یکی از پیآمدهای فروپاشی نظام سیاسی در افغانستان، از دست رفتن استقلال کامل رسانههای داخلی در امر خبررسانی و فاصلهگرفتن آنها با نقش انتقادی است. طالبان برای گسترش سرکوب و سانسور، نه تنها اینکه احزاب سیاسی را لغو کردند، بلکه بر فعالیت رسانهها نیز تعزیرات قابل توجهی وضع کردند. در نتیجهی وضع این تعزیرات، شمار زیادی از رسانهها بسته شدند، بخشی از آنها به شکل مجازی از بیرون به فعالیت ادامه دادند و متباقی زیر تأثیر و نفوذ حاکمیت طالبان فعالیت دارند. با این وجود، ابقای رسانههای داخلی در کنار سایر امکانهای تبلیلغاتی، بخشی از سیاست هژمونیک و فرهنگی طالبان برای تحریف رویدادها و یا بازتاب روایتهای مورد نظر آنان گردیده است.
هرچند پیش از سلطهی طالبان بر افغانستان، صنعت یوتیوبری در کشور وجود داشت، اما این صنعت با شکلگیری گروه طالبان مهمترین ابزار تبلیغاتی آنان برای تثبیت روایتهایشان در حافظهی احساسی شهروندان گردیده است. ممکن یوتیوبرانی با عملکرد مستقل نیز باشد که در پی بازگویی وضعیت زندگی شهروندان هستند، اما در نهایت با سیاست سرکوب و سانسوری که طالبان اعمال میکنند، همهی فعالیتهای آنها به اصطلاح اسلامی و افغانیشده ارائه میگردد. بنابراین، صنعت یوتیوبری که آهستهآهسته دارد رسانهها را دور میزند و سقف پاسخگویی حاکمیت را در حد تبلیغات و شکرگزاری پایین آورده، وآورییدر حال رشد و همهگیری است. بهدلیل اینکه کار یوتیوبری با شهرت، محبوبیت و کسب درآمد همراه است، بازار رقابت نیز در میان آنان داغ شده است. بنابراین، مشاهدهی نوارهایی از یوتیوبران میتواند قسمتی از واقعیتها و رویدادهای اجتماعی را هرچند سانسورشده، بازتاب دهد.
از اینکه وضعیت کارگران یکی از دغدغههای اساسی من است، سعی کردم با استفاده از فرصت و مشاهدهی نوارهای یوتیوبران قسمتی از زندگی آنان را بفهمم. در یک ماه گذشته (رمضان) فرصت گذاشتم تا بخشهایی از کابل را از لنز یوتیوبران خیابانی سفر کنم. در این ماه، یوتیوبران زیادی، روزانه قسمتهایی از کابل را به هدف به تصویر کشیدن وضعیت صنف کارگران گشت زدند. این صنف، بیشتر شامل کارگران خیابانی میگردد که مصروف دستفروشی و کار روی کراچیها در نقاط گوناگون شهر کابل اند. در واقع گشتزنی یوتیوبران در ماه رمضان، خیابانهای کابل را به محل تلاقی آنان با کارگران مبدل ساخته بود.
من در این مدت توانستم فعالیت سه نفر از یوتیوبران تقریبا مشهور را رصد کنم. این سه نفر، همایون افغان، ضیا صالحی و حفیظ امیری هستند. من ظرفیت نقد تخنیکی و محتوایی کارکرد آنان را ندارم. جدا از این، پرداختن به همهی جنبههای کار آنان بخشی از پرسشهایی من نبود، و نه هم پرداختن به همهی آن در حوصلهی این نوشته میگنجد. اما آنچه به نظر من در این سفر یکماهه جالب، تأملبرانگیز و در عین زمان بازگوکنندهی واقعیتهای پنهان و پیدای جامعه بود را در ادامه بازتاب میدهم:
کودکان کار
سالها است از کودکان منحیث نانآوران خانوادهها در افغانستان استفاده به عمل میآید. این کودکان جداافتاده از خواستهای اساسیشان، بدل به چرخهی اقتصاد بازاری گردیدهاند. نقشآفرینی آنان در روی خیابان، نه تنها دنیای کودکی را از آنان ستانده، بلکه زمینهی رشد را نیز در آنان تخریب کرده است. هرچند این پدیدهی نو نیست، اما در زمان حاکمیت طالبان، به شکل بیرویه فزونی یافته است. براساس مشاهدهی نوارهایی از این یوتیوبران، بخش زیادی از صنف کارگران را کودکان تشکیل میدهد. آنان بیرون از محیط خانه و به دور از اسباببازی، در خدمت کار شاق و چندشآور قرار گرفتهاند. آینده در تخیل خیلی از این کودکان، داشتن یک تا کراچی در روی خیابان است، یا اینکه چگونه بتوانند کسب پدریشان (کارگری) را به ارث و امانت ببرند. زبان بیشتر این کودکان با ادبیات کوچهبازاری آمیخته است. الگوهای بدهنجار اجتماعی بخشی از رویایی است که آنان در سر میپرورانند. در یک صورتبندی کلی، کودکان قسمتی از محیط و سرنوشت خیابان شدهاند. چنان که، در پاسخ به پرسش یکی از یوتیوبران، چندین خردسال میگفتند: برای خانوادهی ما مهم نیست ساعت چند شب خانه برویم، مهم این است که باید مقداری پول با خود داشته باشیم. جدا از این، بخش زیادی از کودکان بهدنبال یک لقمهنان و یا یک دانه بولانی تمام یک ناحیه را پرسه میزنند. هرچند با این دست از ناگواریها همه آشنایی داریم، اما فقر، بنیادگرایی و رشد بیرویهی نرخ بیکاری در جامعه باعث شده تا خانوادهها ناچار شوند کودکانشان را در خدمت کارگری قرار دهند. این در حالی است که قسمت دیگری از کودکان در مدرسههای دینی مربوط به طالبان سرنوشت بدتر از زندگی روی خیابان را تجربه میکنند.
مردان کهنسال
بخش دیگر صنف کارگران خیابانی را مردان کهنسال تشکیل میدهند. بیشتر کارگران از همین طیف میآیند: سالخورده و معیوب. با نزدیک شدن به احساسات آنان میتوانیم بفهمیم که هم خودشان قربانی جنگ بودهاند و هم فرزندانشان در جنگ بیستساله کشته شده و یا هم از ترس طالبان آوارهاند. آنان با مهری سنگیی که بر دهان بستهاند، حتا یارای پرداختن به عوامل وضعیت خود نیستند. من قصد ندارم با نوشتن دربارهی مردان کهنسال، به نوعی حس ترحم مخاطب را جلب کنم؛ بلکه در پی آن هستم تا با تفسیر وضعیت، زمینههایی بحران را در قلمرو حاکمیت کنونی بفهمیم. با گذر شتابزده از وضعیت نمیشود عمق ماجرا را درک کرد. این وضعیت نیاز به بینش دقیقتر دارد. بهکار محتوایی و پژوهشی بیشتر که از ظرفیت این متن بالا است، نیازمند دارد. بنابراین، کارگران کهنسال بهدلیل جنگ و آوارگی چندین ساله، چارهای بهجز کار در روی خیابانهای سرد و داغ ندارند، اما اکنون حتا امکان پیدا کردن نان هم برایشان تعطیل گردیده است. اکنون سرنوشت مردان کهنسال در جغرافیایی کوچک چند کراچی دستی تعریف گردیده است. انتظار نمیرود حاکمیت کنونی به وضعیت آنان رسیدگی کند، ولی این پرسش اخلاقی مطرح است که تاوان درماندگی آنان را که خواهد داد؟
قناعت و شکرگزاری
در مدت این یک ماه و مشاهدهی نزدیک به ۷۰ نوار تصویری، چیزی که همهی کارگران به آن تمکین کردهاند، شکرگزاری و قناعت است. درصد بالایی از کارگران بدون هیچگونه توجه و استدلالی تأکید داشتند که در همین وضعیت هم شکرانگی بهجا میآوریم. سلطهی قناعت در میان کارگران بیشتر از اینکه برخاسته از وضعیت طبقاتی آنان باشد، ناشی از بیکفاتی حاکمان کنونی و فقدان جنبشهای کارگری در افغانستان است. برای همین، قناعت به زهر جمعی طبقهی کارگر در افغانستان بدل گردیده است. با مشاهدهی نوارها میشود فهمید که پیداوار روزانهی این صنفی از کارگران میانگین ۵۰ افغانی تا ۲۰۰ افغانی است و میانگین پیشینهی کار آنان نزدیک به ۱۰ تا ۳۰ سال را در یک صنف کارگری دربر میگیرد. این افراد یا خودشان این همه سال مصروف یک چنین وضعیتی بودهاند و یا هم تقدیر کارگری را به ارث بردهاند. اما با وجود این همه تحقیر جمعی که کارگران تحمل میکنند، چرا به قناعت تن دادهاند؟
هرچند به ظاهر قناعت و شکرگزاری نوعی از تکهکلامی است که در ادبیات گفتاری ما جا باز کرده است. بربنای این تکهکلام، آدمها به نوعی از خود شکستهنفسی و همسویی با وضعیت را بروز میدهند؛ اما با دقت اندک میتوان فهمید که قناعتگری ریشه در فرهنگ دینی جامعهی ما دارد. فرهنگی که قناعت را از طریق اخلاق دستوری با بینش دینی وارد وجدان جمعی ساخته است. فرهنگ دینی آنقدر در سلولهای ذهنیت جمعی نفوذ دارد که کندن از آن گذشتن از هفت خوان رستم است. از سوی دیگر، شکرگزاری شهروندان بخشی از پالیسی نظامهای سیاسی است که از طریق آن سطح توقع مردم را پایین نگه میدارند و وضعیت را با ایدئولوژی و یا دین مسموم میسازند. بدون شک طالبان در عمیق ساختن تفکر انتقادی و پرورش قناعت جمعی دست بالاتر و فرصت بیشتر از هر نظامی را دارند. هرقدر سطح توقع مردم پایین باشد، میزان سلطهی نظام سیاسی بیشتر و پاسخگویی آنان به مردم کمتر میگردد؛ سرانجام نظامها موفق میشوند تا با استفاده از روایتهای دینی، مردم را به تقدیر خودشان احاله کنند. اما معلوم نیست این سطح از قناعت در میان مردم که بخش زیاد آنان مصروف کارگری در صنوف مختلف هستند، چه سرنوشتی برای آیندهی زندگی شهروندان به بار خواهد آورد؟
«حاشیهی فربهتر از متن»
دیالوگها و روایتهای پنهانی که در این نوارها جریان دارد، بهمثابهی حاشیهی فربهتر از متن است. جدا از وضعیت کارگران که به پارهی آن پرداخته شد، محتوای کار یوتیوبران است که دوشادوش سیاست فرهنگی طالبان پیش میرود.
غیبت منتقدان سیاسی، روشنفکران و نخبگان فرهنگی در جامعهی ما که انتظار میرفت جریان سلطهی حاکم را نظارت و نقد کنند، یکی از انگیزهها برای واردشدن یوتیوبران در میدان اطلاعرسانی گردیده است؛ آنهم یوتیوبرانی که زیر دستور مستقیم طالبان به روند تبلیغاتی این گروه تبدیل گردیدهاند.
هرچند بخشی از این یوتیوبران سعی کردند موقعیت کارگران را همرسانی کنند و در پارهای از فرصتها وسیلهای برای پخش کمک سایر شهروندان به افراد بیبضاعت گردند، اما در میان این سه نفر از یوتیوبران، بیشترین نزدیکی و همسویی از ورای مشاهدهی نوارها میان همایون افغان و طالبان قابل دید است. برای اثبات این ادعا من به پارهی برداشتهایم در ادامه میپردازم که خوانندگان این متن میتوانند به مصادیق آن مراجعه کنند:
- ادعای امنیت: با حضور طالبان و گردانهای انتحاریشان در افغانستان، زندگی شکل و شمایل نظامی و استخباراتی به خود گرفته است. یکی از روایتهایی که در آستانهی فروپاشی نظام سیاسی پیشین از سوی استخبارات آنان مفصلبندی شد، ادعای امنیت سرتاسری است. جدا از اینکه مفهوم امنیت تنها بعد فیزیکی ندارد و شامل ابعاد فرهنگی، روانی و اقتصادی هم میشود؛ اما این روایت در کنار اینکه از طریق لابیگران خارجی پخش میگردد، از طریق یوتیوبران در متن جامعه نیز بهشدت به فروش میرسد. در بیشترین نوارها، آقای افغان بینوایی و ناگواریی شهروندان را از نبود کار و فقر دامنگیر به چاشنی اینکه «خوب است امنیت خو داریم» همپوشانی میکند. اینگونه طرف هم به تأکید او، از امنیت شکرگزار است. این در حالی است که دلیل ناامنی در زمان حکومت پیشین خود طالبان بودند. اینها بودند که تمام دارایی افغانستان را با بشکههای زرد انتحاری و موترهای تعبیهشده از مواد منفجره، به خاک و خون کشیدند. اکنون که در فضای بدون رقیب نظامی حاکمیت میکنند، امنیت را با فخر به شهروندان میفروشند. به نظر میرسد همسویی یوتیوبران با ادعای امنیت سرتاسری به شکل زهراگین جامعه را دچار کژفهمی ساخته است.
- خارجهراسی: فرار شهروندان از افغانستان لکهی ننگی است که پیشانی تاریخ را در دورهی حاکمیت طالبان سیاه و تیره خواهند ساخت. اما طالبان برای اینکه این ننگ را از جبین شسته باشند، ادعا دارند کسانی که از کشور به خارج (اروپا، امریکا و کشورهای همسایه) رفتهاند، افراد فاسد و یا مجرم اند که خودخواسته پا به فرار گذاشتهاند. برای تقویت این روایت، بازهم همایون افغان و سایر یوتیوبران آگاهانه و یا غیرآگاهانه، نوعی خارجهراسی را در میان شهروندان ترویج میکنند تا گفتمان حاکم را بخشی از خواست مردم بسازند. درحالیکه قتل، گرفتاریهای خودسرانه، چپاول زنان، بیکاری و هراس مردم از حاکمیت طالبان در افغانستان باعث گردید تا آنان به کشورهای دیگر پناه ببرند. هرچند در واقعیت هم، زندگی در خارج از کشور، بهصورت سرسامآور دردناک است، اما آیا امنیت فیزیکی و روانی، کار، تحصیل و آزادی شهروندی در افغانستان وجود دارد تا مردم قرار را به فرار ترجیح دهند؟
- توسعهی شهری: مقولهی مشهوری است که «عقل مردم در چشم شان است». به راستی هم این مقوله کارکرد جذاب و آنچنانی برای نظامها دارد. برای همین، طالبان کوشش دارند، بخشهایی از کابل را با ارائهی خدمات نمایشی صیقل کنند و آن را منحیث دستآورد و ارائهی خدمات به چشم مردم جا زنند. یوتیوبران نیز پیوسته، تکههایی از بازسازی بعضی پارکها و خیابانان را به نمایش میگذارند. این تکهها کمک میکند تا مردم در خارج و داخل به این نتیجه برسند که در افغانستان زیر سلطهی طالبان توسعه جریان دارد. اما چرا به این دقت نمیکنیم که توسعهی شهری یک روند چند بعدی است؟ چرا به این فکر نمیکنیم که توسعه باید روستاها را پوشش بدهد نه اینکه بهصورت نمایشی از کمر چند خیابان و یا فضای چند پارک بگذرد؟ ارائهی خدمات شهری با سیاست اقتصادی و فرهنگی همراه است که باید منجر به رفاه زندگی شهروندان در روستاها و شهرها گردد، نه اینکه قراردادهای اقتصادی نظام پیشین را به انجام رساندن معنای توسعه داشته باشد. چنان که طالبان در امنیت سرتاسری نگاه استخباراتی و عوامفریبانه دارند، در بحث توسعهی شهری نیز همچون یک سیاست را پیش گرفتهاند.
سخن آخر
از نخبگان فرهنگی، منتقدان وضعیت، پژوهشگران و بهویژه رسانههای خارج از کشور خواهشمندم تا نگذارند وضعیت ناگوار کارگران در افغانستان عادیسازی و به فراموشی سپرده شود. همچنین با این، هرقدر رسانهها با منابع داخلی نزدیک و همکار باشند و واقعیتها را بیشتر بازتاب دهند، فضای اطلاعرسانی دستوری برای یوتیوبران تنگتر خواهند شد.