حسین رهیاب
اشاره: اعتمادبهنفس یک عامل مهم و تأثیرگذار در روند تشخص افراد است و همین عامل نقش زیادی در تحول و تکامل یک جامعه و ملت دارد. در این مقاله تلاش کردهام با اشاره به برخی از جنبههای اعتمادبهنفس در زندگی افراد، به چندعلت ضعف «خودباوری» در بین مردم افغانستان بپردازم.
مشکل اعتمادبهنفس
مشکل اعتمادبهنفس یا باور به قدرت و توانایی افراد برای غلبه بر مشکلات فردی و اجتماعی یکی از مسایل مهم در جوامع مدرن امروزی است و مردم افغانستان با وجود زندگی در جامعهی سنتی نمیتوانند خود را فارغ از این مسأله بدانند. زیرا شکی نیست که یکی از عوامل مهم اجتماعی که در زندگی این مردم به چشم میآید، عدم باور به توان خود یا عدم اعتمادبهنفس در زندگی افراد است و این نوع افراد زمانی که در کنار یکدیگر در یک جامعه قرار بگیرند، ناخودآگاه تصور میکنند که نمیتوانند سرنوشت خود را به دست گرفته و آینده خود و مملکت خود را بسازند.
احساس ناامیدی، عدم تلاش برای تغییر زندگی، احساس رضایت از شرایط موجود، احساس نیاز به دیگران، احساس کمبود، تلاش برای فرار از کشور، مهاجرتهای مداوم، عدم بازگشت مهاجران، عدم سرمایهگذاری در داخل، سرخوردگی، تنبلی و… برخی از جنبهها و علایم ضعف اعتماد عمومی یا عدم باورپذیری فردی و اجتماعی مردم افغانستان است که متأسفانه امروزه بهراحتی نمونههای بارز آن را میتوان در آثار، گفتار و زندگی مردم مشاهده کرد.
به نظر میرسد زندگی در کنار افرادی که مدام از ضعف و ناتوانی خود سخن گفته و خود آن را به یک باور عمومی تبدیل کرده باشند، فاجعهآمیز است؛ زیرا در این حالت تلاشهای افراد و مراکز مختلف برای ایجاد تغییر و ثبات در مردم یا تأثیر کمی داشته و روند مورد نظر به دست نمیآید یا در برخی از موارد به شکست میانجامد و این شاید یکی از عوامل اثرگذار و مشکلساز در روند بازسازی و نوسازی افغانستان باشد، کشوری که مردم آن بیش از هرزمان دیگر برای رسیدن به شرایط مطلوب، نزدیک شدن به قافلهی تمدن و جبران عقبماندگی گذشته به «خودباوری» نیاز دارند.
اعتمادبهنفس چیست؟
اعتمادبهنفس، باور به توانایی، اداره و قدرت تغییر شرایط است. پرورش اعتمادبهنفس و ايجاد باور به افکاری چون «ما ميتوانیم» در عمق وجود انسان باعث میشود تا افراد با ارادهی محکم در مقابل مشکلات ایستاده و برای دستیابی به زندگی بهتر مبارزه کنند. زيرا ارزش و اهميت اعتمادبهنفس از آن جهت است كه انسان اگر به خود مطمئن باشد و به توان خود ايمان و باور داشته باشد، ميتواند به هدف و دستيابي به آن نيز ايمان داشته باشد، وگرنه كسي كه به خودش اعتماد ندارد، عنصري است سستانديش، تنبل و بيكاره كه حتا اگر هدفي داشته باشد و در مسير آن قرار گيرد، زانوانش مي لرزند و در گرداب روزمرهگي افتاده و عمر را تباه ميكند. گفته اند:
«اگر اعتمادبهنفس را ميخواهيد؛ اما به طور معمول از داشتن آن بيبهرهايد، همين امروز فقط براي يكبار كاري كنيد كه در اين جهان مادي خود را داراي اعتمادبهنفس حس كنيد.»
افراد بزرگ و اعتمادبهنفس
اعتمادبهنفس و باور به توان فردی و اجتماعی خصوصيت ارزشمندی است كه در نامآوران و بزرگان بهخوبي تجلي ميكنند و زمينه را برای رسيدن آنان به كمال و پيشرفت مهيا ميكند. اما وجود این نوع باور در زندگي افراد بزرگ به این معنا نیست که این «رهبران» با قدرت اعتمادبهنفس متولد شدهاند، بلکه زندگی و خاطرات آنان نشان میدهند که این افراد نیز روزی همانند مردم افغانستان خود را باور نداشته و از ترس میلرزیدهاند. گاندی، رهبر مردم هندوستان در کتاب خاطرات خود «سرگذشت من» نوشته است:
«از همه بدتر آن كه ترسو بودم. از فكر دزد و جن و پري ميترسيدم. شب كه ميشد، جرأت نداشتم پايم را از در بيرون بگذارم. از تاريكي وحشت داشتم. در ظلمت خواب به چشمم نميرفت؛ زيرا تصور مي كردم دزد از يك طرف به سراغم ميآيد، جن از يك طرف و ارواح مردگان از يك طرف! تا چراغ در اتاق نبود، جرأت بستن چشمم را نداشتم…»
نلسون ماندلا، رهبر آفریقای جنوبی نیز در خاطرات خود «راه دشوار آزادی» آورده است:
«… من آموختم كه شهامت به معناي وجود نداشتن ترس نيست، بلكه غلبه كردن بر آن است. من اكثر اوقات احساس ترس كردهام؛ اما آن را در پشت ماسك شجاعت پنهان داشتهام. مرد شجاع آن كس نيست كه احساس ترس نميكند، بلكه آن است كه برآن چيره ميشود.»
این گفتهی نلسون ماندلا گویای حقیقت اعتمادبهنفس است که معمولا با تمرین و ممارست به دست میآید و از آن میتوان نتیجه گرفت که ایستادگی رهبران و بزرگان جهان در مقابل حوادث و اتفاقات زندگی لزوما به مفهوم وجود اعتمادبهنفس قوی در این افراد نیست؛ اما رفتار آنان به این معنا است که آنها برای رسیدن به خواستههای خود تلاش و مبارزه میکنند و همین تلاش و مبارزهی مستمر باعث میشود که این افراد در نهایت به خواستهها و اهداف خود دست یابند.
علت عمدهی موفقيتهاي ناپلیون، مرد شگفتآور جهانـ كه دشمنانش او را «يكي از پديدههاي شگرف طبيعت» و دوستانش او را «اسطورهی جهان» و پژوهشگران تاريخي، سياسي و نظامي، وي را «پديدهاي دانستهاند كه ديگر محال است هرگز نظيرش به جهان آيد»ـ باور، اعتماد به توان خود و ايمان به هدفي بود كه در تمام دوران عمرش از كودكي تا زمان مرگ، لحظهاي از تعقيب و پيگيري آن منصرف نشد. تارله روسی در کتاب «ناپلیون» آورده است:
«… نسبت به همه بياعتنا بود. به هيچكس ابراز دوستي و محبت نميكرد و با وجود قد كوتاه و سن كمش بسيار متكي به نفس بود. همسالانش در صدد بر آمدند كه به وي توهين كنند، آزارش دهند و به لهجهی كرسي او بخندند، ليكن ناپلیون كوچك با چندبار نزاع شديد توأم با پيروزيـ كه البته براي خود او هم بيآسيب نبودـ به ايشان فهماند كه اين قبيل دعواها بيخطر نيست…»
شاید به همین دلیل باشد که دكتر استنلي در كتاب «الگوهاي ذهني ميليونرها» سختكوشي و اعتمادبهنفس را دو عامل اصلی و اولیه در موفقيت ميليونرها دانسته است. تأثير اعتمادبهنفس در زندگي انسان بدان حد است كه گفتهاند: «اعتمادبهنفس اين است كه به توان انجام كارهايي اعتقاد داشته باشيد، در حالي كه هنوز نميتوانيد شاهد انجام آنها باشيد، پاداش شما اين است كه شاهد انجام كارهايي باشيد كه به آنها اعتقاد داشته باشيد.»
عوامل ضعف باورهای مردم افغانستان
در اینجا شاید پرداختن به تعریف و نقش اعتمادبهنفس خیلی مهم نباشد، آنچه که مفید به نظر میرسد، عوامل ترس، بیاعتمادی و فرار مردم افغانستان از باور به توان عمومی و ملی است و در واقع باید به این سوال پاسخ داد که: «چه عواملی باعث شده است تا مردم به توان خود و آیندهی کشور بیاعتماد شوند؟» این سوال از آن جهت اهمیت دارد که پاسخ آن میتواند راه بیرون رفت از این مشکل را نشان داده و زمینه را برای رفع معضل فراهم کند.
در جواب این سوال میتوان عوامل زیادی چون عقبماندگی تاریخی، جنگهای گذشته، تخریب کشور، فعالیت گروههای افراطی و… را فهرست کرد؛ اما به نظر میرسد این مسایل جواب واقعی و امروزی به پرسش بالا نیست. برای جواب به سوال قبلی باید به دنبال جوابهای شفافتر و روشنتری گشت، جوابهایی که امروزی بوده و مشکل امروزی را نیز حل کند و با توجه به این ضرورت شاید بتوان این عوامل را به شرح زیر برشمرد:
- 1. رفتار چندگانهی مقامها و نخبگان کشور
مردم یک جامعه پیرو حاکمان و بزرگان خود میباشند و به زندگی و رفتار آنها دیده و آن را الگوی خود قرار میدهند. در این صورت، وقتی که بزرگان یک کشور به آیندهی سرزمین خود باور نداشته و آشفتگی ذهنی خود را بروز بدهند، مردم آن کشور حق دارند در آشفتگی زندگی کنند. زیرا به نظر میرسد رفتار چندگانهی مقامهای دولتی و نخبگان کشور از جمله عوامل تأثیرگذار در پراکندگی مردم و عدم اعتماد و باور عمومی به آینده باشد. متأسفانه این رفتار چندگانه را هم در زندگی آنان و هم در گفتار آنها میتوان مشاهده کرد. سخن گفتن از آیندهی مبهم، صحبت از عدم تأثیر مردم در سرنوشت خویش، شعلهور ساختن افکار قومی، نژادی و… فقط نمونههای کوچکی از این دستاند. در این قسمت همچنان به مسایلی چون مهاجرت مداوم نخبگان، تابعیت دوگانهی افراد، خروج سرمایه از کشور، عدم تلاش برای بازگشت مهاجران و… میتوان اشاره کرد.
- 2. نقش منافع جهانی و منطقهای
شکی نیست که هرفردی در زندگی خود میتواند سرنوشت خود را به دست گرفته و آن را بسازد؛ اما در اینجا نباید فراموش کرد که نقش کشورهای دارای منافع در زندگی امروزی و آیندهی ما از نقش خودمان پررنگتر است و این هم به دلیل مهاجرت و حضور افغانها در این کشورهاست و هم ارتباط قدیمی و دوستانهی بسیاری از احزاب و افراد با این کشورهای همسایه و غیرهمسایه است. این کشورها به دنبال منافع خاص خودشاناند و یک افغانستان باثبات نمیتواند منافع برخی از آنها را تأمین کند. رفتارها، الگوها و ایدههای این کشورها که به روشهای مختلف وارد ذهن ما میشود، آیندهی مشوش جامعهی ما را ترسیم میکند. در این صورت، این ما نیستیم که برای سرزمین خود تصمیم میگیریم، بلکه این کشورهای مختلف و منافع جهانی است و منطقهای است که باورهای ما را رقم میزنند و برای ما یک الگوی مخرب میسازند.
- 3. جهل و بیسوادی مردم
جهل و بیسوادی از جمله عوامل بزرگ عقبماندگی، بدبینی و ضعف مردم افغانستان است و شاید اگر کمی منصفانه به این عامل پرداخته شود، بتوان گفت که این عامل یگانه دلیل همهی مشکلات ماست. زیرا اگر مردم ما در روزگار امانالله خان به اصلاحات او تن داده بودند، ما امروزه گرفتار این همه فلاکت نبودیم و کمونیستهای جوان در سال 57 با تندروی خود زمینه را برای شورش مردم فراهم نمیکردند و… این همه مصیبت مردم افغانستان از جهل و بیسوادی این مردم است و تا زمانی که مردم به علم، دانش، عقل و شعور مجهز نشوند، باورهای آنان نیز دگرگون نخواهند شد.
- 4. تعصب، نژادگرایی و قومپرستی
ویل دورانت در جلد نخست اثر بزرگ خود «تاریخ تمدن»، همگونی اجتماعی را از جمله عوامل پدید آمدن یک تمدن میداند و با قاطعیت میتوان گفت که تعصب، نژادگرایی و قومیت از مهمترین عوامل مختل کنندهی جوامع است که مانع ترقی و سعادت بشریت میباشد. این عامل نه دلیل دینی دارد، نه انسانی؛ اما شکی نیست که هرنوع تعصبی میتواند آبی باشد بر «آسیاب» کسانی که به آن دامن میزنند. خردمندان جامعه خوب میدانند که ریشهی تعصب در جهل مردم نهفته است و آن باید باشد تا این نیز دوام یافته و منافع برخی را تأمین کند.
- 5. جزماندیشی، مطلقانگاری و…
از نظر روانشناسی همهچیز نسبی است و از نظر جامعهشناسی همهچیز در حال تغییر و سرنوشت انسان و ملتها در دست خود آنان است. نگرش دینی مردم افغانستان نیز این را تأیید میکند (رعد، 11، انفال 53، یونس 49 و اعراف 34)؛ اما جامعهی افغانستان در طول تاریخ مسیری را پیموده که نتیجهی آن باورهای عوامانهی امروزی است. براساس این باورها، تغییر و تحول عقاید و باورهای خرافی که از گذشته برجای مانده و با عقاید دینی گره خوردهاند، «بدعت»ی بزرگی است و «حرام» ابدی که به «جهنم» منتهی خواهد شد.
حقیقت این است که عوامل زیادی در این ضعف باورهای مردم نقش دارد که مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد، پس بهتر است بماند برای بعد.
راههای تقویت اعتمادبهنفس مردم
روانشناسان برای تقویت اعتمادبهنفس و تقویت باورهای مثبت روشهای زیادی را ذکر کردهاند، ولی کافی است در این قسمت فقط به چندمورد اشاره شود و اگر لازم باشد در فرصتهای دیگر به آنها نیز خواهیم پرداخت:
- تغییر افکار و رفتار حاکمان و نخبگان
- تلاش برای درک منافع عمومی کشور
- تلاش برای ریشهکنی بیسوادی
- تلاش برای گسترش تحصیلات عالی
- تقویت و گسترش حضور زنان در جامعه
- بازگشت مهاجران از کشورهای همسایه
- تلاش برای بازگشت نخبگان
- گسترش رفاه عمومی
- مثبتنگری رسانهها
- جلب مشارکت مردم در امور کشور
11. استفاده از تجارب کشورهای دیگر
و…