پریشانی نشانه‌های زبانی در اخبار سیاسی

عبدالکریم ارزگانی

بگذارید که بحث پیش روی‌مان را با توضیحات زبان‌شناختی مفید اما احتمالا خسته‌کننده آغاز کنیم. فردیناند دو سوسور در اوایل قرن بیستم به ارائه‌ی درس‌گفتارهایی در خصوص زبان پرداخت که بعدا در رساله‌ی «دوره‌ی زبان‌شناسی عمومی» جمع‌آوری شده و تأثیر عمیقی روی مطالعات زبان و جریان‌های فکری مانند ساختارگرایی و پساساختارگرایی گذاشت. دو سوسور، در این درس‌گفتارها استدلال می‌کرد که نشانه‌ی زبانی حاصل تطابق و قرینگی دو جزء کوچک‌تر، یعنی مفهوم (concept) و صورت آوایی (sound-image) است؛ اما در عین حال، تأکید داشت که رابطه میان مفهوم و صورت آوایی اختیاری و غیرطبیعی است. وی مفهوم و صورت آوایی را به‌ ترتیب مدلول و دال می‌خواند و سپس کل مفهومی را که از هماهنگی دال و مدلول و روابط‌شان به‌دست می‌آید، نشانه عنوان می‌کند. یعنی «ترکیب یک مفهوم با یک صورت آوایی نشانه نامیده می‌شود.» وی هم‌زمان یادآور می‌شود که نشانه‌ی زبانی قادر نیست به‌صورت مفرد و محض معنادار باشد؛ بل‌که معنای خود را از همنشینی و تفاوتی که با نشانه‌ی دیگر دارد می‌ستاند و، به کلمات خود ایشان، «در زبان تنها تفاوت وجود دارد.»

اختیاری بودن رابطه‌ی دال و مدلول به این معنا است که هیچ پیوند طبیعی و بنیادینی میان آوای روانی دال و مفهوم ذهنی مدلول آن وجود ندارد، بل‌که انطباق آن‌ها صرفا برحسب نوعی قرارداد اجتماعی تعیین و تضمین می‌شود. همان‌طور که متوجه می‌شوید رابطه‌ی آن‌ها کاملا اختیاری نیست، بل‌که صرفا غیرطبیعی است. زمانی که به واژه‌ی «سنگ» دقت می‌کنیم، متوجه می‌شویم که این واژه صورت‌آواییِ دارد که آن را از صورت‌های آوایی دیگر تمایز می‌بخشد، سپس همین وجه تمایز ما را به مفهومی می‌رساند که جسم مادی یا مدلول سنگ در ادراک ما دارد. همین فرآیند به‌صورت پیوسته و پویا بر کل زبان تطبیق می‌شود. با این‌حال هیچ نسبت طبیعی‌ای میان دال سنگ و مدلول سنگ وجود نداشته، یگانه نسبت موجود میان آن‌ها قراردادی است که بین کاربران زبان شکل گرفته و موجب توافق‌شان روی تطابق صورت آوایی سنگ و مفهوم سنگ شده است. به‌ همین شکل، دو سوسور خاطرنشان می‌کند که کاربر زبان مجاز نیست که نشانه‌ی زبانی‌ای را که قبلا مورد توافق قرار گرفته به هر مفهومی که دلش خواست به کار بگیرد، چرا که موجب مهمل شدن گفتار می‌شود. یعنی هرچند که هیچ پیوندی میان تکواژ سنگ و مفهوم آن وجود ندارد ما قادر نیستیم که تکواژ سنگ را به معنای دیگری، بدون شکل‌گیری قرارداد جدید، به کار ببریم، دقیقا به این علت که چنین عملی سبب فروپاشی نظم گفتار و پریشان شدن فرآیند بیان می‌شود، که در نهایت قادر است کل بیان را ما را گنگ و نامفهوم بسازد.

این بحث زمانی اهمیت پیدا می‌کند که درمی‌یابیم کاربران زبان، که معمولا هیچ دانایی نسبت به کارکرد زبان ندارند، زبان‌شان را به‌صورت درست و صحیح به کار می‌گیرند و آواهای همدیگر را درک می‌کنند. به‌زعم دو سوسور، این به این‌خاطر است که صورت‌های آوایی واکنش روانی یکسانی نزد گوینده و مخاطب ایجاد می‌کند و کاربران زبان به‌صورت ناخودآگاه به‌سوی استفاده از کانال‌های یکسان کشیده می‌شوند تا موجب پریشانی گفتار نگردند. شرح ساده‌تر این قضیه به این صورت است که گویندگان زبان مسئولانه از زبان خویش استفاده می‌کنند و به قراردادهای زبانی حرمت می‌نهند. کاربران زبان هیچ‌وقت نشانه‌ی «مار» را به معنای «اسپ» یا نشانه‌ی «گربه» را به معنای «درخت» به کار نمی‌برند؛ چرا که ذهنا به تمایز آوایی آنان و واکنش‌های روانی متفاوتی که در ذهن ایجاد می‌کنند، واقف هستند. البته باید دقت شود که بحث دو سوسور مبنای زبان‌شناختی دارد و شامل ادبیات نمی‌شود؛ هرچند که استعاره‌ی ادبی نیز همانند نشانه عمل می‌کند و ادبیات تنها قراردادهای تازه‌ای را روی بستر ساختار زبان ایجاد می‌کند.

اما دستگاه‌های سیاسی، به‌صورت کل، برخورد بسیار متفاوت‌تری با زبان دارند و به‌خصوص در جوامعی مانند افغانستان که قدرت‌های سیاسی آن هیچ‌گونه شفافیت عمل و وضاحت گفتاری را برنمی‌تابند، زبان کاربرد باژگونه‌ای پیدا می‌کند. کاملا بدیهی است که در عرصه‌ی سیاسی زبان تیغ دولبه است و معمولا صداقت ناچیزی دارد، برخی از مفاهیم زبانی توسط قدرت‌های سیاسی تحریف می‌شوند و حتا سیاست‌های خاصی روی کلیت زبان اعمال می‌گردد؛ اما هم‌زمان روندی از سوی سلطه‌ی سیاسی رواج می‌یابد که طی آن نشانه‌های زبانی به‌صورت مبهم و چه بسا مهمل مورد استفاده قرار می‌گیرند. دقیقا برعکس آن چیزی که زبان‌شناسی ساخت‌گرای سوسور می‌گوید. کلیت زبان سیاسی چنین ویژگی پیدا نمی‌کند اما نشانه‌های خاص بسیاری به‌صورت مهمل درمی‌آیند تا بتوانند کاربرد راحت‌تری -به‌ لحاظ سیاسی- داشته باشند. اخبار سیاسی مملو از چنین کاربردهای سهل‌انگارانه، شیادانه و سبک‌سرانه است؛ از تقبیح‌های دروغین گرفته تا القاب‌بخشی‌های بی‌ربط و تمام نشدنی، که همگی در نهایت به مبهم شدن معنای نشانه‌های زبانی مورد استفاده و مفاهیم نهفته در آن‌ها منجر می‌شود.

به‌زعم زبان‌شناسی جدید و آرای دو سوسور، تطابق دال و مدلول که سبب شکل‌گیری دلالت می‌شوند کلیت نشانه‌ی زبانی را می‌سازند، که در نهایت نشانه‌ی زبانی خود نیز در محدوده‌ی دلالت وارد عمل می‌شود. با این‌حال، کاربرد بعض نشانه‌های خاص در عرصه‌ی سیاسی به‌گونه‌ای است که نشانه‌های مذکور از محدوده‌ی دلالت خارج می‌شوند و چه بسا به ‌نظر می‌رسد که هیچ رابطه‌ای -هرچند هم اختیاری- میان دال و مدلول آن وجود ندارد. این نشانه‌ها خاکستری هستند و به چیزی دلالت نمی‌کنند. گاه فضای دیپلوماسی چنان روی نشانه‌ها غبار می‌اندازد که به‌ سختی می‌توان اصل آن را بازشناخت و گاهی نیز برخورد ایدئولوژیک به‌گونه‌ای واژگان را تحریف می‌کند که هم مدلول نخستین خود را از دست می‌دهند و هم از تصاحب و کسب مدلول جدید بازمی‌مانند. نشانه‌های خاکستری هرچند که مرتب به کار گرفته می‌شوند، ولی به هیچ چیز خاصی دلالت نمی‌کنند، چون دیگر قادر نیستند همان واکنش ذهنی یکسان را نزد گوینده و مخاطب ایجاد کنند. برای همین، گاه شنیدن بعض کلمات و نشانه‌ها از زبان بعض سیاست‌مداران مضحک به ‌نظر می‌رسد؛ چرا که مخاطب هم‌زمان با شنیدن آن متوجه می‌شود که سیاست‌مدارد آن کلمه را عمدا و دانسته کج و طوری که نباید به کار گرفته است. به‌عنوان مثال، یکی از واژگانی که در آشفته‌بازار سیاسی ما به چنین سرنوشتی دچار گردید، واژه‌ی «شهید» است. واژه‌ی شهید طوری در طول چهل سال جنگ از سوی همه‌ی طرف‌های درگیر مورد استفاده قرار گرفت که امروزه دیگر به‌سختی کسی آن را به معنای صحیح به کار می‌برد. مسأله ظاهرا بسیار ساده است، طرف‌های درگیر به کشته‌شدگان خویش «شهید» می‌گفتند، ولی همین واکنش سیاسی ساده بعدا پیچیده شد؛ چرا که مردم معنای واقعی آن را فراموش کردند و اکنون روی قبر کسانی که در پی حادثه جان‌شان را از دست داده‌اند هم چنین کلماتی می‌نویسند.

فی‌الواقع قدرت سیاسی در پاره‌ای از موارد تلاش می‌کند که به تحریف زبان و مفاهیم آن بپردازد، که بحثی‌ است جدا، در پاره‌ای از موارد نیز با آن‌که خود می‌داند که چنین استفاده‌ای از زبان سبک‌سرانه، نادرست و غیرمسئولانه است اما باز به انجام آن مبادرت می‌ورزد. سیاست‌مدارها زبان را شیادانه به کار می‌گیرند. در این بین اما بسیاری مفاهیم و نشانه‌های زبانی -که معمولا حامل جنبه‌های هویتی، فرهنگی و اجتماعی یک جامعه اند- وارد یک فضای خاکستری می‌شوند و طنین آشنای خودشان را از دست می‌دهند اما پژواک تازه‌ای نیز به دست نمی‌آورند، بل‌که صرفا مبهم و خاکستری می‌شوند. نشانه‌های چون همدردی، نگرانی، آزادی، دوستی، تقبیح، صلح، تروریسم و غیره صورت-آواهایی اند که ما معنای دقیق و روشن آن را می‌دانیم؛ ولی هرگاه توسط قدرت‌های سیاسی و اشخاص قدرتمند مورد استفاده قرار می‌گیرند باعث سردرگمی ما شده و چه بسا احساسی از هجو و تمسخر به ما دست می‌دهد. چرا که سلطه‌ی سیاسی مدلول تازه‌ای به نشانه‌ها نمی‌دهد بل‌که آن‌ها را به همان مدلول‌های قدیمی در ساختاری به کار می‌گیرند که قادر به حمل مدلول خودشان نیستند. به کلمات صریح‌تر، نشانه‌های مذکور عمدا مبهم و تهی قرائت می‌شوند. برای مثال به‌عنوان خبری ذیل دقت کنیم: «سخن‌گوی سازمان ملل وضعیت زنان را نگران‌کننده خواند!» ما می‌دانیم معنای «نگران‌کننده» چیست و نیز واقف‌ هستیم که وضعیت زنان نگران‌کننده است، با این‌همه، زمان خوانش چنین عنوان‌خبری قادر نیستیم از خنده باز ایستیم. این جمله، از دهان سخن‌گوی سازمان ملل متحد، به‌ شکل توضیح‌ناپذیری مهمل و یاوه به ‌نظر می‌رسد.

در عرصه‌ی سیاسی ساحتی وجود دارد که هیچ رنگی ندارد، هیچ بوی و خاصیتی ندارد. بخشی از نشانه‌های زبانی و به ‌تعقیب آن مفاهیم انسانی (از آن‌جایی که زبان حامل مفاهیم انسانی است) به علت استفاده و کاربرد سیاسی، وارد همین خطه‌ی بی‌رنگ و فاقد خاصیت می‌شوند و معنای حقیقی و صحیح خودشان را از دست می‌دهند. آن خطه‌ی خاکستر فاقد هرگونه صفت و هرگونه معنایی هست و نشانه‌هایی که به آن وارد می‌شود نیز تمام ویژگی‌های‌شان را از دست می‌دهد و نیروی‌شان خنثا می‌شود. برخلاف آرای دو سوسور زبان‌شناس، کاربرد زبان تحت سلطه‌ی سیاسی-رسانه‌ای عمدا موجب پریشانی نشانه‌های زبانی می‌شود. چارلز پیرس، نشانه‌شناس امریکایی معتقد بود که نشانه دارای سه وجه است: بازنمود، شیء و تعبیر. تعبیر به‌زعم وی، آن پیش‌آگاهی‌ای است که امکان رمزگشایی نشانه را فراهم می‌کند. سیاست‌پیشگان ولی نشانه‌های زبانی را حول محوری به کار می‌گیرند و در وضعیتی به گفتار درمی‌آورند که پیش‌آگاهی ما قادر به رمزگشایی آن نیست و نخستین واکنش ما این پرسش است که چگونه ممکن است چنین چیزی بگوید؟ چرا که بسیار مهمل به ‌نظر می‌رسد.