شورای مقاومت
عکس: شبکه‌های اجتماعی

چرا جنگ مقدمه‌ی مذاکره است؟

امیر بهنام

در سه سال گذشته رهبران سیاسی ۲۰ سال اخیر که پس از سقوط طالبان در سال ۲۰۰۱ به قدرت دست یافته بودند، همواره بر یک موضوع تأکید کرده‌اند و آن این که راه تغییر وضع موجود مذاکره با طالبان است. شورای مقاومت برای نجات افغانستان که بسیاری از رهبران سیاسی غیرپشتون در رأس آن قرار دارند و نیز سایر گروه‌ها، چه به‌صورت فردی و یا گروهی، همه یک ادبیات مشترک دارند، این که به مذاکره برای جلوگیری از خشونت و ویرانی افغانستان ارجحیت قایل اند و آماده گفت‌وگو با طالبان برای تأمین صلح و ثبات هستند. این ادبیات فقط خاص سیاسیون سابق افغانستان نیست، گروه‌های معروف به جامعه مدنی افغانستان و دیپلمات‌های دولت سابق نیز با اشاره به وجوه ناپسند جنگ و زشتی خشونت، گفت‌وگوی سیاسی را یگانه راه برای رسیدن به راه‌حل مسأله‌ی افغانستان می‌پندارند.

خشونت پرهیزی و تبری جستن از جنگ و ترجیح دادن مذاکره به جای نبرد و به قول معروف دیالوگ به جای خشونت به‌عنوان اصل اساسی در مواجهه با مسأله‌ی طالبان و افغانستان مدنظر قرار داده می‌شود. اما به رغم این تأکید ویژه و با گذشت سه سال از به قدرت رسیدن طالبان، هنوز هیچ نشانه‌ای دال بر تمایل طالبان به گفت‌وگو بر سر آینده افغانستان و سرنوشت مردم آن دیده نشده است. طالبان ترجیح داده‌اند که به جای گفت‌وگو بر سر مسأله‌ی افغانستان به‌عنوان یکی از طرف‌ها با سایر اطراف دخیل در این مسأله، به‌عنوان نظم سیاسی مستقر صرفا باب مصالحه‌ی فردی با سایر مدعیان قدرت و سیاست در افغانستان را با شرایطی که خود تعیین کرده‌اند، باز بگذارند. به همین جهت رهبر این گروه فرمان عفو عمومی صادر کرد و دستگاه اداری طالبان در کابل اداره‌ای برای تماس با مخالفان و فراهم‌سازی زمینه‌ی بازگشت آن‌ها به زندگی در چارچوب نظم مستقر سیاسی را تأسیس کرد. این همان کاری است که دولت پیشین در خلال سال‌های ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۴ در مواجهه با طالبان پیش می‌برد. یعنی ایجاد اعتماد، ادغام مخالفان در جامعه و انحلال ساختار سازمانی و تشکیلات نهادی مخالفان (طالبان). طالبان همان طور که دیدیم حاضر نشدند تشکیلات نهادی خود را منحل کنند، بلکه در نهایت با انحلال نهادهای مستقر به شمول قانون اساسی مصوب ۲۰۰۴ و نادیده گرفتن اراده‌ی عموم مردم قدرت را تصرف کردند.

دلیل اصلی عدم توفیق دولت سابق برای تأمین صلح از طریق گفت‌وگو و نیز علت اساسی عدم توفیق رهبران سیاسی سابق در تعدیل مواضع طالبان ناشی از تضاد نهادی نهفته در منافع هر دو جهت درگیر است. طالبان تن به آشتی ندادند زیرا تأسیس جمهوری طالبانی ناممکن بود. راه پیش روی طالبان پذیرفتن نهادهای سیاسی و حقوقی مستقر مانند انتخابات و قانون اساسی بود. با وصف آن که مردم از مشارکت سیاسی پس از ۲۰۰۴ به صورت نسبی و پس از ۲۰۰۹ به صورت مطلق کنار گذاشته شده بودند و با وصف آن که حاکمان سابق عملا شکلی از توتالیتاریسم را جایگزین دموکراسی مشارکتی و مبتنی بر انتخابات و اراده‌ی سیاسی مردم کرده بودند، بازهم برای آن‌ها تجمیع امارت طالبانی با دموکراسی بسیار حداقلی موجود (که فقط آزادی بیان و اجتماعات از آن باقی مانده بود) ناممکن بود. به همین قیاس، اکنون برای طالبان نیز جمع کردن امارت طالبانی با مشارکت سیاسی یا ساختن نوعی دیکتاتوری دموکراتیک ناممکن است. آن‌ها نیز نمی‌توانند اصول اساسی و نهادی شان را زیر پا بگذارند. تضادی تا این حد عمیق و جدی را نمی‌توان صرفا با نوعی خشونت پرهیزی و میل به مذاکره حل کرد، زیرا هر دو طرف احساس می‌کنند و این احساس کاملا درست است که در صورت دست برداشتن از آن اصول اساسی موجودیت شان نیز تغییر می‌یابد. طالبی که تن به موکراسی، مشارکت سیاسی مردم و تشکیل دولتی بر اساس ارزش‌های مدرن بدهد، دیگر طالب نیست. کما این که مخالفان طالبان اگر تن به بیعت با رهبری طالبان، پذیرفتن نظم سیاسی توتالیتر مبتنی بر قومیت و مذهب بدهند، دیگر نمی‌توانند خود را داعیه‌دار دموکراسی و نمایندگی مردم عنوان کنند.

یک استدلال احتمالا این خواهد بود که طالبان قادر به کسب به رضایت مردم نیستند، این گروه فاقد حمایت عامه‌ی مردم است و بنابر این با مشکل عدم پایداری و استقرار روبه‌رو است و از این منظر ناگزیر است تن به گفت‌وگو بدهد. در این که طالبان نمی‌توانند دولتی مشروع و فراگیر ایجاد کنند تردیدی نیست و از این جهت در گذرا بودن آن تردیدی نیست. اما اولا باید در نظر داشته باشیم که طالبان برای حکمرانی بر افغانستان نیازمند کسب رضایت اکثریت مردم نیستند، هر دولتی در چارچوب وسعت و نفوس افغانستان به چند ده هزار حامی جدی و مصمم نیاز دارد تا بتواند به قدر کافی عمر کند. تنها یک عامل می‌تواند عمر چنان حکومتی را کوتاه کند و آن دخالت خارجی است. طالبان با ایجاد نوعی نظم دسترسی محدود از نظر توزیع منابع ثروت، توانسته‌اند عجالتا بر این مشکل فایق آیند. هم اکنون فراکسیون‌های داخلی طالبان هرکدام دسترسی شان را به بخشی از منابع ثروت تضمین و جای پای خود را تحکیم کرده‌اند. بازگذاشتن دست بدنه‌ی متوسط (فرماندهان میانی) طالبان در جمع‌آوری مالیات ده-پانزده ساله از مردم، زورگیری و اخاذی از مردم، کنترل معادن و واگذاری قراردادهای استخراج معادن به‌گونه‌ی شتابزده و کنترل بر جمع‌آوری درآمدهای ناشی از واردات، ایجاد ارتباط استخباراتی با کشورهای علاقه‌مند به موضوع افغانستان و دریافت منابع مالی و پول نقد، می‌تواند تمامی فراکسیون‌های طالبان را تا زمانی که این منابع به همان شکل وجود دارد، متحد نگهدارد. با توجه به این که اعضای طالبان اکنون بهره‌مندشوندگان مستقیم این منابع هستند، انگیزه‌ی بیشتری برای حفظ وضع موجود دارند.

در چنین وضعیتی که گروه طالبان تنها قدرت غالب است، اعضای آن عجالتا بر سر توزیع منابع با هم به توافق رسیده‌اند و تداوم حاکمیت آن‌ها برای عامه‌ی پشتون هم نوعی توهم هژمونیک ایجاد کرده و علاوه بر تمام این‌ها تداوم طالبان ادامه‌ی حیات گروه‌های تروریستی بین‌المللی را نیز ممکن می‌سازد، انتظار مذاکره که طبعا منجر به کاهش چشمگیر قدرت این گروه و بهره‌مندشوندگان وضع موجود خواهد شد، منطقی نیست. متواضع‌ترین سیاست‌مدار جهان هم اگر در چنین وضعیتی قرار داشته باشد، ضرورتی برای واگذاری قدرت‌اش به دیگران حس نمی‌کند و اگر چنان ضرورتی احساس کند اطرافیان‌اش او را متهم به بزدلی و حماقت خواهند کرد.

خشونت به منظور تخریب منافع گروه حاکم در چنین بن‌بستی خودش را به‌عنوان یک راه حل نشان می‌دهد. تا زمانی که اعضای گروه حاکم و شرکای آن‌ها که عجالتا بر سر نوعی نظم دسترسی محدود و حداقلی به توافق رسیده‌اند و بدیهی است که برای حفظ آن از هیچ کوششی دریغ نخواهند ورزید، احساس خطر جدی نکنند و اختلالی در تأمین منافع شان و کنترل شان را بر منابع ثروت ایجاد نشود، متوجه اهمیت گفت‌وگو نخواهند شد. به بیان دیگر تنها گروهی قادر به کشاندن طالبان به پای میز مذاکره خواهد بود که توانایی اعمال خشونت را داشته باشد. این تنها ابزاری است که گروه‌های بیرون از دستگاه حکمرانی می‌توانند آن‌را برای تغییر وضع موجود حفظ کنند یا به‌دست بیاورند. از این منظر اعمال خشونت و جنگ بخشی از روند مذاکره و تعامل است. اعمال خشونت و جنگ این پیام روشن را دارد که گروه حاکم نمی‌تواند با حفظ وضع موجود منافع‌اش را تأمین کند و مخالفان چیزی به‌نام توانایی خلق خشونت و ایجاد جنگ را برای گذاشتن روی میز دارند. به عبارتی دو طرف چیزهایی برای دادوستد و چانه‌زنی خواهند داشت. در حال حاضر انتظار این که طالبان دور میزی که مطلقا خالی است بنشینند، انتظاری منطقا کودکانه است.