بازخوانی آثار کلاسیک (۶)؛ کشتن مرگ به‌‌وسیله‌ی ارزش دادن به زندگی

(پنج تأویل از سریال «مردگان متحرک»، اثر رابرت کرکمن)

احمد برهان

در شماره‌ی قبلی به تأویلی از رمان «ناشاد»، اثر محمدحسین محمدی پرداختم. نکته‌ای در آن نوشتار از قلم افتاد که این‌جا ذکر می‌کنم. یکی دیگر از نمادها که به‌ عمد از سوی خالق رمان به‌کار رفته «کلاغ» است. کلاغ در این متن نماد طالب است که ترس ناشی از سایه‌ی وحشتناک او، خواب‌های ناشاد را پریشان کرده است. در متن رمان می‌خوانیم: «در خواب زاغی می‌خواست تو را بگیرد و تو می‌گریختی، مگر زاغ هیچ ایلا کردنی‌ات نبود. تو گِردگرد حویلی می‌گریختی و زاغ هم از پشتت می‌آمد. از پشتت می‌آمد و قاغ‌قاغ می‌کرد و می‌خواست در سرت بنشیند که تو نماندی‌اش و از خواب بیدار شدی. این خوابی که دیده‌ای چه تعبیری دارد.»

در شماره‌ی فعلی به پنج تأویل از سریال تلویزیونی «مردگان متحرک» (The Walking Dead) می‌پردازم. این سریال یک اثر سینمایی مهم و تأثیرگذار است و بنابراین، یک متن سینمایی «کلاسیک» است. یک نمونه‌ی ارجاعی در اقیانوسی از فیلم‌ها و سریال‌ها با ژانر ترسناک-زامبی است. این اثر حرف‌های زیادی برای مخاطب دارد و از ابعاد گوناگون می‌شود به آن نگریست. من در شماره‌های مختلف به جوانب مختلف این سریال ماندگار می‌پردازم. از جمله «فلسفه‌ی نیچه در شخصیت نیگن (نگاهی به شخصیت‌پردازی در سریال مردگان متحرک)»؛ «مرگ زمان در آغوش خونین زندگی (تأویل فلسفی‌ از مفهوم زمان در سریال مردگان متحرک)» و «هستی‌شناسی رهبری مادرمحوری (نگاهی تطبیقی به رهبری مردان و زنان در سریال مردگان متحرک)». در این شماره، مشخصا به گروه «نجواگران» به رهبری خانم «آلفا» می‌پردازم.

وقتی کسی می‌گوید سریال «مردگان متحرک» را دیده‌ام، سؤال باید کرد که کجایی این سریال را دیده‌ای؟ چرا که این سریال‌ حرف‌های پیدا و پنهان دارد. معنا در لایه‌های ظاهری و در لایه‌های زیرین آن نهفته است. وقتی می‌گویی سریال «مردگان متحرک» را دیده‌ام، آیا مردگان متحرکی که در اثر ویروس زامبی به‌وجود آمده‌ را دیده‌ای؟ یا مردگان متحرکی که در ادیان ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت و اسلام) خبر از زنده شدن آنان می‌دهد؟ یا مردگان متحرکی که پیام‌آور مرگ و نابودی در برابر زندگی و زیبایی‌های آن است؟ یا مردگان متحرکی که از گروه‌های افراطی و جنون‌زده‌ی دینی چون داعش، تصویری ارائه کرده است و یا هم مردگان متحرکی که اشاره به آدم‌های زامبی‌ در عصر اینترنت و ماشینی دارد؟ واقعا چه برداشتی از دیدن این سریال داشته‌اید؟

این نوشتار به هفت‌بخش تقسیم می‌شود: عنوان سریال، تأویل نخست؛ مرگ و تقلل برای بقا، تأویل دوم؛ چنین است رستاخیر مردگان، تأویل سوم؛ مرگ و مبارزه در برابر او، تأویل چهارم؛ زامبی‌‌های عصر اینترنت، تأویل پنجم؛ تقابل جهان‌بینی‌های سنتی و مدرن؛ و جمع‌بندی. در این نوشتار، من بیشتر جانب مخاطب عام را در نظر داشته‌ام. پدیده‌ی زامبی و مردگان متحرک همواره برای مخاطب عام پرسش‌برانگیز بوده است. همه از چیستی و چرایی آن می‌پرسند. و فرض من بر این است که خواننده‌ی این متن سریال را دیده است. هر داستان پرماجرا، از اسم یا عنوان آن شروع می‌شود.

عنوان سریال

زامبی چیست؟ ریشه در چه فرهنگ و آیینی دارد؟ در هنر و ادبیات و فلسفه چه معنا دارد؟ واژه‌ی زامبی در قرن نوزدهم توسط نویسنده‌ی بریتانیایی وارد فرهنگ واژه‌ی انگلیسی شد. براساس واژه‌نامه‌ی آکسفورد، واژه‌ی زامبی در سال ۱۸۱۹ در کشور برازیل توسط رابرت ساوتی ثبت شد. ریشه‌‌شناسی این واژه به افریقای غربی برمی‌گردد. ایده‌ی زامبیسم (زامبی‌شناسی) در کتاب «جزیره‌ی جادویی»، سفرنامه‌ای از جمهوری هایتی (کشوری در دریای کارائیب، در امریکای جنوبی) اثر ویلیام سیبروک، در سال ۱۹۲۹ پرداخته شد. نویسنده در آن، مشاهداتش را درباره‌ی آیین وودو (Vodou) در افسانه‌های فولکلور مردم این کشور شرح می‌دهد. در تصاویری کتاب، از طریق روش‌های جادویی برای زنده کردن اجساد استفاده می‌شده است. گفته می‌شود که زامبی‌های هایتی توسط کشیشان یا جادوگران شرور به‌ هدف مقاصد شخصی ساخته می‌شوند. پس زامبی، یک پدیده‌ی اسطوره‌ای در بین مردم هایتی است.

براساس دانشنامه‌ی‌ بریتانیکا، سه ‌سال پس از انتشار کتاب «جزیره‌ی جادو»، اولین فیلم به‌نام «زامبی سفید» براساس نمایشنامه‌ای به همین نام تولید شد. در این فیلم، مردی عاشق با یک جادوگر توطئه می‌کند تا پس از ازدواج با شخص دیگری، موضوع محبت او را به زامبی تبدیل کند تا بتواند او را تحت کنترل داشته باشد. زن می‌میرد و تشییع جنازه‌ی او می‌شود، اما بعدا از طریق قدرت جادوگری از مردگان برمی‌خیزد.

با انتشار فیلمی به‌نام «شب مردگان زنده» (Night of the Living Dead) در سال ۱۹۶۸ مفهوم زامبی در بین مردم جا افتاد. این فیلم امریکایی با کارگردانی جورج رومرو تهیه شد که نسخه‌ی نسبتا متفاوتی از زامبی‌ها در افسانه‌های مردم هایتی بود. داستان فیلم درباره‌ی افرادی است که در یک خانه‌ی زراعتی توسط مردگان زنده‌شده محاصره شده‌اند. مرده‌ها توسط نیروهای مبهم مثل تشعشع تبدیل شده‌اند. در فیلم از واژه‌ی زامبی استفاده نشده بود، اما در بین علاقه‌مندان با ژانر ترسناک-زامبی مشهور شد. بعدها داستان‌نویسان تا امروز از آن نسخه‌های گوناگون خلق کرده‌اند.

در قرن بیست‌ویکم، زامبی‌ها (علاقه‌مندان) از شیشه‌ی بزرگ سینما و خارج از صفحه‌ی کتاب، زنده شده‌اند. علاقه‌مندان در سرتاسر جهان با لباس‌های مخصوص زامبی به تن راهپیمایی‌ زامبی‌ها به راه انداختن. برخی از آنان صنف‌های تناسب اندام زامبی برگزار کردند. بعضی‌شان موادهایی را توزیع می‌کردند تا از آخرزمان زامبی‌ها در امان بمانند. حتا «مراکز کنترل و پیشگیری از بیماری‌ها» مقاله‌ی آمادگی برای زامبی‌ها را در وبلاگ بهداشت عمومی خود پست کردند تا در صورت وقوع مصیبتی بتوانند آگاهی بدهند. با همگانی‌شدن سرگرمی‌ زامبی‌ها در اشکال گوناگون مشخص شد که سرکوب «تهدید زامبی‌ها» غیرممکن بود (تعریف امروزی زامبی‌ها در تأویل چهارم آمده است).

ایده‌ی مرده‌‌ی متحرک برای قرن‌ها در فرهنگ‌های مختلف وجود داشته است. در اسطوره‌ها توسط یک نیروی فراطبیعی مانند دیو زنده می‌شود‌. مردگان متحرک یا روحانی هستند مثل ارواح، یا جسمانی هستند مثل مومیایی‌، خون‌آشام‌ها و زامبی‌ها. در سریال «مردگان متحرک»، در دو قسمت عبارت «مردگان متحرک» به‌کار رفته است. یکی در فصل پنجم، قسمت دهم و دوم در فصل یازدهم، قسمت بیست‌وچهارم. در فصل ششم، قسمت سیزدهم هم زن سیگاری که سرطان ریه دارد، به خودش مرده‌ی متحرک می‌گوید (I’m a dead woman walking). پرسش اصلی این است: داستان‌نویس و کارگردان این سریال می‌خواهد به مخاطب چه بگوید؟ من در پنج تأویل یا برداشت جنبه‌های مختلف این سریال را آورده‌ام.

تأویل نخست: مرگ و تقلا برای بقا

جهان مدرن، در پی شیوع ویروس زامبی فروپاشیده است. انسان‌های مرده پس از مدتی دوباره زنده می‌شوند و در جست‌وجوی خوردن انسان راه می‌روند. البته آنان نمی‌دانند که انسان‌خوار هستند چون مرده‌ها فاقد تعقل هستند. این جست‌و‌جو و راه‌رفتن از روی اراده و اختیار نیست، بلکه معلول رویدادهای اطراف‌شان است؛ مثلا صداها مسیرشان را جهت می‌دهد. اراده ندارند چون عقل ندارند و مثل جانوران از روی غریزه‌ی حیوانی گردش می‌کنند. وقتی جهان مدرن، از نظام و ساختار سقوط می‌کند، بازیگران جدید با جهان‌بینی‌های منحصر به ‌فرد مثل نیگن و الفا، ظهور می‌کنند که هر کدام دیدگاه خودشان را در دوران پساآخرزمان، نسبت به زندگی، مرگ و بقا دارند. هر گروه سعی می‌کند تا بر گروه‌های دیگر حاکم شود. در نبود قوانین جهان مدرن، هیولای هر کسی در مناسبات اجتماعی و مرگ و زندگی بیدار می‌شود.

این تأویل، در سطحی‌ترین لایه‌ی داستان شکل می‌گیرد که از نوجوان چهارده‌ساله گرفته تا افراد چهل‌ساله همه می‌توانند ببینند و بفهمند و لذت ببرند. از این نظر این سریال، با ژانر‌های درام و هیجان‌انگیز است. ژانر یعنی «نوع ادبی» و درام یا دراما به‌قول هندی‌ها، یعنی یک اثر داستانی و مهم. مثل شیوع بیماری طاعون در رمان «طاعون»، اثر آلبر کامو (به شماره‌های ۳ و ۴ این ستون مراجعه کنید). مثل شیوع ویروس کووید۱۹ در دوران خود ما. اما در دوران ما دولت‌ها و نظام‌ها سقوط نکردند، هرچند دولت‌های کوچک مثل افغانستان سقوط کردند، اما با کمک جامعه‌ی جهانی دوباره نظام اقتصادی‌شان سرپا شد.

تمام فلسفه‌ی سریال خلاصه می‌شود به: مرگ را باید کشت به‌وسیله‌ی ارزش قایل‌شدن به زندگی خود و خانواده. زنده شدن مرده‌ها معنای عمیق‌تر دارد. در تأویل دوم بخوانید.

تأویل دوم: چنین است رستاخیز مردگان

در روایت‌های ادیان ابراهیمی خبر از دوران آخرزمان آمده است. در معادشناسی این ادیان، رستاخیز یا زنده شدن مردگان یا روز قیامت پیش‌بینی شده است. همه می‌میرند و دوباره زنده می‌شوند. زیرا مرگ بر همه‌ی جانداران تسلط دارد. مرگ، شتری است که پیش خانه‌ی هر کس زانو می‌زند. در آن روز، با دمیده شدن شیپور اسرافیل (صور اسرافیل) مردگان از گورهای‌شان برمی‌خیزند.

اما در ادبیات مدرن (پسارنسانس) مفهوم رستاخیز مردگان قابل تردید است. زیرا آنچه را که ادیان ابراهیمی گفته است می‌تواند مثل دهه‌ها ادعای دیگر یک اسطوره باشد. زیرا ماهیت این ادیان «مرگ‌اندیشی» است در برابر «زندگی‌اندیشی». در این میان، ارزش‌های کهنه‌ی سنتی در برابر ارزش‌های جدید و مدرن قرار می‌گیرد. و این سریال هم نقدی است بر مسأله‌ی رستاخیز مردگان. در این سریال مرده‌ها وقتی از گور برمی‌خیزند، همان مرده هستند و ماهیت و واقعیت‌شان خوردن انسان است. چون مرده هستند و دشمن زنده. یعنی رستاخیز همین است.

در فصل دهم و قسمت دهم، وحشتناک‌ترین سکانس برخواستن مرده از گور را نشان می‌دهد. کارگردان پیش از نشر آن به بیننده هشدار خشن‌ بودن صحنه را می‌دهد. نشان چوبی صلیب ایستاده بر سر قبر، در تاریکی ترسناک شب، با برخواستن بتا از گور، پایین می‌افتد. بتا با استفاده از تونل زیرزمینی مثل گروه‌های تروریستی امروز، به الکساندریه نفوذ می‌کند و شروع می‌کند به قتل‌‌عام مردم بیگناه.

تأویل سوم: مرگ و مبارزه در برابر او

«پختگی انسان، بازیافتن آن جدیتی است که آدمی در روزگار کودکی در بازی داشته است.» نیچه، فیلسوف معروف آلمانی

مرگ یک امر طبیعی است که در یک امر بیولوژیکی رخ می‌دهد. مرگ، در این سریال، یک شخصیت شرور است و جنگیدن در برابر او یک امر منطقی و عقلانی. داکتر دینیس به‌صورت نمادین می‌گوید: کاش این وضعیت تمام شود تا خانه بروم و رمان «جنگ و صلح» را تمام کنم. در اصل منظور داستان‌نویس، جنگ و صلح میان مرگ و زندگی است که هرگز برقرار نمی‌شود. شرایط پساآخرزمانی هستی درونی هر فرد را هویدا می‌کند. ضعیف ضعیف‌تر شده و زود کشته می‌شود. قوی‌ با مبارزه و مقاومت قوی‌تر می‌شود. آخرزمان، بستری برای نمایش شخصیت و استعداد ذاتی افراد است. زندگی یعنی مبارزه؛ بازماندگان در پیداکردن ارتزاق شکست می‌خورند. بدست می‌آورند ولی باز از دست می‌دهند. مثل شکار آهو و اسپ، ولی زود غذای مردگان می‌شود. یک کامیون پر از خوراکه در دریاچه غرق می‌شود. اما همان باعث می‌شود که با جامعه‌ی هیلتاپ آشنا شوند.

ریک، قهرمان داستان، با یک جهان‌بینی اپیکوری در مواجهه با پدیده‌ی مرگ و مردگان متحرک به مبارزه می‌پردازد. او باور دارد تا زندگی هست، مرگ وجود ندارد. پس نباید پیش از فرارسیدن مرگ، زندگی را از دست داد. زیرا انسان همان زندگی است. و زندگی همان انسان است. زندگی بشریت و بقا است. در این رابطه‌ی دیالکتیکی غایت معنا پیدا می‌کند. نباید در برابر چشم‌های کور مرگ، از خود بزدلی نشان داد. باید مبارزه کرد. باید متحد شد. خیر او بر شر غیر او غلبه خواهد کرد و او به موفقیت گروهش ایمان راسخ دارد. زیرا یک رهبر واقع‌بین است.

وقتی چیزی را، کسی را، از دست می‌دهی، باید با آن درد و اندوه کنار بیایی. چاره‌ای دیگری نیست. این جمله در سکانس‌های گوناگون سریال برای روحیه بخشیدن به فرد به سوگ‌نشسته تکرار می‌شود. دیریل به هینری، وقتی لیدیا را از دست می‌دهد، می‌گوید: «دنیا بعضی وقت‌ها کثافت است. باید همراهش کنار بیایی.» باید تحمل کردن را یاد بگیری.

تأویل چهارم: زامبی‌‌های عصر اینترنت

بشر امروز، در عصر حاکمیت اینترنت و ماشینی‌شدن، به یک نوع «مرده‌ی متحرک» تبدیل شده است. و این تأویل، نه‌ تنها در این اثر، بلکه در ایده‌ی پدیده‌ی زامبی صورت می‌گیرد. مرده‌ی متحرک استعاره‌ی بشر مدرن است که گرفتار روزمرگی و تهی از اندیشه شده است. در اکثر اوقات با ابزار و ماشین سروکله می‌زند. ساعت‌ها در فضای مجازی می‌پلکد و فیس‌بوک‌گردی او دچار مسخ‌شدگی عقلانی او شده است. در فصل دهم، قسمت چهاردهم، به این ایده پرداخته شده است و به‌گونه‌ی مضحک جالب و خنده‌آور و دردآور است.

وقتی یوجین همراه با یومیکو و ایزیکیل به‌سوی جامعه‌ی جدید و دیدار دوست یوجین می‌روند، با دختر جوانی به‌نام «شاهدخت» معرفی می‌شوند. شاهدخت شخصیت جالب و جذاب و شوخ‌طبعی دارد. شاهدخت برای تسکین رنج تنهایی و گریز از دیوانه نشدن، ناگزیر دست به خلاقیت تلخی می‌زند. چرا که او یک‌ سال را در تنهایی مطلق در شهر اشباح سپری کرده است.

یوجین و همراهانش وقتی وارد شهر خاموش و خالی از انرژی و زندگی می‌شوند، با منظره‌های خنده‌آور مواجه می‌شوند. تصویر بسیار واقعی و زنده از نحوه‌ی بودن و باشیدن بشر امروز. آنان از پشت شیشه‌ی پنجره‌های بلند داخل کافه را می‌بینند. یک مرد و یک زن مرده، با کلاه‌های قشنگ، دو طرف میز نشسته‌اند. دستان و پاهای‌شان به میز بسته است. مرد مرده جام خالی شراب در دست دارد. هیچ‌گونه تعاملی باهم ندارند، چرا؟ چون مرده هستند. فقط حرکات ملایمی از آنان دیده می‌شود. حرف نمی‌زنند، چرا؟ چون مرده هستند. فقط صدای دلخراش خرخر از گلوی‌شان می‌برآید. در سکانس بعدی، زنی مرده همچنان کلاه کوچک گرد بر سر، پشت فرمان موتر کهنه‌ای نشسته است. دستانش به فرمان زولانه شده و حرکات بی‌حس ملایمی از خود نشان می‌دهد. ایزیکی با همان شوخ‌طبعی همیشگی‌اش، خنده می‌کند. صدای قاه‌قاه ممتد او در شهر خالی می‌پیچد. بعد شاهدخت با مسلسل بدست پیش ‌روی‌شان به ‌شکل وحشتناکی سبز می‌شود. این صحنه‌ها بسیار دقیق توسط نویسنده برنامه‌‌ریزی شده است.

مهم‌ترین ویژگی مشخص زامبی‌ها فقدان «اراده‌ی آزاد» است. زامبی‌ها معمولا تابع یک نیروی بیرونی مانند یک جادوگر هستند. در واژه‌نامه‌ی بریتانیکا، تعریف غیررسمی زامبی آمده است: فردی است که بسیار آهسته به علت خستگی جسمی حرکت می‌کند و از اطرافش باخبر نیست. در واژه‌نامه‌ی آکسفورد تعریف غیررسمی: شخصی است که فقط تا حدی زنده به ‌نظر می‌رسد و هیچ احساس و علاقه‌ای به رویدادهای اطرافش ندارد. مثال‌ها: اگر زود به بستر خواب نروم، فردا زامبی می‌شوم. دانش‌آموزان او معمولا در صنف درسی مثل زامبی‌ها می‌نیشنند (یعنی بدون کدام فعالیت با اداره). اصطلاح «ویروس زامبی» به ویروس‌هایی گفته می‌شود که برای مدت طولانی غیرفعال بوده‌اند. دانشمندان بر این باور اند که ویروس‌های زامبی می‌توانند باعث بیماری‌های جدی شوند.

تأویل پنجم: تقابل جهان‌بینی‌های سنتی و مدرن

«خدا، مرده است.» نیچه، فیلسوف معروف آلمانی

در تأویل چهارم، به نظر من، با یک زیرمتن (Subtext) مواجه هستیم. زیرمتن می‌تواند در نسبت با تأویل‌های سطحی متن شکل بگیرد، یا در لایه‌های یک متن نهفته باشد و کدگذاری شده باشد. معنایی که خالق اثر به هر دلیلی یا دلایلی نمی‌تواند یا نمی‌خواهد به‌صورت صریح و مستقیم آن را به مخاطب برساند. بنابراین، آن را در لابه‌لای پیام اصلی به مخاطب نکته‌بین می‌نمایاند. و این تأویل تقابل جهان‌بینی سنتی در مواجهه با جهان‌بینی پسارنسانس است. یعنی اندیشه‌ی دینی در برابر تفکر مدرن.

این معنای زیرمتن، با ظهور گروه «نجواگران» خطرناک‌ترین گروه بعد از «ناجی‌ها» در فصل نهم، قسمت ششم، آغاز می‌شود. رهبری این گروه متحجر و واپس‌گرا را زنی با اسم مستعار «الفا» به عهده دارد. الفا و نجواگران -پیروان او، مثل گوسفندهای بی‌زبان- از پوست صورت و سر انسان‌های مرده برای‌شان نقاب می‌سازند و در میان مردگان متحرک با آنان راه می‌روند. در دل جنگل به‌صورت کاملا وحشی و طبیعی زندگی می‌کنند. یک جهان‌بینی ارتجاعی در مقایسه با جهان‌بینی دیگر جوامع. نجواگران از اسم همدیگر استفاده نمی‌کنند. چون هویت اسمی، نشانه‌ای از انسان‌ها است. آنان مرده اند پیش از آن‌که مرگ بر آنان عارض شود. به سبک زندگی دیگر جوامع باور ندارند و آنان را انسان‌های ضعیف می‌دانند. خودشان را قوی می‌دانند. چنان شجاع که در بین مرده‌ها می‌توانند زندگی کنند. الفا می‌گوید تمدن مرده است. نجواگران در این تأویل، نماد گروه‌های افراطی دینی مانند داعش، کندک انتحاری طالبان و… هستند.

وقتی میان مردگان راه می‌روند، همه با هم نجوا می‌کنند: «ما در تاریکی راه می‌رویم. ما آزاد هستیم. با خون غسل می‌کنیم. ما آزاد هستیم. عشق را نمی‌شناسیم. ما آزاد هستیم. از هیچ‌چیز نمی‌ترسیم. ما آزاد هستیم. نیازی به کلمات نداریم. ما آزاد هستیم. مرگ را در آغوش می‌گیریم. ما آزاد هستیم. این پایان دنیا است. حالا پایان دنیا است. ما پایان دنیا هستیم.»

بتا: بتا شخص دوم نجواگران است. ریش بلند و موهای ژولیده و چهره‌ی خشن و صدای ترسناک دارد. الفا به بتا درباره‌ی سبک زندگی جوامع بازمانده می‌گوید: «آن زندگی نیست فقط یک توهم است.» چیزی که خداباوران افراطی درباره‌ی زندگی زمینی می‌گویند. بتا پس از کشته‌شدن بدست نیگن، رهبری گروه و گله را به‌ عهده می‌گیرد. بتا دچار توهم شنوایی می‌شود‌. فکر می‌کند مرده‌ها با او حرف می‌زنند و راهنمایی‌اش می‌کنند. می‌شنود: «ایمان داشته باش. ایمان. قدرت.»

جیزز: جیزز (Jesus) در جهان انگلیسی‌زبان به عیسی، پسر مریم گفته می‌شود. در این سریال لقب شخصیتی است با ریش و موهای بلند خرمایی. عیسی هنرهای فراطبیعی داشت. جیزز در این سریال، هنرهای رزمی را خوب بلد است. در جوار گورستان مه‌آلود و ترسناک، ناخواسته و به ‌شکل غافل‌گیرکننده کشته می‌شود. با یک چرخش ۱۸۰ درجه‌ای، نجواگر تیغی را به پهلویش فرو می‌کند و نجواکنان می‌گوید: جایی هستی که تعلق نداری. یعنی در سرزمین مردگان هستی. جیزز با وجودی که هنرهای رزمی بلد است، خیلی عادی کشته می‌شود. عیسی هم با وجودی که قدرت‌های فراطبیعی داشت، خیلی عادی کشته شد. برخی‌ها مثل دیوید هیوم، فیلسوف بزرگ اسکاتلندی، به معجزات عیسی، پسر مریم باور ندارند. نکته‌ی جالب دیگر، جیزز رفیق آرون، شخصیت همجنس‌گرا است. بعد از کشته‌شدن جیزز آرون می‌گوید از این‌که با او در بیرون بدون اطلاع اعضای شورا وقت می‌گذرانده، پشیمان نیست. چون هر دو از دو جامعه‌ی متفاوت هیلتاپ و الکساندریه (اسکندریه) هستند. به‌ نظرم، با هم رابطه‌ی جنسی داشته‌اند.

گابریل: کشیش گابریل، مثل هر ملاهای اسلامی، در اوایل با جهان‌بینی دینی و ایده‌آل به امور بیرونی می‌بیند. اعتقادات مذهبی‌اش هر لحظه زیر سؤال می‌‌رود. بلاخره خیال‌اندیشی را با واقع‌بینی عوض می‌کند. مهارت‌های زنده ماندن را فرا می‌گیرد. و در زمان ظهور نجواگران، رییس شورای الکساندریه می‌شود. ایمانش رفته‌رفته رنگ می‌بازد.

صدیق: داکتر صدیق مسلمان هندی‌تبار است. با کمک کارل به جمع بازماندگان می‌پیوندد. فقط همان‌جا آیتی از قرآن را به کارل می‌گوید. حضور او در این زمان داستان، با ظهور نجواگران بی‌ربط نیست. در فصل نهم، قسمت پانزدهم، الفا در برابر چشم‌های او ده نفر از جوامع بازمانده را سلاخی می‌کند. سرهای‌شان را روی نیزه در فراز تپه برای عبرت دیگران به نمایش می‌گذارد. یک حمله‌ی شوک‌دهنده که همه را دچار وحشت بی‌مانندی می‌کند. پس از آن او دچار توهم و جنون‌زدگی دیداری می‌شود. هر لحظه شکنجه‌ی‌ روانی می‌شود. در نهایت توسط نفوذی الفا در خانه‌اش کشته می‌شود. الفا از صدیق می‌خواهد پیام بیم‌دهنده‌ی او را به جوامع برساند که به شکل گروه داعش آنان را کشتار کرده است. اما صدیق وقتی پیام را می‌رساند به‌جای القای ترس و وحشت از مبارزه و مقاومت حرف می‌زند و همه را به استقامت دعوت می‌کند. این‌که: «قبل از کشته‌شدن، با تمام وجود جانانه جنگیدند‌ و قهرمانانه مردند. فراتر از شجاعت بود. چون از همدیگر دفاع کردند. جان‌شان را فدای همدیگر کردند.» یعنی اگر در برابر مرگ برای بقا بجنگی قهرمان هستی. قهرمان در میان دوستان و خانواده و بستگان.

لیدیا: لیدیا دختر الفا است. بعد رهایش کرده و به جمع بازماندگان می‌پیوندد. در پی از دست دادن عشقش هینری و دیگر دوستان، افسرده شده و می‌خواهد خودکشی کند. در سرمای توفان برفی، بند دستش را به دهان مرده‌ای نزدیک می‌کند. مرده‌ی ریش‌بلند، سر پوسیده و دندان‌هایی که مثل سنگ قبر بیرون زده، تا سینه در زیرزمین گور است. لیدیا توسط افکار شیطانی دچار احساس گناه شده، گویا همه‌ چه تقصیر او است. اما کارول مانعش می‌شود. می‌فهماندش که زمستان فصل آخر نیست و سرما نباید آتش درونت را خاموش کند. باید در برابر نیروهای منفی درونی و بیرونی مبارزه کنی. و مبارزه می‌کند. در اواخر فصل پاییز، لیدیا به پای گور هینری نشان چوبی حرف (H) یعنی (Hilltop) را می‌گذارد که معنای نمادین آن می‌شود (Hope) یعنی امید.

جمله‌ی معروف نیچه «خدا مرده است» در فصل پنجم، قسمت پانزدهم آمده است. وقتی خانم شرور به ریک آدرس می‌دهد، می‌گوید: یک مزرعه‌ی بزرگ است که یک تابلو دارد و رویش نوشته خدا مرده است.

جمع‌بندی

در فرجام؛ مرگ، هر لحظه، به اشکال گوناگون می‌خواهد خون زندگی ما را بمکد. انرژی زندگی ما را خنثا کند. وقتی چیزی را از دست می‌دهیم، وقتی عزیزی را از دست می‌دهیم، سلطه‌ی سیاه او را می‌بینیم. مرگ، به زبان‌های گوناگون می‌گوید اگر ارزش زندگی‌ات را نمی‌فهمی، من حاضرم آن را بگیرم. در یک آن نابودش کنم. زیرا رمز تداوم حیات او در توقع زندگی ما نهفته است. هستی‌ او در نیستی‌ ما هویت می‌یابد. و صورت ناپیدای این‌جا، آن‌جا است. وقتی این‌جا نباشی، به آن‌جا، به آن سیاه‌چاله‌ی نیستی، پرتاب می‌شوی. تا این‌جا هستیم، همین‌جا باشیم. همین‌جا منطق ما را می‌پذیرد تا آن‌جا. تمام فلسفه‌ی خلقت این سریال همین است: مرگ را به‌وسیله‌ی ارزش‌دادن به زندگی بکُشیم تا این‌که ما زندگان باشیم و او جرأت آمدن را نداشته باشد.

در شماره‌ی بعدی به‌مناسبت ۱۳ مارچ، سالمرگ هانس گادامر، فیلسوف برجسته‌ی آلمانی، نگاهی به فلسفه‌ی او و هرمنوتیک فلسفی می‌پردازم. موفق باشید.