چرا ما افغانیشدهها؟
چرا ما افغانیشدهها به جای نقد متن با شخص و مسایلِ شخصی درگیر میشویم؟ دلیلش به گمانم روشن است: متن مستبد و خودآیین است، با مشت به دهانِ ما میزند، سر و صورتِ ما را زخمی و خونآلود میکند، اعصابِ ما را خرد و خمیر و ما را که توان رمزگشاییِ علایم را نداریم و با استدلال و منطق بیگانهایم، به دنیای خود راه نمیدهد. فحاشی و درگیرشدن با شخص اما دشوار نیست. کمی بیشرمی و بیآبرویی لازم است، که البته این نعمتِ افغانیـملی در کشورِ ما به وفور یافت میشود. افغانیشدگی به نحوی خداحافظی با کتاب و متن و نقد و خردِ گفتوگویی هم هست. در نتیجه، کسی در جهانِ افغانیشده با نوشتن- این جانکندنِ سخت و دشوار- سر و کار دارد، باید پیشاپیش بپذیرد که نیشهایی که قرار است تنِ متن را بگزند، تنِ شخصِ نویسنده را خواهند گزید. وضعیتِ دنیای افغانیشده همین است. برخی حتا حاضر اند بحث را از تنِ نویسنده به تن خواهر و مادر و پدر و زن و دخترِ او هم بکشانند، هیچ راهحل کوتاه و راه میانبری اما، جز خود نوشتنْ برای غالبشدن بر این وضعیت وجود ندارد. درست است که نویسنده باید تقاصِ متن را پس دهد، ولی سر و صورت آنانی که نقد را از متن به شخص میکشانند نیز به طرز عجیبی خشماگین، خونین و زخمی است و بیتردید فرجامی جز تسلیمشدن یا راهی جز ترک صحنه ندارند.