«مسألهی زن»، «مسألهی مرد» است؛ زیرا حقوق زنان، وظایف مردان است، مسئولیت مردان است.
حقِ زن، در مقام انسان و شهروندِ برابر با مرد، بدون مسئولیتشناسی مردان، گزارده نمیشود. همانگونه که زنان باید به خودآگاهی زنانه دست یابند تا رشتههای پیچیده و پنهانِ سلطه را در روابط و مناسبات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بیابند و بیرون کشند و برای رهیدن و بریدن از آنها بکوشند، مردان نیز، اگر پروای عدالت و آزادی دارند، باید شبکههای درهمتنیدهی گفتار و کردارِ اقتدارگرایانه و قیممآبانه را بکاوند و بفهمند تا دریابند که مسأله، بسی فراتر از ظلم تاریخی مرد بر زن است؛ مسأله، نظام سلطه است و تولید و تکرار بیپایان خشونت. در چنین روابطی، نه فقط آزادی و عدالت، که انسانیت میمیرد.
آدمیبودن، یعنی فهم دیگری. فهم دیگری، یعنی گشودگی به روی او. این لاجرم نیاز به گفتوگو با او در سطحی برابر و فارغ از سلطه دارد. خشونت، پایان گفتوگو، بستن درها به روی دیگری، درنیافتن دیگری و در نتیجه، خروج از انسانیت است. نه تنها هواداری از حقوق زنان که کوششِ مستمر برای احقاق آن و کسب آگاهی از نیرنگها و نقابهای نظامِ سلطه، وظیفهی مرد برای نجات انسانیتِ خود است، برای نجات انسانیت بر روی این زمینی که هنوز با خون آبیاری میشود و با خشونت نفس میکشد. «مسألهی زن»، «مسألهی انسانیت» و در نتیجه، مادر همهی مسألههاست.