Photo: Social Media

کتاب‌سوزان و ترس از بصیرت

عبدالکریم ارزگانی

کتاب‌ها آگاهی‌بخش اند. آن‌ها درباره‌ی آنچه روزگاری بوده و آنچه اکنون وجود دارد آگاهی می‌دهند و گاه درباره‌ی آینده‌ی ممکن نیز پیشگویی می‌کنند، ولی جادویی‌ترین ویژگی کتاب «آگاهی از ظن غیر» و فراهم‌سازی این امکان است که به باطن و اندرون «دیگری» دسترسی پیدا کنیم. بسیار شگفت‌انگیز است که می‌توان با خواندن کتابی درباره‌ی ظن و ضمیر نویسنده‌ی آن که قرن‌ها پیش می‌زیسته آگاهی حاصل کرد و او را طوری بازشناخت که گویی سالیان درازی با او به سر برده‌ایم. آواها، زمزمه‌ها و نجواها در پس زمان محو و خاموش می‌شوند ولی سیاهی قلم برای قرن‌ها آن نجواها و زمزمه‌های خفیف را به فریادی بدل نموده و در خود حفظ می‌کند. چه‌کسی می‌تواند مدعی شود که هنگام مطالعه‌ی «جمهور» میان شاگردان افلاتون ننشسته و سقراط با او سخن نگفته است؟  چه‌کسی هنگام خواندن «دیوان شمس» با مولوی به سماع برنخاسته و گرمای معنویت آتشین او را در درون خود احساس نکرده است؟ باری، این قدرت جادویی کتاب است که ما را به‌سوی ضمیر دیگران هدایت می‌کند و آن را چنان صندوقی از گذشته‌ی دور در برابر چشم‌های ما گشوده و باعث می‌شود تا به مکاشفه‌ی زندگی‌های بسیاری که هرگز قادر به تجربه‌ی آن نبوده‌ایم و نخواهیم بود بپردازیم و آن را چنان تجربه‌ی تکین و یگانه بازخوانیم.

با این‌حال، همان‌طور که کتابت نقش مهم و حیاتی‌ای در تمدن ما داشته و جهان ما را روشن کرده، در درازنای تاریخ، مورد کین و ستم واقع شده و با «دیوهای نسیان» مبارزه کرده است. دشمنی و ستیزه با کتاب، تاریخی به درازای خود کتابت دارد. هرچند که غالبا کتاب در مقام صبر و سکوت خود به کیمیا بدل شده و به پیروزی رسیده، در پاره‌ای از موارد اما شکست خورده و چه کتاب‌ها و کتاب‌خانه‌های ارزشمندی که در این کین‌خواهی نابوده شده‌اند.

یکی از شیوه‌های بسیار مرسوم و مخوف ستیزه با کتاب سوزاندن آن بوده است و هرگاه فرد یا گروهی از افراد کتابی را مضر و ناروا می‌دانسته‌اند بی‌درنگ آن را به آتش افکنده و نابود می‌کرده‌اند. هرچند که کینه‌ورزی به کتاب یکی از مصایب جدی ما در طول تاریخ بوده، اما نمی‌توان منکر این واقعیت شد که همه‌ی کتاب‌های ازبین‌رفته و کتاب‌خانه‌های سوزانده‌شده صرفا به‌دلیل کینه‌ورزی نسبت به کتاب نبوده. بخش زیادی از آن کتاب‌ها و کتاب‌خانه‌ها بر اثر بی‌دقتی و شرایط نامناسب طبیعی و اجتماعی مانند جنگ و مهاجرت از بین رفته‌اند. برای نمونه، کتاب‌خانه‌ی بزرگ اسکندریه در مصر چندین بار، هم توسط رومیان در زمان جولیوس سزار و هم بعدا توسط اعراب و بر اثر جنگ‌ها، تخریب و سپس نابود شد. آتش‌سوزیی که در زمان جولیوس سزار در اسکندریه رخ داد و باعث ازبین‌رفتن هزاران نامه و نوشته شد، اساسا یک تاکتیک جنگی بود اما آنان قادر به مهار آن نشدند و آتش به بخشی از شهر گسترش یافت که منجر به آتش گرفتن یک یا چند انبار از انبار‌های کتاب‌خانه‌ی معروف اسکندریه گردید. با این‌‎ همه، کتاب‌سوزی معمولا به دلایل پیچیده‌تر مذهبی، عقیده‌ای، سیاسی و نژادی انجام شده و لذا یک پدیده‌ی بسیار کهن بوده است، هرچند که امروزه روش‌های تازه و متفاوتی علیه کتاب به کار گرفته می‌شود. کتاب‌سوزی  مفهومی ا‌ست که انواع کین‌ها و شیوه‌های آن بر علیه کتاب در آن گرد می‌آیند و به اتحاد می‌رسند؛ بدان شدت که می‌توان گفت کتاب‌سوزی در ذهن ملول روشنگری و عقلانیت تبدیل به ترومای دردناک گردیده است.

عبدالحسین زرین‌کوب در «دو قرن سکوت» به نقل از ابن خلدون چنین می‌نویسد: «وقتی سعد بن ابی‌وقاص به مدائن دست یافت در آن‌جا کتاب‌های بسیاری دید. نامه به عمر بن خطاب نوشت و در باب این کتاب‌ها دستوری خواست. عمر در پاسخ نوشت که آن‌ همه را به آب افکن که اگر آنچه در آن کتاب‌ها هست سبب رهنمایی است خدواند برای ما قرآن فرستاده است که از آن‌ها راهنماینده‌تر است و اگر در آن کتاب‌ها جز مایه‌ی گمراهی نیست خداوند ما را از شر آن‌ها در امان داشته است. از این سبب آن‌ همه کتاب‌ها را در آب یا آتش افکندند.»

چنین گزارشی از جزمیت به‌ هیچ‌ وجه باعث تعجب ما نمی‌شود چرا که تاریخ انباشته از چنین گزارش‌ها است. زرین‌کوب نیز ضمن بازگویی این گزارش، یادآوری می‌کند که هرچند برخی از تاریخ‌نگاران نسبت به درستی این خبر تردید داشته‌اند، به‌ سختی می‌توان به تصور درآورد که «اعراب با کتاب‌های مجوس رفتار بهتر از این کرده باشند.» قدرت همواره چنین رفتاری علیه مغلوب‌شدگان و اقلیت‌ها داشته و به ‌همین شیوه بر آنان حکم رانده؛ حتا در دوره‌ی معاصر که مهم‌ترین ویژگی آن عقلانیت مدرن است. نازی‌ها هزاران جلد کتاب از کتاب‌های نویسندگان یهودی را به آتش کشیدند و مانع هرگونه پخش و نشر آثار نویسندگان یهودی‌تبار شده و سانسور شدیدی را روی این دست آثار و کتاب‌ها اعمال کردند. چه بسا که سلطه هرگز «دیگری» را به ‌رسمیت نمی‌شناسد و به‌گفته‌ی جورج اورول، خود را «برادر بزرگ» همه قلمداد می‌کند.

نویسنده‌ی امریکایی، ری داگلاس بردبری در رمان علمی-تخیلی خود با نام «فارنهایت ۴۵۱» به روایت یک ویران‌شهر (Dystopia) در آینده می‌پردازد. در آن ویران‌شهر که تحت حاکمیت یک دولت خودکامه قرار دارد، خواندن و نگه‌داری هرگونه کتاب جرم بوده و افرادی که کتاب می‌خوانند یا مالک کتاب هستند در صورت دستگیری اعدام می‌شوند. تنها رسانه‌ی موجود تلویزیونی است که تحت اختیار دولت قرار دارد و صرفا به نشر و پخش مطالب مفید و بی‌خطر می‌پردازد، حال آن‌که هیچ‌کسی حق مالکیت کتاب و خواندن آن را ندارد. مأموران آتش‌نشانی مسئول کاوش، ردیابی و سوزاندن کتاب‌ها هستند و «گای مونتاگ»، شخصیت اول رمان یکی از همین مأموران آتش‌نشانی است که علی‌رغم دشواری کارها با علاقه‌ی زیاد به ردیابی و سوزاندن کتاب‌ها می‌پردازد.

در صحنه‌ای از داستان زمانی که زن میان‌سالی ترجیح می‌دهد با کتاب‌های خود در آتش بسوزد ولی آن‌ها را به مأموران آتش‌نشانی تحویل ندهد، مونتاگ دچار تردید می‌شود و از خود می‌پرسد که چرا چنین عمل احمقانه‌ای از آن زن سر زده و چه در آن کتاب‌ها وجود داشته؟ ری بردبری در این رمان نشان می‌دهد که کتاب به‌عنوان صدای اندیشه‌ی آزاد برای دولت‌های خودکامه خطرناک و مضر است چرا که به شهروندان اجازه می‌دهد تا با جهان بیرون گفت‌وگو کنند. گفت‌وگویی که رفته‌رفته منجر به این پرسش می‌شود که آیا زندگی فقط همین است یا طور دیگر و بهتری هم می‌شود زیست؟ این سؤال به‌شدت دردسرساز است چون خودکامگی توان رویارویی با شیوه‌ی زیست را که خود نمی‌پسندد ندارد.

همان‌طور که در آغاز گفته شد، قدرت جادویی کتاب فراهم‌آوری امکان گفت‌وگو با ظن دیگری است؛ یعنی ما را قادر می‌سازد تا راز سربه‌مهر و نهان دیگری را کشف کنیم و با آن به گفت‌وگو بپردازیم. لفظ گفت‌وگو بدان معنا است که ما هرگز به درون کسی به‌طور محض نگاه نمی‌کنیم و هر نگاهی به اندرون دیگری تا حدودی به «دیده‌شدن» آلوده و آغشته است. خواندن کتاب، گفت‌وگویی است میان اندیشه‌ی نویسنده و اندیشه‌ی ما. هم‌زمان با این‌که خط‌‎‌‌به‌خط به ظن و باطن نویسنده می‌نگریم خودمان نیز در معرض دیده‌شدن قرار می‌گیریم و خواننده‌ی چیره‌دست همواره دیدن و دیده‌شدن را در تعادل نگه ‌می‌دارد. پس کتاب نه تنها باعث آگاهی ما از هستی دیگران می‌شود بلکه به ما هویت می‌بخشد و به ما می‌فهماند که چه‌کسی هستیم، در کجای کاینات ایستاده‌ایم و مهم‌تر این‌که چه‌کسی می‌توانیم بشویم. خواندن گفت‌وگویی درباره‌ی «شدن» است. چون به‌گفته‌ی مولوی، «ای برادر تو همان اندیشه‌ای» و آنچه در ضمیر تو جا گرفته هویت و هستی تو را تعریف می‌کند. در این‌جا، چیزی که کتاب برای ما به ارمغان می‌آورد نه خودشناسی محض، بلکه خود-انتقادی است، چون کتاب به ما نمی‌گوید که چه هستیم بلکه درباره‌ی چیستی و چرایی دیگران/ غیر حرف می‌زند. زمانی که به خواندن کتاب می‌پردازیم در واقعیت امر به انتقاد از خود آغاز می‌کنیم و ابراهیم‌وار وارد بت‌خانه‌ی اجدادی خویش می‌شویم، چون اندیشه‌ای که در سر داریم با اندیشه‌ای که پشت سیاهی‌های روی کاغذ مأمن گزیده وارد گفت‌وگو می‌شود. پس اندیشه‌ی ما در گفت‌وگو با اندیشه‌ی نهان‌شده در کلمات باعث شکل‌گیری و پیدایش راه‌های تازه و چشم‌اندازهای جدید می‌شود؛ ما طوطی‌وار یادسپاری نمی‌کنیم بلکه در گفت‌وگو با کتاب آنچه را هرگز نیاموخته‌ایم و نداشته‌ایم، می‌آفرینیم.

گفت‌وگوی ما با کتاب برای سلطه و خودکامگی خطرناک است. خودکامگی بدن ندارد بلکه شیوه‌ی زندگی و ساختاری است که در اندرون ما لانه می‌کند ولی کتاب ما را به شیوه‌ها و ساختارهای بی‌نهایت برای زندگی می‌رساند و آنچه به ما نشان می‌دهد اغلب با ماهیت وجودی خودکامگی ناسازگار است. در ویران‌شهر «فارنهایت ۴۵۱» چنانچه افراد مجاز باشند که کتاب بخوانند سلطه‌ی دولت به پایان می‌رسد. چون افراد خود شیوه‌ی زندگی خود و جامعه‌ای را که در آن زندگی می‌کنند انتخاب خواهند کرد، چنانچه آنانی که کتاب می‌خوانند از زیر سلطه‌ی دولت متواری شده‌اند و به جنگل‌ها و بیشه‌ها پناه برده‌اند. آنان مطالعه می‌کنند، کتاب‌ها را واژه‌به‌واژه حفظ می‌کنند و علیه آن دولت مخوف می‌جنگند و همه‌ی این دشواری‌ها صرفا به مدد این اندیشه برای آنان تحمل‌پذیر می‌شود که طور دیگری نیز می‌توان زندگی کرد. لمیدن پیش تلویزیون، مصرف قرص‌های خواب‌آور، گفت‌وگوهای کوتاه و معمولا یاوه، اطاعت بی‌پرسان و گوسفندوارگی تنها شیوه‌ای زندگی نیست که وجود دارد. از آن‌جایی که خودکامگی صرفا خودش را قبول دارد، از هرگونه گفت‌وگو می‌هراسد و ناعقلانیت آن نیز از همین نکته برمی‌آید. در طول تاریخ هیچ قدرت خودکامه‌ای نبوده که بتواند یا بخواهد مردم را قناعت دهد که زندگی زیر سلطه‌ی قهرآمیز آنان نفعی دارد؛ بلکه همواره سلطه‌ی خود را با زور و تخدیر بر مردم اعمال کرده و باعث آوارگی خرد و عقلانیت گردیده است. لذا ساختار قدرت خودکامه گفت‌وگوناپذیر است و حتا آنچه او خود به زبان می‌آورد نیز امکان گفت‌وگو قبلا از آن برداشته شده است. حماقت می‌گوید که هرقدر بخواهی حرف می‌زنیم چون حق همیشه با من است، ولی خودکامگی از این هم فراتر می‌رود و می‌گوید که حق حرف زدن هم با من است. برعکس، در جامعه‌ی آزاد صداهای مختلف وجود دارند و انواع اندیشه‌ها در آن امکان تبارز می‌یابند و در ترازوی داوری و نقد نهاده می‌شوند.

کتاب‌ها باعث خواب و خیال می‌شوند و به ما می‌آموزند که رویا بنگریم؛ رویای «شدن»، رویایی که ما را به‌سوی کمال رهنمایی می‌کند. ولی از آن‌جایی که خودکامگی چیزی جز انکار بصیرت و مانعی بر راه رستگاری و کمال نیست، همواره در ستیزه با عقلانیت باقی می‌ماند. «مونتاگ» با کتاب‌ها به رویایی می‌رسد که باعث وحشت سلطه است، اما رویایی که او می‌بیند آیا چیزی جز کمال و رستگاری در سایه‌ی آزادی و برابری است؟ همان‌گونه که ابن خلدون در «مقدمه‌ی ابن خلدون» درباره‌ی امر تاریخ‌نگاری می‌نویسد که «در برابر سلطنت حق پایداری نتوان کرد و بصیرت چون شهابی است که اهریمن باطل را می‌راند. هرچند که نقل‌کننده‌ی اخبار تنها به بازگفتن و نقل اکتفا می‌کند، ولی هرگاه بدان نگریسته شود دیده‌ی بصیرت می‌تواند اخبار را انتقاد کند و صحیح را برگزیند.» خودکامگی همیشه این خطر را بیخ گوش خود احساس می‌کند، هر آن ممکن است که فردی با بصیرت به اخبار منقول نگاه کند و با فهمیدن و بازگویی امر صحیح باعث آشفتگی شود. برای رفع چنین خطری دو گام عملی وجود دارد: نابودی هرگونه اخبار و اطلاعاتی غیر از آنچه خود تولید کرده و سپس نظارت شدید و پی‌گیر بر جامعه. بدین معنا که در نخست هر آن دانش و اطلاعاتی که در خور پسند نیست، یعنی خطرناک است، نابود می‌شوند و سپس نظارت شدیدی روی جامعه اعمال می‌شود تا نطفه‌های بصیرت را شناسایی و در جا خاموش کند. جامعه بدین شیوه به سکون می‌رسد و در آن ویران‌شهر تک‌صدا هیچ بصیرت و دانشی به ثمر نمی‌رسد. از طرفی، خودکامگی جامعه را در خودش فرو می‌بندد و نمی‌گذارد تا نوری از بیرون بر روح فرسوده‌ی آن بتابد. چنین جامعه‌ای محصور دیوارهای نامرئی خودکامگی باقی می‌ماند و هرگز شیوه‌های دیگری را برای زیستن و تکامل تجربه نمی‌کند؛ امری که بقای دستگاه سلطه را تضمین می‌کند و آن را ایمن نگه‌ می‌دارد.

در این‌جا یک خلاء در جامعه به‌وجود می‌آید و آن فقدان خرد و عقلانیت است. خلاء مذکور به‌وسیله‌ی محصولات و تولیدات قدرت حاکم پر می‌شود و آن محصولات چیزی است که می‌توان آن را شبه‌بصیرت/ نابصیرت خواند. اصطلاح «نابصیرت» به هرگونه اطلاعات و اندیشه‌ای که به پاسداری از خودکامگی تأکید می‌کند و هدف آن پرورش نیرو و رعیت متعصب و فداکار برای دفاع از خودکامگی است، دلالت می‌کند. نابصیرت نوعی اندیشه‌ی ناعقلانی است. بدین معنا، نابصیرت نوعی خاصی از اندیشه است که فقدان اندیشه‌ی آزاد را پر می‌کند و در مقیاس شدیدتر خود باعث اقناع و توافق آراء عمومی درباره‌ی درستی دستگاه سلطه می‌شود. نابصیرت -که ممکن در قالب نوعی ایدئولوژی ارائه شود و یا هم در ابزارها، اشیاء و پدیده‌هایی مانند جنگ زرگری و تخدیر افکار عمومی نمود پیدا کند- دانایی و دانش نیست ولی می‌تواند توهم آن را به‌وجود بیاورد و باعث ازخودبیگانگی و اضمحلال اندیشه شود. کتاب‌ها در آتش می‌سوزند و جای آن را تلویزیون می‌گیرد. در «فارنهایت ۴۵۱» تلویزیون همان نابصیرتی است که جانشین کتاب (بصیرت) گردیده و مردم را در یک ویران‌شهر تاریک و رو به ‌تباهی آرام نگه می‌دارد. سرکوب و کتاب‌سوزی صرفا منجر به متواری‌شدن اندیشه‌ی آزاد می‌شود ولی باعث اقناع نمی‌شود؛ لذا نابصیرت تولید می‌شود و هدف غایی آن قناعت بخشیدن به جامعه درباره‌ی خطر کتاب و اندیشه‌ی آزاد است.

هرچند که امروزه کتاب‌سوی به ‌ندرت اتفاق می‌افتد و بیش از حد احمقانه جلوه می‌کند؛ ولی به همان میزان روش‌های دیگری جایگزین آن شده‌اند که سانسور و ممنوعیت نشر از روش‌های بسیار شایع و مرسوم آن در جوامعی ‌اند که توسط قدرت‌های خودکامه قبضه شده‌اند. با این‌حال، همان‌طور که تاریخ به ما می‌آموزد سرکوب هرگز قناعت‌بخش نیست و خودکامگی ماری ا‌ست که عاقبت دم خودش را نیش می‌زند. کتاب‌هایی که می‌سوزند به‌ مرور سبب شعله‌ورشدن هرچه بیشتر اشتیاق به نوشتن در نویسندگان و میل به خواندن می‌شود و بدین طریق بصیرت به‌ طرز بعیدی از درون ظلمت و توحش نابصیرت متولد می‌شود. به بیان دیگر، ظلمت خود بصیرت را در خود و علیه خود پرورش می‌دهد.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *