پس از تعیین زمانبندی اجلاس بینالمللی سوم دوحه راجع به افغانستان، بار دیگر کشورهای پیرامون افغانستان تکاپوی خویش جهت دستیابی به فهم مشترک –بهشمول منافع و نگرانیها- نسبت به مسألهی افغانستان را افزایش دادهاند تا با صدای هماهنگتر و اعتماد به نفس بیشتر در این اجلاس ظاهر شوند. نشست منطقهای تهران دربارهی افغانستان در ۱۹ جوزای امسال با اشتراک نمایندگان ویژهی کشورهای چین، ایران و پاکستان نمونهای از این تلاشها است که در عین حال از جمله به علت عدم اشتراک ضمیر کابلوف، نمایندهی خاص روسیه در امور افغانستان در این نشست و فرستادن نمایندهی پایینرتبهتر، بیانگر شکافهای سیاسی منطقهای نیز میباشد. او قبلا این نشست را ششمین اجلاس فارمت مسکو در تهران خوانده بود اما مقامهای ایرانی نام آن را دومین نشست گروه تماس منطقهای خواندند تا ادامهی اولین نشست از این نوع ارزیابی گردد که در ماه دلو سال ۱۴۰۲، درست سه هفته قبل از اجلاس دوم دوحه در کابل برگزار شد. اجلاسی با حضور نمایندگان بیش از ده کشور به میزبانی طالبان و ابتکار جمهوری اسلامی ایران.
عدم اشتراک طالبان در اجلاس تهران، با وجود دعوت از سوی مقامهای ایرانی، در کنار سفر سراجالدین حقانی، سرپرست پرنفوذ وزارت داخلهی طالبان به همراه رییس استخبارات این گروه به ابوظبی، سه روز پیش از آن اجلاس، و دیدار و گفتوگو با محمد بن زاید آل نهیان، رییس دولت امارات متحده عربی، و سپس سفر به عربستان سعودی -اگرچه تحت عنوان ادای مناسک حج- سویه دیگر دستهبندیهای سیاسی در رابطه به افغانستان را نشان میدهد و همزمان میتواند پیامآور این نکته باشد که تداوم رقابتهای منطقهای دست طالبان را برای مانورهای سیاسی بازتر کرده است.
دستهی فعال منطقهای دیگری که خود را در قضایای مربوط به افغانستان ذینفع میداند اما در اجلاس منطقهای تهران غایب بود، کشورهای ترکزبان آسیای میانه میباشند. به نظر میرسد که روسیه تلاش میکند هماهنگی خود با این دسته را هرچه بیشتر سازد. این کشورها در قیاس با دولتهای ایران و پاکستان، حرفشنوی بیشتری از دولت روسیه دارند، و خطر گسترش ناامنی و تروریسم احتمالی از این کشورها به روسیه به مراتب بیشتر است. سفر ولادیمیر پوتین، رییسجمهور روسیه به ازبیکستان و اعلام مواضع مشترک در قبال مسألهی افغانستان در روز هفتم جوزا و سپس اعلام وزیر خارجهی روسیه مبنی بر بررسی حذف نام طالبان از فهرست گروههای تروریستی این کشور، دعوت از طالبان در نشست مجمع اقتصادی سالانهی سنتپترزبورگ، -که به استقبال طالبان و سفر وزیر کار و امور اجتماعی این گروه در رأس هیأتی به این نشست سهروزه (۵ الی ۸ جون) انجامید- و اعلام دولت قزاقستان در ۱۴ جوزا، مبنی بر خارج کردن گروه طالبان از لیست سیاه خویش بیانگر این هماهنگیهای بیشتر است.
این نکته که دولت قزاقستان لقب اولین کشوری را کمایی کرد که طالبان را از فهرست سیاه خود خارج کرده است، بعید است که بدون هماهنگی با رهبری کشور روسیه و حتا ازبیکستان و ترکیه صورت گرفته باشد. به نظر میرسد که مقامهای این کشورها موافق هستند که دولت قزاقستان در چارچوب استراتژی میزبانی از نشستهای صلح که طی چند سال اخیر برای رسیدن به آشتی در سوریه و اخیرا میان کشورهای آذربایجان و ارمنستان تجربه کرده، در رابطه به بحران افغانستان نیز فعال گردد.
از آنجایی که نشستهای اول و بهویژه دوم دوحه دستآورد چشمگیری نداشته است و دستآورد اجلاس سوم نیز در سایهی رقابت قدرتهای جهانی و منطقهای، و همچنین لجاجت طالبان امیدبخش به نظر نمیرسد، گمان میرود یکی از تغییرات مرتبط به رسیدگی به بحران سیاسی افغانستان، تغییر جایگاه دوحه بهعنوان تنها مرکز بینالمللی نشستها و تلاشهای رسیدگی به مسألهی افغانستان باشد. با توجه به اینکه ترکیه علاقهمندی سابق را برای میزبانی از اینگونه نشستها ندارد، و اخیرا در نهم جوزای امسال ریاستجمهوری ترکیه قانون معافیت مقامهای افغانستان از دریافت ویزا را لغو کرد، و با درنظرداشت اینکه گزینهی مناسب دیگری هم در سطح منطقه دیده نمیشود، گمان میرود که قزاقستان آمادگی میگیرد تا جای خالی ترکیه را در این زمینه پر نماید. اقدام به خارج کردن زودهنگام طالبان از فهرست سیاه میتواند در راستای زمینهسازی تسهیلات حقوقی سفر مقامهای این گروه و شرکت آنان در کنفرانسهای احتمالی صلح و آشتی در این کشور صورت گرفته باشد.
اگرچه قاسم جومارت توقایف، ریيسجمهور قزاقستان هنگام اعلام خارج کردن طالبان از لیست گروههای تروریستی در چهارده جوزای امسال، توسعه تعامل اقتصادی با افغانستان را یکی از دلایل این اقدام ذکر کرد، اما شواهد بیانگر آن است که تجارت این کشور با افغانستان طی چند سال اخیر با مشکل عمدهای روبهرو نشده است و اگر هم مشکلی وجود داشته، از نوعی نبوده که با خروج مقامهای طالبان از لیست سیاه این کشور برطرف شود. به نظر میرسد که دلیل دیگر رییسجمهور قزاقستان بیشتر در این مورد قابل درک است؛ «حکومت طالبان یک عنصر بلندمدت است و در این جایگاه باقی خواهد ماند». از این منظر گمان میرود که در کنار چین، و سایر قدرتهای منطقهای، اتحادیه اروپا و ایالات متحده امریکا نیز -احتمالا با پادرمیانی دولت ترکیه- چراغ سبز نشان داده باشند که در کنار دوحه، آستانه نیز به یکی از دو مرکز بینالمللی رسیدگی به راه دشوار و پیچیدهی صلح افغانستان، در سطح منطقه مبدل شود. بنابراین، قزاقستان میتواند میزبان مناسبی برای تلاشهای صلحجویانهی نمایندهی سازمان ملل متحد در امور صلح افغانستان در صورت توافق بر سر تعیین او در اجلاس سوم دوحه باشد.
اگرچه هر سه دستهی مذکور؛ دستهی کشورهای عربی با حمایت ایالات متحده امریکا، دستهی کشورهای آسیای میانه با حمایت روسیه و دستهی ایران و پاکستان با حمایت چین -حضور نمایندگان ویژهی این سه کشور در اجلاس منطقهای تهران و تأکید بر مواضع مشترک در قبال افغانستان در بیانیهی مشترک رهبران چین و پاکستان در۲۰ جوزای امسال در بجینگ در همین راستا معنادار میشود- خواهان تعامل مشروط با طالبان هستند، اما بستگی به منافع و ارزشهای فرهنگی، درجهبندی این شروط یکسان نیست. ضمن اینکه در درون این دستهبندیها نیز، اولویتهای متفاوتی در سیاستگذاری نسبت به افغانستان به چشم میخورد. اسثنای مهم در این دستهبندیها کشور بزرگ هند است که همواره با افغانستان رابطهی فرهنگی عمیقی داشته است، اما طی چند دههی اخیر ناپایداری سیاسی و بنیادگرایی اسلامی در افغانستان باعث شده در کنار موضوع فرهنگی، حساسیتهای امنیتی برخاسته از وضعیت افغانستان نیز به یک مسألهی استراتژیک برای دولتمردان این کشور مبدل گردد.
البته نگرانیها و اولویتهای دولت هند تا حد زیادی مشابه دولت چین هست. هردو کشور نظامهای سکولار دارند و از اقدامات جداییطلبانه و بعضا تروریستی مسلمانان که بهویژه اقتدار این نظامها را در ایالت مسلماننشین سینکیانگ چین و کشمیر هند تهدید میکند، هراس دارند. بنابراین، برای هردو کشور مهم است که از راه شکل دادن به ترتیبات منطقهای بتوانند آرایشهای سیاسی-فرهنگی را در سطح منطقه مدیریت نمایند. هردو کشور در این منطقهی نسبتا ناآرام به نحو محتاطانهای گام برمیدارند که گرچه ریشه در تاریخ و فرهنگ مدیریت سیاسی این دو کشور دارد، اما افزون بر آن از این هراس مایه میگیرد که مبادا حساسیتهای فرهنگی را علیه خودشان تقویت نمایند.
همسایههای نسبتا کوچک شمالی افغانستان نیز همچون قدرتهای بزرگ هند و چین، نظامهای سکولار دارند، از اقدامات تروریستی بنیادگرایان اسلامی در هراس میباشند و در راستای همکاریهای منطقهای پیرامون افغانستان رفتارهای محتاطانهای دارند، اما این کشورها برخلاف چین و هند نیاز عمیقی به گسترش روابط و تعامل اقتصادی و تجاری با افغانستان احساس میکنند؛ عمدتا به سبب این واقعیت آشکار که نزدیکترین و ارزانترین راههای مواصلاتی آنها به آبهای آزاد -در کنار مسیر ایران- مسیر افغانستان-پاکستان است. با وجود این، ترس از پدیدهی بنیادگرایی اسلامی آنها را واداشته که -ولو با اکراه- دوباره به آغوش همسایهی بزرگشان، روسیه باز گردند.
ایران و پاکستان که میزبان بزرگترین جوامع مهاجر از افغانستان در طول نیمقرن اخیر بودهاند، و از ناپایداری سیاسی در افغانستان بیش از کشورهای دیگر آسیب دیدهاند، در عین حال هر کدام به دلایل مختلف، نگرانیها و اولویتهای ویژهای دارند. ایران به دلایل سیاسی و اقتصادی و تا حدی فرهنگی بیشتر با همسایههای غربیاش زدوبند داشته است. ذخایر نفت و گاز و راههای انتقال آن که در بخش غربی این کشور متمرکز شده، سرنوشت آن را با کشورهای حاشیهی جنوبغربی خلیج فارس پیوند زده است. ایران در عین حال خود را بخشی از خاورمیانه میداند که از مصر در غرب تا ایران در شرق درازا دارد و در قلب آن از نگاه جمهوری اسلامی، یک غدهی سرطانی بهنام اسرائیل شکل گرفته که باید با جراحی مناسب بیرون کشیده شود. این دغدغه، توجه و انرژی رهبران مذهبی دولت ایران را به شکل فوقالعادهای درگیر خود کرده است. ایران شیعی و فارسیزبان در عین حال درگیر یک رقابت ریشهدار مذهبی و فرهنگی با کشورهای عربی این قلمرو، و میراثدار یک رقابت ریشهدار عمدتا سیاسی با همسایهی غربیاش، ترکیه نیز هست. از این رو شاهدِ آن هستیم که در تاریخ معاصرش مجال چندانی برای خود ایجاد نکرده است تا نگاه جدیای به همسایههای شرقیاش و از جمله افغانستان داشته باشد. نگاه ایران به کشورهایی همچون افغانستان و پاکستان و در پس از فروپاشی شوروی به کشورهای آسیای میانه یک نگاه پیرامونی بوده است که بیشتر بهعنوان قلمروهای نفوذ معنا پیدا میکرده است.
اما پاکستان، کشور جوان که هنوز درگیر بحران هویت است و یکهتازیهای ارتش قدرتمند آن درست به همین دلیل، قابلیت درک و توجیه داخلی پیدا میکند، در رقابت با هند است که سیاست، امنیت و حتا اقتصادش را سمتوسو میدهد. در نیمقرن اخیر، هر حزب و رهبری که بر اریکهی قدرت در اسلامآباد تکیه زده است، سقف سیاستگذاری خارجیاش را بر سه ستون بنا کرده است؛ همکاری و همسویی با غرب، بهویژه بریتانیا و ایالات متحده امریکا، کشورهای نفتخیز عرب با محوریت عربستان سعودی، و در نهایت چین. شکل دادن به سپهر سیاسی استوار بر پایههای چنین نامتقارن، کار رسیدن به سیاستی پایدار را برای سیاستمداران پاکستانی فوقالعاده سخت میکرده است. تا جایی که به تعامل این کشور با افغانستان ارتباط میگیرد، درگیری با پیآمدهای دامن زدن به موضوع خط دیورند از سوی دولت افغانستان است که همواره مایهی ترس و رنج آنها بوده است. بنابراین، بیثباتی، کشمکشهای درونی و ضعف دولت مرکزی در افغانستان که تا حدی از دامن زدن به ناآرامیها و آشوبهای آنسوی خط دیورند میکاسته، بهترین سناریو برای رهبران پاکستان بوده است. گرچه این سناریو نیز هزینههای زیادی بر پاکستان تحمیل میکرده است.
دولتهای عربی حاشیهی جنوبی خلیج فارس نیز کوشیدهاند، از راه نفوذ در میان جامعه و دولت افغانستان و همچنین پاکستان، به فشار سیاسی و فرهنگی بر جمهوری اسلامی ایران بپردازند تا بلندپروازیهای سیاسی و فرهنگی این کشور در خاورمیانه را مهار نمایند. بنابراین، چگونگی رابطهی این کشورها با طالبان بستگی به چگونگی رابطهی آنها با رژیم حاکم در ایران دارد. حاکمیت اول طالبان که بیشتر ضدایرانی بود، به آسانی از سوی دولتهای عربستان سعودی و امارات متحده عربی به رسمیت شناخته شد و حمایت گردید، اما حاکمیت فعلی طالبان که بیشتر رنگوبوی ضدامریکایی دارد و نه ایرانی، به نظر میرسد که -حداقل تا اکنون- با اقبال چندانی از سوی دولتهای این دو کشور روبهرو نشده است.
مجموعهای از این اولویتبندیها وقتی در کنار هم قرار میگیرند تصویری از تلاشهای منطقهای میسازند که گفتمانهای واگرایانه و عدم تفاهم جامع یکی از مشخصهی اصلی آن است. گرچه برای تمامی این کشورها، شکلگیری یک دولت مشروع ملی، و جلوگیری از لانهگزینی هستههای تروریستی در افغانستان اهمیت محوری دارد. نبود دولت مشروع و موجودیت لانههای تروریستی در کنار فقر شدید و دوامدار که باعث مهاجرت میلیونها جویندهی کار به کشورهای همسایه و منطقه شده، افغانستان را همچنان چهرهی اصلی مشکلساز در سطح منطقه مینمایاند. از منظر تمامی این کشورها، افغانستان کنونی دولتی دارد که ناامنی را توسط یک نوع ایدئولوژی بنیادگرای گرهخورده با تروریسم گسترش میدهد و در قبال شهروندانش مسئولیتناپذیر است. اما رقابت بلوکهای غیررسمی یادشده برای تأثیرگذاری بیشتر بر روندهای مربوط به افغانستان، آنها را در کار مبارزه با تروریسم و پاسخگوکردن گروه حاکم طالبان تقریبا ناکام کرده و در عوض، امکانات بهرهبرداری طالبان و میزان ناامیدی مردم افغانستان، بهویژه اقلیتهای قومی و زنان را بیشتر کرده است ـ همچنان که نزاع ریشهدار هند و پاکستان چنین فرصت تنفسی برای طالبان مهیا کرده است. بنابراین، نیاز به اینکه تفاهم منطقهای همهشمول گردد و در همسویی با جامعهی جهانی پیام قاطع و یکدستی به طالبان بفرستد، به یک ضرورت حیاتی مبدل شده است.