورات خدای لایزال به آن شدت نخستیناش باقی نمیماند و به فرودستتر از تریاک فروکاست میخورد؛ طلاب مدرسهای نه آن مسئولان محافظت از آیندهی مسلمانبانی و مسلمانسازی اجتماع بلکه گوشتهای جذاب و صورتهای فریبندهای میشوند برای برانگیختن میل جنسی دشمن، و همینطور ارزشهای قبیلهای که دختران، خدا، کودکان و مدارس در آن دچار سرنگونی هویتی میشدند.
دختران؛ راوی در مورد وارد ساختن دختران در بازی جنگ مینویسد: «جنگ حتا به قبیله هم رحم نکرده بود و اجازه داده بود که زنان و دخترانی از میان طالبان با ترفند ممکن با افسران و سربازان اردوی ملی وارد رابطه شوند و آنان را به کام مرگ دعوت کنند.» راوی شرحی بر این ترفند طالبانی افزوده است که جالب توجه است: «زمانی که تلاش طالبان برای کشتن شماری از افسران اردوی ملی به بنبست میخورد و نمیتوانستند با جنگ رقیب را از سر راه بردارند، دست به دامن دختران و زنان میشدند.» اگرچه استفاده از پوشش زنانه توسط انتحاریها و اعضای این گروه بهگونهی گسترده رایج بود، اما گزینهی شکارچیگری جنسی زنان در رستهی ابزارهای جنگی طالبان تازگی دارد.
کودکان/طلاب مدارس؛ در تکهی دیگری از روایت، سخن از طلاب نازکبدن و سپیدروی مدرسهای آمده است که به شکار سربازان ارتش فرستاده میشوند و با ارائهی بدنهایشان بهمثابهی هدیهی جنسی به سربازان، راه رسیدن تیغ و تیر طالبان (آن مدعیان پاسداری دین و دستورات خدا و پیامبرش، و پرواداران ارزشهای افغانی) را بر گلو و قلب سربازان ارتش صاف کنند. راوی آورده است: «طالبان از ضعف دشمن خود باخبر بودند و نفوذیهای جنسی مذکر خود را از میان طلبههای مدرسهها انتخاب میکردند و به چهاردیواری پوستههای دشمن میفرستادند. …نفوذیهایی که بدنهایشان کمتر موی داشت و برای حس کردن لطافت یک بدن و تجسم زیبایی بهمنظور ارضا شدن کافی بودند و در آن دشتها غنیمت.» یادکردنی است که خود طالبان نیز طی سالها از چنین طریقهای برای رفع نیازهای جنسیشان بهره گرفتهاند. در واقع میتوان عنوان کرد که سنگرها و مدارس طالبانیبنیان مراکز مفعولپروری و مفعولسازی نیز بودند؛ پدیدهای که فقر و فرزندآوری بیحساب نقش اساسی در آن داشت/دارد. راوی مینویسد: «بینانی و تعداد فرزندان یک خانواده موجب فرستادن کودکان به مدرسههای شبانهروزی دینی میشد. از لحاظ ظاهری کودکانی که در این مدرسهها بودند، بهدلیل اینکه کمتر زیر نور آفتاب بودند و کار شاقهای نیز انجام نمیدادند چهرههای سفید و روشنی داشتند و پوستهایشان بسیار لطیف بود. این اولین نشانه در یک پسر برای جذب جنسی طالبان به شمار میرفت و اکثر کسانی که از سوی طالبان مورد تجاوز قرار میگرفتند، شاگردان همین مدرسهها بودند.»
صنعت مدرسهسازی اکنون وارد فاز دیگری نیز شده است، در کنار مدارس پسرانه، ایجاد مدارس دخترانه نیز پس از به قدرت آوردهشدن این گروه به شکل روزافزون آغاز یافته است. صنعتی که تا چند سال دیگر تاروپود اجتماع را اشغال خواهد کرد و طالبانیت به تولید انبوه خواهد رسید.
خدا در جنگ؛ گروه طالبان همواره مدعی بندگی راستین خداوند در زمین بوده و بهانهی کشتار و ویرانگریاش را با روپوش احکام دین و قرآن توجیه کرده است. این بازی دغل تنها گاهگاهی مورد برملاسازی قرار گرفته است و اذهان متوجه فریبکاری و دروغگویی این گروه شدهاند. راوی در لابلای یک روایت پردهی دیگری از دغل طالبان برمیدارد و میآورد که چگونه تریاک (آن مادهی مخدر ممنوع قرارداده شده در دستورات خدا) مقدم بر خدا و دستوراتش قرار میگیرد: «شیرهی تریاک در ماههای حاصلخیز آن در بالای جدول انگیزه برای جنگیدن و طالب شدن قرار داشت، خدا در نوبت بعدی بود. …تریاک دلیل جهاد را تغییر میداد؛ طالبان از جنگجویان خدا به محافظان سربهکف قاچاقبران تقلیل درجه میکردند. …نیش ملاها در آن دو ماه تا بیخ گوششان باز بود و چادر خیراتخواهیشان پهن. ذکات تریاک جمع میکردند و گلوی بلندگوها را برای تشویق خلق جهت پرداخت ذکات تریاکهایشان پاره میکردند. …تریاک جای خدا را میگرفت.»
امریکاییها؛ اینها دیگر در یک حد قابل ملاحظه قابل فهم اند. بهوسیلهی دروغهایشان در برنامههای جنگی، بهوسیلهی بمببارانهای کور شان بر غیرنظامیان، بهوسیلهی عملکردهای پروژهایشان، بهوسیلهی فساد و مداخلاتشان در امور برنامههای داخلی کشور، بهوسیلهی کارگزاران دستنشاندهیشان در نظام و دولتهای پیشین، بهوسیلهی حضور سفیر شان در کمیسیون انتخاباتهای مهندسیشده و سراسر فساد ریاستجمهوری، بهوسیلهی معاملاتشان در دوحه و لافهای ملتسازیشان و… اگر اعمال اشتباه و دروغهای امریکاییها و متحدانشان در قضیهی جنگ و ملتسازی پوشالیشان در افغانستان بشماریم تنها در نسبت آماری و بدون شرح و جزئیات یک کتاب میشود.
روایت مرتبط با مبارزه علیه تروریسم بهشیوهی امریکایی آورده است: «در تاریخ مشخصی از سال دو هزار و یازده، کودکان بسیاری در روستاهای هلمند، برای چندین روز متوالی وسیلهی جدیدی برای ساعتتیری و فراموشی مرگ پیدا کرده بودند، کاندومها. …حتما اتاق فکر امریکاییها دربارهی جنگ جغرافیای ما به این نتیجه رسیده بود که رابطهی مستقیمی بین شمار پسران یک خانوار و جنگ وجود دارد. …لابد امریکاییها میخواستند با کاندوم راه مرگ را سد کنند. امریکاییها کاندومها را میان روستائیان پخش کردند، دیری نپایید که بلندگوهای مسجد روستا از صدای خشمگین ملاها پاره شدند.»
کریگ ویتلاک در کتاب «The Afghanistan Papers: A Secret History of the War» در فصل «اسلام به زبان ساده» آورده است که گروههایی در جمع نیروهای امریکا در افغانستان آمده بودند که مکلف بودند روان مردم را بخوانند و مطابق آن برنامههایی را طراحی و اجرا کنند که در نتیجهاش میزان نفرت مردم از امریکاییها کاهش پیدا کند. او میگوید یکی از این تیمها توپ فوتبالی طراحی کرد که پوست آن را بیرق سه رنگ افغانستان شکل میداد و روی آن نوشته بودند «صلح و وحدت». زمانی که این توپها میان کودکان و نوجوانان توزیع شد آنان بدون توجه به شعار نوشتهشده در جلد آن، به بازی و خوشی مشغول شدند. بار دیگر، مجددا توپ فوتبال طراحی میکنند با پرچم کشورها، از جمله پرچم کشور عربستان که روی آن کلمه نوشته شده بود. به محض توزیع آن توپها خشم عمومی برانگیخته شد و امریکاییها بابت طراحی و توزیع آن عذرخواهی کردند. نویسنده میگوید نیروهای امریکایی با وضعیت بیگانه و دچار خطای شناختی بودند که تا آخر ادامه یافت.