چرا عبدالخالق به گلوله متوسل شد؟

به‌مناسبت 18 دسامبر، نودویکمین سالگرد یک حرکت انقلابی ضداستبدادی | قسمت اول

نویسنده: کیامهر حیدری

مقدمه

عبدالخالق هزاره، نوجوان ۱۷ ساله‌ای که در ۲۶ قوس ۱۳۱۲ خورشیدی (۱۷ دسامبر ۱۹۳۳ میلادی) با ترور نادرشاه، پادشاه وقت افغانستان، نام خود را به‌عنوان یکی از مبارزان برجسته‌ی تاریخ این کشور ثبت کرد، به نمادی از مقاومت در برابر استبداد تبدیل شده است. این اقدام در شرایطی رخ داد که افغانستان، به‌ویژه جامعه‌ی هزاره، تحت تبعیض‌های ساختاری و سرکوب‌های گسترده‌ی سیاسی و اجتماعی قرار داشت (غبار، ۱۳۴۶).

جامعه‌ی هزاره در دوران نادرشاه، تحت تأثیر پی‌آمدهای ویرانگر سیاست‌های عبدالرحمان‌خان (۱۲۵۹-۱۲۷۹ خورشیدی/۱۸۸۰-۱۹۰۱ میلادی)، از جمله‌ی نسل‌کشی، غصب زمین‌ها و تبعیدهای اجباری قرار داشت (فرهنگ، ۱۳۷۶). عبدالخالق، متأثر از آموزه‌های «حزب سری ضداستبداد چنداول»، و حرکت‌های مشروطه‌خواهی و روشنفکری با آگاهی کامل از وضعیت جامعه‌اش، تصمیم به مقابله با نظامی گرفت که در پی بازگرداندن میراث استبدادی گذشته بود (نایل، ۱۳۷۴). اقدام او نمادی از ایستادگی در برابر بی‌عدالتی ساختاری و نمایانگر پتانسیل افراد برای تغییر مسیر تاریخ بود.

اهمیت مطالعه‌ی زندگی عبدالخالق از دو جهت برجسته است. نخست، تحلیل شرایط اجتماعی و سیاسی که او را به این تصمیم سوق داد و دوم، ارزیابی تأثیرات این اقدام بر تاریخ مبارزات مردمی افغانستان و تقویت روحیه آزادی‌خواهی (غبار، ۱۳۴۶؛ مأمون، ۱۳۸۹). اقدام او نشان داد که حتا در تاریک‌ترین شرایط تاریخی، شجاعت فردی می‌تواند مسیر جامعه را تغییر دهد و الهام‌بخش نسل‌های آینده باشد. اما از طرفی، دیدگاه‌های انتقادی نیز وجود دارد که حرکت عبدالخالق هزاره را مورد نکوهش قرار می‌دهند و این حرکت را در آن زمان مناسب ارزیابی نمی‌کنند. بررسی انگیزه‌ها و پی‌آمدهای اقدام عبدالخالق نه تنها به درک بهتر ابعاد تاریخی این واقعه کمک می‌کند، بل‌که برای نسل‌های آینده، الگوی ارزشمندی از شجاعت و مقاومت در برابر نابرابری ارائه می‌دهد.

این مقاله با هدف تحلیل زمینه‌های تاریخی، اجتماعی و سیاسی اقدام عبدالخالق هزاره، به بررسی پی‌آمدهای آن بر جامعه‌ی افغانستان می‌پردازد. همچنین، اهمیت این حرکت در ایجاد آگاهی اجتماعی و تقویت ارزش‌های عدالت‌طلبی و آزادی‌خواهی نیز مورد توجه قرار گرفته است.

در این مقاله به پرسش‌های زیر پرداخته می‌شود: چه عواملی در تصمیم عبدالخالق هزاره برای ترور نادرشاه نقش داشتند؟ زمینه‌های تاریخی و اجتماعی زمانه‌ی عبدالخالق چگونه بر این اقدام تأثیر گذاشت؟ پی‌آمدهای سیاسی و اجتماعی این حرکت بر جامعه‌ی افغانستان، به‌ویژه بر جامعه‌ی هزاره چه بوده است؟ آیا این اقدام را می‌توان یک حرکت انقلابی مؤثر دانست یا صرفا اعتراض فردی؟ و در نهایت، این اقدام چه درس‌هایی برای نسل‌های آینده در مبارزه با استبداد و تبعیض دارد؟

نگارنده تلاش کرده است با بهره‌گیری از منابع محدود در دسترس، به این سؤالات پاسخ دهد. مقاله در شش بخش تنظیم شده است: زندگی و مبارزات عبدالخالق هزاره؛ زمینه‌های تاریخی، سیاسی و اجتماعی حرکت انقلابی او؛ داستان چگونگی ترور نادرشاه؛ روایتی از شکنجه، اعدام و کشته‌شدن عبدالخالق هزاره؛ بحث و تحلیل پی‌آمدهای این اقدام؛ و در نهایت نتیجه‌گیری و پیشنهادات.

روایتی از زندگی سیاسی و فرهنگی عبدالخالق هزاره

۱-۱. زندگی شخصی و خانوادگی

عبدالخالق هزاره در سال ۱۲۷۵ خورشیدی (۱۸۹۶ میلادی) در خانواده‌ای از قوم هزاره و در منطقه‌ی دهراوود ارزگان به دنیا آمد. خانواده‌ی او، مانند بسیاری از دیگر خانواده‌های هزاره، در دوران حکومت عبدالرحمان‌خان (۱۲۵۹-۱۲۷۹ خورشیدی/۱۸۸۰-۱۹۰۱ میلادی) هدف نسل‌کشی، غصب زمین و تبعید اجباری قرار گرفتند و مجبور به ترک زادگاه خود شدند. پدرش، خداداد و کاکایش، مولاداد، از اعضای آگاه جامعه بودند که با فضای سیاسی و اجتماعی زمان خود آشنایی داشتند. این محیط خانوادگی تأثیر زیادی بر شکل‌گیری شخصیت عبدالخالق گذاشت و او را به سمت درک عمیق‌تر از مسائل اجتماعی و سیاسی سوق داد (غبار، ۱۳۴۶؛ نایل، ۱۳۷۴).

پدرش، خداداد، فرد تحصیل‌کرده و آزادی‌خواه بود که به زبان‌های انگلیسی، آلمانی و روسی آشنایی داشت. او به‌واسطه‌ی سفرهای خود به اروپا با غلام‌نبی‌خان چرخی، با ایده‌های دموکراتیک آشنا شده و تأثیری عمیق بر فرزندش عبدالخالق گذاشت (غبار، ۱۳۴۶؛ مأمون، ۱۳۸۸).

خانواده‌ی عبدالخالق از طرفداران نهضت امانی بودند. امان‌الله‌خان، با فرمان تاریخی، نظام بردگی را لغو کرد که این امر، او را در میان اقشار ستمدیده محبوب ساخت (فرهنگ، ۱۳۷۶). عبدالخالق که رنج تبعیض و فقر را از نزدیک تجربه کرده بود، کینه‌ای عمیق نسبت به عاملان ظلم و استبداد در دل داشت (غبار، ۱۳۴۶ و مأمون ۱۳۸۹).

۱-۲. تحصیل 

عبدالخالق دوران نوجوانی خود را در کابل سپری کرد و در لیسه نجات مشغول به تحصیل شد. این مکتب، مرکز تبادل ایده‌های روشنفکرانه و جنبش‌های ضداستبدادی بود و آموزگارانی چون محمدعظیم و محمدایوب که از روشنفکران زمان خود بودند، تأثیر زیادی بر ذهنیت او داشتند. همچنین، حضور در محیطی که بحث‌های سیاسی و اجتماعی درباره‌ی نابرابری‌ها و ظلم نادرشاه (۱۳۰۸-۱۳۱۲ خورشیدی/۱۹۲۹-۱۹۳۳ میلادی) جریان داشت، او را به یک جوان آگاه و عدالت‌طلب تبدیل کرد(مأمون، ۱۳۸۹؛ فرهنگ، ۱۳۷۶).

لیسه نجات یکی از معدود نهادهای آموزشی مدرن در آن زمان محسوب می‌شد. این مکتب به‌عنوان یکی از بازمانده‌های اصلاحات آموزشی امان‌الله‌خان، محلی برای رشد آگاهی اجتماعی و سیاسی در میان جوانان بود (غبار، ۱۳۴۶).

مکاتب مدرن نظیر مکتب نجات، علاوه بر آموزش دروس معمول، به دانش‌آموزان این امکان را می‌دادند که با ایده‌های آزادی‌خواهانه و مفاهیمی نظیر عدالت و دموکراسی آشنا شوند. آموزگاران این مکاتب اغلب از میان افرادی بودند که خود از جریان‌های روشنفکری و مشروطه‌خواهی تأثیر پذیرفته بودند و همین امر بر عبدالخالق و هم‌رزمانش تأثیر عمیقی گذاشت (طرزی، ۱۳۵۵).

۱-۳. آموزه‌های سیاسی، فرهنگی

۱-۳-۱. تأثیر فضای روشنفکری و جنبش‌های عدالت‌خواهانه

عبدالخالق در دوره‌ای رشد کرد که جنبش‌های عدالت‌خواهانه در افغانستان در حال شکل‌گیری بودند. او احتمالا تحت تأثیر جنبش مشروطیت و مقاومت‌های ملی‌گرایانه‌ای مانند جنبش سید کمال‌خان و محمدعظیم منشی‌زاده قرار داشت. غبار (۱۳۴۶) می‌نویسد که عبدالخالق با الهام از تلاش‌های پیشین مبارزان، در پاسخ به قتل و اعدام‌های سیاسی گسترده‌ای که توسط نادرشاه انجام شد، تصمیم گرفت به مقابله با رژیم بپردازد. هرچند شواهد نشان نمی‌دهد که او عضویت مستقیم در یک حزب یا جریان سیاسی داشته باشد، اما به‌طور غیرمستقیم تحت تأثیر اندیشه‌های مشروطه‌خواهی و دموکراسی‌خواهانه‌ای بود که در دهه‌های پیشین، مانند جنبش مشروطیت اول و دوم، در افغانستان شکل گرفته بود.

۱-۳-۲. آگاهی و مشاهده‌ی ظلم و تبعیض

عبدالخالق به‌عنوان عضوی از جامعه‌ی هزاره، خود شاهد نابرابری‌های اجتماعی و فشارهای سیاسی بود. سیاست‌های نادرشاه که شامل سرکوب مخالفان، محدودیت‌های فرهنگی و اجتماعی و تبعیض علیه اقوام و اقلیت‌ها بود، انگیزه‌ای برای او شد تا به‌دنبال راهی برای مقابله با این بی‌عدالتی‌ها باشد. او همچنین تبعیض قومی و بی‌عدالتی اجتماعی را از نزدیک تجربه کرد. این تبعیض‌ها شامل محدودیت در دسترسی به فرصت‌های شغلی، آموزشی و سیاسی بود که به‌شدت توسط حکومت نادرشاه اعمال می‌شد (مبلغ، ۲۰۰۵؛ غبار، ۱۳۴۶؛ نایل، ۱۳۷۳).

از طرفی، انگیزه‌های عبدالخالق ریشه در ساختارهای عمیق تبعیض و سرکوب اجتماعی زمانه نیز داشت. سیاست‌های نادرشاه، که با گسترش تبعیض علیه جامعه و به‌خصوص اقوام غیرپشتون و به‌ویژه هزاره‌ها همراه بود، حس نارضایتی و بی‌عدالتی را در او تقویت کرد. نادرشاه نه تنها میراث سرکوبگرانه‌ی عبدالرحمان‌خان را ادامه داد، بل‌که با اعمال سیاست‌های مالیاتی سنگین و حمایت از قبایل کوچی برای غصب زمین‌های هزاره‌ها، شرایط اقتصادی و اجتماعی این قوم را وخیم‌تر کرد (غبار، ۱۳۴۶؛ فرهنگ، ۱۳۷۶).

۱-۳-۳. آموزش در محیط انقلابی

محیط آموزشی مکتب نجات، جایی که او با جوانانی نظیر محمودخان ارتباط داشت، بستری برای بحث در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی ایجاد کرد. عبدالخالق و هم‌صنفی‌هایش، با تحلیل شرایط، به این نتیجه رسیدند که تنها راه مقابله با حکومت استبدادی، اقدام مستقیم و قاطع است.

۱-۳-۴. آگاهی سیاسی از طریق تاریخ مبارزات

عبدالخالق به وضوح تحت تأثیر مبارزات سید کمال‌خان، که برادر نادرشاه را در آلمان ترور کرده بود، و محمدعظیم منشی‌زاده، که تلاش داشت وزیر مختار بریتانیا را ترور کند، قرار گرفت. عبدالخالق از تلاش‌های این مبارزان الهام گرفت، که هر دو در مقابله با استبداد و استعمار انگلیس، دست به اقدامات مشابه زده بودند. این اقدامات پیشین، الگوی مبارزه برای عبدالخالق و هم‌رزمانش شد (غبار، ۱۳۴۶؛ مأمون، ۱۳۸۸).

عبدالخالق، نه‌ تنها از طریق تحصیل در مکتب نجات، بل‌که از طریق ارتباط با هم‌رزمانی چون محمودخان و فضای سیاسی زمانه، به درک عمیق از وضعیت اجتماعی و سیاسی افغانستان دست یافت. او به این باور رسید که تنها با از بین بردن نادرشاه، می‌توان گام بلندی در جهت پایان دادن به سرکوب و استبداد برداشت. به‌گفته‌ی غبار (۱۳۴۶)، عبدالخالق با آگاهی کامل از عواقب اقدام خود، این تصمیم را اتخاذ کرد.

در رابطه با کسب انگیزه، تفکر و ارزش‌های سیاسی و فرهنگی عبدالخالق برای اقدام به ترور نادرشاه در قسمت بعدی مقاله مفصل‌تر بحث خواهد شد.

زمینه‌های تاریخی، سیاسی و اجتماعی حرکت انقلابی عبدالخالق هزاره

۲-۱. پیشینه‌ی تاریخی و شرایط جامعه‌ی هزاره‌ها

حرکت انقلابی عبدالخالق هزاره در زمینه‌ای از تبعیض ساختاری، سرکوب سیاسی و اجتماعی شکل گرفت که جامعه‌ی هزاره برای دهه‌ها تحت تأثیر آن قرار داشت. پس از نسل‌کشی گسترده‌ی هزاره‌ها در زمان عبدالرحمان‌خان (۱۲۵۹–۱۲۷۹ خورشیدی/۱۸۸۰–۱۹۰۱ میلادی)، این قوم نه تنها بخش عمده‌ای از زمین‌ها و منابع خود را از دست داد، بل‌که به‌طور سیستماتیک از ساختارهای قدرت، نظام آموزشی و دسترسی به امکانات اقتصادی محروم شد. عبدالرحمان‌خان با اجرای سیاست‌های خشونت‌آمیز، هزاره‌ها را هدف آزارواذیت جمعی، کوچ اجباری و نابودی فرهنگی قرار داد. به‌گفته‌ی غبار (۱۳۴۶)، این سیاست‌ها تأثیرات مخربی بر بافت اجتماعی و اقتصادی این جامعه گذاشت.

در دوران نادرشاه، این تبعیض‌ها به شکل سیستماتیک‌تری ادامه یافت. نادرشاه که در سال ۱۳۰۸ خورشیدی (۱۹۲۹ میلادی) به قدرت رسید، سیاست‌های تمرکزگرایانه‌ای را اجرا کرد که به نفع قبایل مورد حمایت او و به زیان اقوام غیرپشتون، به‌ویژه هزاره‌ها عمل می‌کرد. او بسیاری از زمین‌های حاصل‌خیز هزاره‌جات را به نفع قبایل کوچی مصادره کرد و مالیات‌های سنگین بر هزاره‌ها تحمیل نمود. این اقدامات، دسترسی هزاره‌ها به فرصت‌های اقتصادی، آموزشی و اجتماعی را به‌شدت محدود کرد.

از دیدگاه منابع تاریخی، لوئیس دوپری (۱۹۷۳) اشاره می‌کند که این سیاست‌ها نه تنها بر وضعیت اقتصادی، بل‌که بر هویت فرهنگی هزاره‌ها نیز تأثیر گذاشت. همچنین، فرهنگ (۱۳۷۶) توضیح می‌دهد که این اقدامات تبعیض‌آمیز زمینه‌ای شد برای شکل‌گیری جنبش‌های مقاومت در میان هزاره‌ها.

این اقدام که به ظاهر حرکت فردی بود، در واقع بازتابی از فشارهای سنگین و سیاست‌های سرکوبگرانه‌ی نادرشاه علیه روشنفکران و فعالان سیاسی افغانستان به شمار می‌رفت. عبدالخالق با انگیزه‌های سیاسی و تحت تأثیر فضای خفقان و خشونت، اقدامی را انجام داد که پی‌آمدهای گسترده‌ای در تاریخ معاصر افغانستان داشت (مبلغ، احمدحسین. ۲۰۰۵). همچنین شرایط حاکم بر جامعه‌ی افغانستان و به‌خصوص هزاره‌ها، با تبعیض نهادینه‌شده و سرکوب‌های گسترده، بستر اجتماعی و اقتصادی حرکت انقلابی عبدالخالق هزاره را فراهم ساخت. او که شاهد دستگیری و شکنجه‌ی اعضای خانواده‌ی خود و سایر افراد جامعه‌اش توسط رژیم نادرشاه بود، تصمیم گرفت تا علیه این بی‌عدالتی‌ها اقدام کند. حرکت او نماد مقاومت در برابر نظامی بود که برای دهه‌ها، هزاره‌ها را از حقوق اولیه محروم کرده بود.

۲-۲. شرایط سیاسی و سلطه‌ی استبدادی نظام‌های سیاسی

دوران حکومت نادرشاه (۱۳۰۸–۱۳۱۲ خورشیدی/۱۹۲۹–۱۹۳۳ میلادی) با ویژگی‌های برجسته‌ای همچون سرکوب شدید مخالفان، تمرکزگرایی افراطی و تقویت نیروهای محافظه‌کار همراه بود. نادرشاه که پس از سقوط حکومت امانی به قدرت رسید، رویکردی مبتنی بر تمرکز قدرت در دست خاندان محمدزایی و اعمال خشونت سیستماتیک علیه مخالفان اتخاذ کرد. این سیاست‌ها باعث ایجاد فضایی از خفقان و ترس در جامعه‌ی افغانستان شد که در آن هرگونه اعتراض یا مخالفت به‌شدت سرکوب می‌شد.

از لحاظ سیاسی، دوران حکومت نادرشاه با سرکوب گسترده‌ی مخالفان، تمرکز شدید قدرت و گسترش نفوذ نیروهای محافظه‌کار همراه بود. حکومت نادرشاه هرگونه اعتراض را با خشونت سرکوب می‌کرد و فضایی از ترس و خفقان را بر جامعه تحمیل کرده بود. در این شرایط، اعتراضات سازمان‌یافته به سختی ممکن بود و هر نوع مخالفت، به‌شدت سرکوب می‌شد (نایل، ۱۳۷۴ خورشیدی). نادرشاه با تقویت نظام‌های قبیله‌ای و اعمال تبعیض علیه اقوام غیرپشتون، تضادهای قومی را تشدید کرد.

یکی از مشخصه‌های بارز حکومت نادرشاه، سرکوب گسترده‌ی مخالفان سیاسی و قومی بود. بسیاری از افرادی که از اصلاحات دوران امانی حمایت کرده بودند، دستگیر، زندانی یا اعدام شدند. نادرشاه با به‌کارگیری نیروی نظامی و امنیتی، هرگونه فعالیت مخالفان را در نطفه خفه کرد. به‌گفته‌ی غبار (۱۳۴۶)، رژیم نادرشاه به شکل سیستماتیک با حذف فیزیکی رهبران فکری و سیاسی، فضایی ایجاد کرد که در آن حتا کوچک‌ترین نشانه‌ای از اعتراض به‌شدت سرکوب می‌شد. حکومت نادرشاه پس از به قدرت رسیدن در سال ۱۹۲۹، با قساوت و سرکوب شدید مخالفان همراه بود. این دوره با سرکوب روشنفکران، نابودی آزادی‌های سیاسی و ایجاد فضای ترس و ارعاب در جامعه همراه شد. عبدالخالق به‌عنوان عضوی از جامعه‌ی هزاره، خود تحت تأثیر سیاست‌های نادرشاه قرار گرفت که بسیاری از گروه‌های قومی، به‌ویژه هزاره‌ها را هدف تبعیض قرار می‌داد (غبار، م. ۱۳۴۶).

عبدالخالق این اقدام انقلابی را نه از روی خصومت شخصی یا احساسات جوانی، بل‌که با درک عمیق از ماهیت استبدادی رژیم و آگاهی کامل از عواقب آن انجام داد. او با شجاعت و آگاهی، قاتل هزاران انسان شریف و ملی را اعدام انقلابی کرد، درحالی‌که به‌ خوبی می‌دانست چه سرنوشتی در انتظارش است (غبار، م. ۱۳۴۶).

حکومت نادرشاه بر مبنای تقویت ساختارهای قبیله‌ای و ایجاد اتحاد میان قبایل پشتون استوار بود. او با حمایت از قبایل کوچی و اختصاص زمین‌های حاصل‌خیز هزاره‌جات به این قبایل، سیاست تبعیض‌آمیز را علیه اقوام غیرپشتون، به‌ویژه هزاره‌ها اجرا کرد. این سیاست‌ها موجب شد تضادهای قومی در افغانستان به‌شدت تشدید شود (دوپری، ۱۹۷۳؛ فرهنگ، ۱۳۷۶). نادرشاه همچنین با محدود کردن دسترسی اقوام غیرپشتون به آموزش و مشاغل دولتی، زمینه‌های نابرابری اجتماعی و اقتصادی را افزایش داد.

این پادشاه مستبد با استفاده از روش‌های خشونت‌آمیز، فضایی از ترس و کنترل را بر جامعه تحمیل کرد. بر‌اساس گزارش‌های تاریخی، هرگونه انتقاد از حکومت، حتا در محافل کوچک، به زندان، شکنجه یا اعدام منجر می‌شد. این رویکرد باعث شد که اعتراضات سازمان‌یافته در دوره‌ی او به ‌ندرت امکان‌پذیر باشد. خشونت بی‌حدوحصر علیه اقوام و گروه‌های مخالف و به‌ویژه هزاره‌ها و تاجیک‌ها نیز ابزاری برای تثبیت قدرت نادرشاه بود. نادرشاه با حمایت آشکار از قبایل پشتون و اعمال تبعیض علیه اقوام غیرپشتون، تضادهای قومی را در افغانستان به‌شدت افزایش داد. این تضادها نه تنها مانع همگرایی ملی شد، بل‌که به شکاف‌های عمیق اجتماعی و سیاسی دامن زد. این سیاست‌ها در کنار سرکوب گسترده‌ی مخالفان، زمینه‌ساز نارضایتی‌های گسترده‌ای شد که سرانجام به اقداماتی همچون ترور نادرشاه توسط عبدالخالق هزاره انجامید (غبار، ۱۳۴۶).

۲-۳. زمینه‌های اجتماعی و فرهنگی

۲-۳-۱. زمینه‌های اجتماعی

حرکت عبدالخالق، ریشه در شرایط اجتماعی و فرهنگی زمان خود داشت. جامعه‌ی هزاره که تحت فشارهای سیاسی و اجتماعی به‌سر می‌برد، در آرزوی رهایی از تبعیض و استبداد بود. عبدالخالق به‌عنوان فرزند این جامعه و تحت تأثیر اندیشه‌های عدالت‌خواهانه، به شخصیت انقلابی بدل شد که تجسم اعتراض علیه وضعیت موجود بود (مأمون، ۱۳۸۹ خورشیدی). این حرکت در بستری از شرایط اجتماعی و فرهنگی شکل گرفت که محصول دهه‌ها تبعیض ساختاری، سرکوب سیاسی و بی‌عدالتی اجتماعی بود. جامعه‌ی هزاره به‌عنوان یکی از گروه‌های قومی افغانستان، در این دوره نه تنها از مشارکت در قدرت سیاسی و نظام اجتماعی محروم شده بود، بل‌که با سیاست‌های تبعیض‌آمیز و محرومیت سیستماتیک مواجه بود که زندگی روزمره و امید به آینده را برای آنان تیره و تار کرده بود. این عوامل، زمینه‌های اجتماعی و فرهنگی شکل‌گیری یک شخصیت انقلابی مانند عبدالخالق را فراهم کردند.

از سوی دیگر، از زمان حکومت عبدالرحمان‌خان (۱۸۸۰–۱۹۰۱ میلادی)، جامعه‌ی هزاره‌ها هدف سیاست‌های گسترده‌ی تبعیض‌آمیز قرار گرفت. عبدالرحمان‌خان با اجرای برنامه‌های نسل‌کشی و غصب زمین‌های هزاره‌ها، آنان را به اقلیت مطرود در جامعه تبدیل کرد. این وضعیت در دوران نادرشاه نیز ادامه یافت؛ وی نه تنها سیاست‌های گذشته را تداوم بخشید، بل‌که با حمایت از قبایل کوچی و اخراج هزاره‌ها از زمین‌های حاصل‌خیز، این تبعیض‌ها را شدت بخشید (غبار، ۱۳۴۶؛ دوپری، ۱۹۷۳). این فشارها، هزاره‌ها را در وضعیت اقتصادی و اجتماعی وخیمی قرار داد و از فرصت‌های آموزشی و شغلی محروم ساخت.

۲-۳-۲. زمینه‌های فرهنگی (تأثیر جنبش‌های مشروطه‌خواهی و جریان‌های روشنفکری)

در کنار تبعیض اقتصادی و سیاسی، حکومت نادرشاه فضای فرهنگی و فکری افغانستان را نیز تحت کنترل شدید قرار داده بود. در این دوره، هرگونه تلاش برای ابراز هویت فرهنگی یا اعتراض به وضعیت موجود، به سرکوب خشن و مجازات سنگین منجر می‌شد. این خفقان فرهنگی، روشنفکران جامعه و همچنین جامعه‌ی هزاره را در محدودیت‌های شدید قرار داده و تلاش‌های آنان برای دستیابی به حقوق برابر را به چالش کشید. علی‌رغم این محدودیت‌ها، در میان جوانان، نسل جدید با آگاهی عدالت‌خواهانه در حال شکل‌گیری بود. عبدالخالق که در این فضا رشد کرده بود، تحت تأثیر این بیداری اجتماعی و فرهنگی، به نمادی از اعتراض علیه استبداد و بی‌عدالتی تبدیل شد. به‌ویژه نقش آموزش در شکل‌گیری آگاهی‌های انقلابی عبدالخالق بسیار برجسته بود. وی که دانش‌آموز لیسه نجات بود، در محیطی قرار داشت که در آن نقد وضعیت موجود و آرزوی تغییر، به ارزش‌های مشترک بدل شده بود (فرهنگ، ۱۳۷۶).

عبدالخالق تحت تأثیر اندیشه‌های جریان‌های مشروطه‌خواهی و روشنفکری نیز قرار داشت که خواستار تغییرات سیاسی و اجتماعی بودند. این جریان‌ها از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در افغانستان شکل گرفتند و به‌دنبال برقراری قانون، آزادی‌های مدنی و کاهش قدرت مطلقه بودند. اگرچه نادرشاه در ابتدا به‌عنوان یک منجی ظاهر شد، اما با تثبیت قدرت، به روش‌های استبدادی بازگشت و این امید روشنفکران را به یأس تبدیل کرد. فضای این دوره به‌طور کلی تمایل به مقاومت علیه استبداد را تقویت می‌کرد (طرزی، محمود، ۱۳۵۵). همچنین مشروطه‌خواهان در تلاش بودند تا قدرت مطلقه‌ی شاهان را محدود کرده و آزادی‌های مدنی را در کشور گسترش دهند. این جریان‌ها که از زمان امان‌الله‌خان تقویت شده بودند، هرچند با سرکوب نادرشاه مواجه شدند، اما ایده‌های آن‌ها همچنان در حلقات کوچک روشنفکری زنده ماند و بر نسل جوان اثر گذاشت (مبلغ، ۲۰۰۵).

در مورد ارتباط عبدالخالق با احزاب سیاسی، منابع موجود اطلاعات دقیقی ارائه نمی‌دهند. برخی پژوهشگران معتقد اند که او تحت تأثیر حلقات روشنفکری و مبارزان سیاسی زمانه‌ی خود بود و علیه استبداد و سیاست تبعیض قومی به مبارزه برخاست. با این‌حال، شواهد مستقیمی مبنی بر عضویت یا ارتباط سازمان‌یافته‌ی او با احزاب سیاسی خاص در دست نیست.

حسین نایل در تحلیل خود، اقدام عبدالخالق را نتیجه‌ی آگاهی و شهامت فردی او در مقابله با استبداد نادرشاه می‌داند. او اشاره می‌کند که عبدالخالق با درک شرایط سیاسی و اجتماعی زمانه، تصمیم به این اقدام گرفت و آن را عملی کرد (نائل، ۱۳۷۳).

از بعد عملی، در کنار این اندیشه‌های مشروطه‌خواهی، عبدالخالق از اقدامات افرادی مانند سید کمال‌خان که در آلمان برادر نادرشاه را ترور کرد و محمدعظیم منشی‌زاده که در کابل علیه بریتانیا اقدام کرد، الهام گرفت. این اقدامات برای عبدالخالق نشانگر امکان مبارزه علیه استبداد بود (غبار، ۱۳۴۶؛ مأمون، ۱۳۸۸).

اقدام به ترور نادرشاه (روایت برنامه‌ریزی و اجرا)

عبدالخالق هزاره، دانش‌آموز نوجوان مکتب نجات، مدت‌ها قبل از اجرای ترور نادرشاه، این اقدام را با آگاهی و برنامه‌ریزی دقیق در ذهن داشت. او تحت تأثیر اعدام‌های گسترده، ظلم‌های رواشده به مردم هزاره و سرکوب روشنفکران، به این نتیجه رسید که نادرشاه را باید از میان برداشت. اولین تلاش او برای ترور در جشن سنبله‌ی همان سال (۱۳۱۲ خورشیدی) برنامه‌ریزی شده بود. عبدالخالق در آن مراسم قصد داشت نقشه‌ی خود را عملی کند، اما به‌دلیل شرایط نامساعد و عدم امکان دسترسی به شاه، موفق به این کار نشد (غبار، ۱۳۴۶).

محفل توزیع جوایز دانش‌آموزان در باغ دلگشا در ۱۶ عقرب[۱] ۱۳۱۲ (۸ نوامبر ۱۹۳۳) شرایط مناسبی برای اجرای برنامه فراهم کرد. این مراسم که با حضور نادرشاه و مقام‌های بلندپایه‌ی حکومتی برگزار شده بود، فرصت بی‌نظیر برای عبدالخالق فراهم آورد. شاه در میان صفوف دانش‌آموزان و مسئولان در حال قدم زدن بود و فضایی مملو از اعتماد به نفس و امنیت کاذب برای او فراهم بود. نادرشاه باور داشت که تمامی مخالفان خود را سرکوب کرده و از هرگونه تهدیدی در امان است (غبار، ۱۳۴۶؛ مأمون، ۱۳۸۸؛ مبلغ، ۲۰۰۵).

عبدالخالق با یک تفنگچه‌ی کوچک که احتمالا از طریق دوستان یا هم‌صنفی‌هایش تهیه کرده بود، خود را آماده‌ی اقدام کرده بود. او در کنار رفیقش محمودخان ایستاده بود که در صف اول قرار داشت. این موقعیت به او اجازه می‌داد که به شاه نزدیک باشد و به‌ سرعت اقدام کند (غبار، ۱۳۴۶).

هنگامی که نادرشاه به نزدیکی صفوف دانش‌آموزان رسید، عبدالخالق از پشت شانه‌ی محمودخان، با مهارت بی‌نظیر سه گلوله شلیک کرد. دو گلوله‌ی اول به قلب و گلوله‌ی سوم به مغز شاه اصابت کرد. شاه بلافاصله نقش زمین شد و درحالی‌که نیمه‌جان بود، عبدالخالق خونسردی خود را حفظ کرد و هیچ تلاشی برای فرار انجام نداد (مأمون، ۱۳۸۸).

این اقدام، که با دقت برنامه‌ریزی شده بود، در مقابل چشم مقام‌های بلندپایه‌ی حکومت انجام شد. عبدالخالق توانست با استفاده از آشنایی‌اش با محیط کاخ و غفلت مأموران امنیتی، اسلحه‌ای را به مراسم وارد کند. او با شجاعت تمام، در لحظه‌ای که نادرشاه به صف دانش‌آموزان نزدیک شد، سه گلوله شلیک کرد که به دهان، قلب و چشم شاه اصابت کردند و او را در همان لحظه کشتند (غبار، ۱۳۴۶؛ فرهنگ، ۱۳۷۶؛ مأمون، ۱۳۸۹).

عبدالخالق حتا در شرایطی که سایر افراد در مراسم دچار وحشت شده و می‌گریختند، با خونسردی در جای خود ایستاد. او تفنگچه‌ی خود را به‌سوی جسد نیمه‌جان شاه پرتاب کرد و بدون هیچ‌گونه ترس، نظاره‌گر آخرین لحظات زندگی نادرشاه شد (غبار، ۱۳۴۶؛ مبلغ، ۲۰۰۵).

نیروهای امنیتی به ‌سرعت وارد عمل شدند و عبدالخالق را بازداشت کردند. او نه تنها به اقدام خود اعتراف کرد، بل‌که با شجاعت کامل انگیزه‌هایش را شرح داد و اعلام کرد که این اقدام را به‌ تنهایی و بدون دخالت یا حمایت دیگران انجام داده است (طرزی، ۱۳۵۵).

به‌گفته‌ی غبار (۱۳۴۶)، عبدالخالق این اقدام را نه از روی هیجان یا نفرت شخصی، بل‌که به‌عنوان یک تصمیم انقلابی در پاسخ به ظلم و بی‌عدالتی نظام نادرشاهی انجام داد. او اعلام کرد که این کار را برای نجات زندانیان سیاسی و جلوگیری از کشتار گسترده‌ای که نادرشاه در حال برنامه‌ریزی آن بود، انجام داده است.

پس از این اقدام، عبدالخالق بلافاصله بازداشت شد و تحت شکنجه‌های شدید قرار گرفت. با وجود فشارهای سنگین، او هرگز نام هیچ فرد دیگری را به‌عنوان هم‌دست افشا نکرد و مسئولیت کامل این اقدام را بر عهده گرفت. این استقامت در برابر شکنجه و ایستادگی بر اصول، او را به یک نماد مقاومت در برابر استبداد تبدیل کرد (نایل، ۱۳۷۴ خورشیدی).

روزنامه‌ی هندی ایندین اکسپرس (The Indian Express ) در تاریخ نهم نوامبر ۱۹۳۳ نیز به جریان ترور نادرشاه توسط عبدالخالق پرداخته است. این روزنامه با عنوان اصلی “The King of Afghanistan Assassinated”   و زیر عنوان“Rebel’s Outrage in Broad Daylight” ضمن اشاره به ترور نادرشاه توسط یک مهاجم، و همچنین اتفاق افتادن این واقعه در روز روشن، نشان‌دهنده‌ی ماهیت ناگهانی و شوک‌آور این اقدام است که به جسارت عمل عبدالخالق، ترور نادرشاه در ملاءعام و در روشنایی روز اشاره دارد. این عبارت نشان‌دهنده‌ی ماهیت ناگهانی و شوک‌آور این اقدام است (روزنامه The Indian Express، ۹ نوامبر ۱۹۳۳).

ادامه دارد…


[۱] . براساس منابع معتبر، تاریخ دقیق ترور نادرشاه توسط عبدالخالق هزاره ۱۶ عقرب ۱۳۱۲ خورشیدی معادل با ۸ نوامبر ۱۹۳۳ میلادی است. این تاریخ در منابع مختلفی تأیید شده است، از جمله در «دانش‌نامه آریانا» که غبار در کتاب «افغانستان در مسیر تاریخ» به این رویداد اشاره دارد.