وقتی عدد «نیم قرن» جهاد را بر زبان بیاوریم، بعضی از مجاهدان صدیق خشمگین میشوند و از این که فقط این نیم قرن اخیر جهاد اسلامی در این ملک را میبینیم و بر پیشینهی بسی طولانیتر آن چشم میپوشیم انتقاد میکنند. متوجه نیستند که هرچه پیشینهی این جهاد را طولانیتر ببینیم، نتیجهی آن کمفروغتر جلوه خواهد کرد. چرا؟ برای این که در آن صورت میتوان پرسید: پس شما میگویید که بیشتر از نیم قرن تلاش کردید تا به نسلهای بعدی افغانستان کشوری به این ویرانی تحویل بدهید؟ دست مریزاد.
حالا همین حد تقریبی نیم قرن را مبنا قرار بدهیم. فرض کنیم که جهاد نیم قرن پیش و زمانی شروع شد که بعضی از دانشجویان مذهبی و فعالان سیاسی اسلامگرا در پایتخت کشور و در بعضی کلانشهرها متوجه شدند که مملکت به یک نظام اسلامی خالص نیاز دارد و از همان زمان جهاد مقدس خود را، گیرم در حد نشر افکار و تبلیغ آثار، آغاز کردند. بعدها این جهاد قوت بیشتر گرفت، صاحب تشکیلات شد و به یک چارچوب موثر برای مخالفت با نظامهای مستقر وقت تبدیل شد. با ورود ارتش شوروی سابق به افغانستان، جهاد وارد مرحلهی تازهای شد که بارزترین مشخصهاش خونریزی بود. اسم این خونریزی در سوی دشمن «هلاکت» بود و در سوی مجاهدان «شهادت». وقتی که شوروی سابق از افغانستان خارج شد، جهاد ادامه یافت. مجاهدان این بار خون همدیگر را ریختند- و خون مردمی را که نمیتوانستند از جهاد مجاهد علیه مجاهد بگریزند؛ چرا که گریزگاهی نبود؛ چرا که در سرتاسر کشور، در شهر و روستا، مجاهدان مسلح همه جا بودند و با کمترین تحریکی خون میریختند.
طالبان که آمدند (در دور اول)، به مردم گفتند که این گروههای خونریز مجاهد نیستند و نیروهای «شر و فساد» هستند. گفتند ما آمدهایم که وطن را از دست نیروهای شر و فساد نجات بدهیم. طالبان برای این ماموریت مقدس چنان خون ریختند و ستم کردند که مردم دست به دعا شدند که همان شر و فساد برگردد. وقتی حکومت دور اول طالبان فروپاشید، جهاد خاتمه نیافت و خونریزی -این بار علیه امریکا و غرب و «ادارهی کابل» و هر کس که متهم به مزدوری آنان بود- هر روز شدت و دامنهی بیشتر گرفت. دهها هزار سرباز اردوی ملی و مردم ملکی کشته و زخمی شدند و هزاران خانواده به خاطر از دست دادن کودکان و جوانان خود داغدار شدند. در این دوره، طالبان نیروهای انتحاری خود را به میدان خونریزی و ویرانگری آوردند.
در ماه آگست سال ۲۰۲۱ میلادی طالبان حکومت جمهوری را ساقط کردند و برای بار دوم قدرت را به دست آوردند. طالبان در همان آغاز عفو عمومی اعلام کردند و به مردم گفتند که دیگر جنگ تمام شد. اما نه جنگ تمام شده بود و نه آنان به عفو عمومی خود پابند ماندند. در سه سال و چهار ماه حکومت خود، طالبان افراد زیادی را بازداشت و شکنجه و زندانی کردند و به قتل رساندند و این جریان هنوز ادامه دارد.
اکنون که طالبان بر افغانستان مسلطاند و نظام اسلامی برپا شده، از نوع خلافت چهارده قرن پیش، تنها حاصلی که این نیم قرن جهاد برای مردم افغانستان داشته، بر جا ماندن کشوری است که در قرن بیست و یکم نان ندارد، امنیت ندارد، آزادی ندارد. پس از نیم قرن جهاد خونبار، امروز دختران این ملک حتا حق ندارند سواد بیاموزند. پس از نیم قرن جهاد مقدس، هیچ کشوری حکومت این ملک را به رسمیت نمیشناسد و شهروندان ممالک دیگر تا اسم «افغان» را میشنوند، خشونت و خشم و تروریسم به خاطرشان میآید.
ترور خلیل حقانی در کابل، ستاندن جان یک مجاهد انتحارپرور توسط یک مجاهد انتحاری بود. این ترور نماد تکمیل شدن یک دایره بود: دایرهی یک جهاد ویرانگر و خونین نیمقرنه. وقت مجاهد انتحاری به جان مجاهد انتحاری میافتد، معنایش این است که جهاد و تروریسم سرانجام حتا اعضا و جوارح خود را نیز منفجر خواهد کرد و دقیقا به همین خاطر است که جهاد نهایتا سر از پوچی مطلق بر میآورد. به همین خاطر هم هست که مردمی خسته از خونریزی پیوسته دایما میگویند «هرکس که میآید بیاید، فقط آرامی بیاورد». حقیقت اما آن است که آن آرامی بعید است با فرهنگ جهادی بیاید. فرهنگ جهادی با خونریزی و ویرانی زنده است.