قصه‌ی روزان ابری (۳۴)

احسان امید

به دانایی میل دارد و عاشق آموزش و یادگیری است. دست‌یابی اعضای جامعه را به دانایی و آگاهی نیز تنها راه نجات کشور می‌داند. باور دارد که سواد، خواندن و نوشتن یا گرفتن مدرک تحصیلی به تنهایی به معنای دانایی و به تبع آن توانایی نیست بل‌که دانا و توانا کسی‌ است که موقعیت را درک می‌کند و تحلیل متناسب با آن وضعیت را می‌داند و مطابق آن عمل می‌کند. بر این اساس، به هر اندازه‌ای که دانش و تجربه‌ی شخص بیشتر می‌شود قدرت شناخت و درک موقعیت‌ها هم افزایش پیدا می‌کند. او در روند رشد، موضوع اصلی را شکل‌گیری اصول رفتاری می‌داند؛ اصولی که تعیین می‌کند در خانواده و اجتماع از چه نوع اعتبار و جایگاه برخوردار است. به روزهای زیباتر در سایه افزایش آگاهی عمومی امید دارد و در این راستا کار و تلاش می‌کند که احساس ارزشمندی را در جامعه برایش به ارمغان بیاورد.

مژگان (مستعار)، ۲۱ ساله و در سمیستر سوم بود که طالبان دختران را از رفتن به دانشگاه منع کردند. او در خانه با مادرش مصروف صحبت بوده است که ناگهان خبر بسته شدن دانشگاه را می‌شنود و وحشت می‌کند. محروم شدن از تحصیل وضعیت روحی او را برای چندین هفته تحلیل می‌برد. با آن‌هم امیدوار است طالبان از تصمیم‌شان منصرف شوند. او در دانشگاه در رشته‌ی ریاضی تحصیل می‌کرد. هرگز فکر نمی‌کرد چنین شرایطی برایش اتفاق بیفتد که از ادامه‌ی تحصیل محروم شود. مژگان، هرچند در ترسیم فضای دلهره‌آور چنین وضعیتی خود را ناتوان می‌داند اما می‌گوید: «بعد از آن‌که طالبان دروازه‌ی دانشگاه را بر روی دختران بستند، خود را در شرایطی می‌دیدم که پدر و برادرانم زندگی عادی داشتند، اما تنها من و مادرم مثل سایر دختران و زنان در کشور قربانی رفتار و سیاست تبعیض‌آمیز طالبان قرار گرفته بودیم. با این وجود، به‌خاطر روحیه مادرم که مشکل قلبی دارد، تلاش می‌کردم خودم را استوار نگهدارم. اما با مشاهده‌ی این حالت و تبلیغات زهرآگینی که در جامعه پخش می‌شد، احساس غم و اندوه بسیار خردکننده وجودم را فرا می‌گرفت.»

مژگان در حدود سه-چهار ماه بعد از محروم شدن از آموزش، متأثر از وضعیت پیش آمده و مغموم در اندیشه‌ی تلاش‌ها و زحمات گذشته است و خاطرات شیرین‌اش از دوران دانشگاه و تفریح و گفت‌وگو با دانشجویان را در ذهنش مرور و یادآوری می‌کند. به تعقیب آن، او خود را در برابر این سؤال قرار می‌دهد که آیا او می‌تواند از این وضعیت بهره برده و راهی برای نجات خود و تا حد امکان برای سایر دختران و زنان بیابد؟ به عبارت دیگر، چطور می‌تواند راهی برای خروج از این شرایط دشوار برایش پیدا کند؟

از این‌رو، به این جمع‌بندی می‌رسد که رنج و حسرت نه فقط راه‌حل نیست بل‌که پیکار با چالش‌ها را نیز سخت‌تر ساخته و ذهن را از سؤالات دردناک و بی‌شماری که تا ابد بدون پاسخ می‌مانند پر می‌کند. تصمیم می‌گیرد با جرأت با سؤال‌ها روبه‌رو شود و حرکتی برای یافتن پاسخ‌ها داشته باشد. پاسخ به پرسش‌های همچون چرایی و دلیل ایستادگی و مقاومت برای ادامه‌ی تحصیل از طریق فرصت‌های بدیل و ممکن و تسلیم نشدن به ترک آن، و دشواری‌هایی که دختران فراروی خود می‌بینند. یافتن پاسخ به سؤال‌ها برای هر دو مورد نه آسان است و نه خالی از شکاف و ترس و تهدید. اما او، مصمم است جزء کسانی باشد که عامل تغییر وضعیت اند نه ساکت و متأثر از وضعیت پیش آمده.

مژگان باور دارد که هدف طالبان و حامیان فکری این گروه از محروم ساختن دختران از تحصیل این‌ است که آنان بدون حقوق و مطالبات در یک حالت مأیوس و سردرگم زندگی کنند. طالبان، با ریا و تزویر و استفاده‌ی ابزاری از سنت و دین می‌خواهند زندگی و آزادی زنانی را به بند بکشند که شمار زیادی از آنان در خشونت و درگیری‌های فرقه‌ای و تروریستی این گروه سوختند و فرصتی برای زندگی انسانی نیافتند. دوران جمهوریت زمان کوتاهی بود که زنان در فکر ایجاد جمع و اتحاد بین خودشان بودند اما در اثر بی‌کفایتی دولت‌مردان شرایطی پیش آمد که دست تقدیر نیز با رشد و به قدرت رسیدن مجدد طالبان سر سازگاری داشت. دست‌آوردهای نزدیک به دودهه‌ی زنان نابود شد و موانع و محدودیت‌های هر روز از سوی طالبان افزایش یافت.

از این‌رو مژگان عنوان می‌کند که محدودیت‌های تبعیض‌آمیز علیه زنان در طول تاریخ همیشه وجود داشته است، اما آنچه طالبان در کشور روی دست گرفته‌اند بی‌پیشینه و نهایت ظالمانه است. مژگان گفت: «زنان امروز در کشور به‌عنوان یک زن از نگاه طالبان با جمله‌هایی از این نوع مواجه هستند که نباید بلند بخندند، نباید تنها بیرون بروند، حق پوشیدن لباس مطابق میل خود را ندارند، از آموزش و تحصیل محروم باشند، نمی‌توانند شغل و کار مورد علاقه‌ی‌ خود را داشته باشند، حق گشت‌وگذار در شهر را ندارند. دختران به موقع باید ازدواج کنند، در انتخاب سبک زندگی‌شان اختیار ندارند، وقتی ازدواج کردند حتما باید بچه‌دار شوند، مادر هستند و باید به فکر فرزندان‌شان باشند و همه‌ی عمرشان را در خدمت برای مردان خانواده سپری کنند.» درحالی‌که به‌گفته‌ی او، زنان انسان اند و ربات نیستند که تحت فرمان باشند و تنها یک سری کارهای خاص و تکراری را انجام دهند. آنان شوق و شور زندگی و نیازهای منحصر به فرد خودشان را دارند.

به‌باور مژگان، اعتراض نکردن در برابر ظالم و رفتارهای ظالمانه به‌ منزله‌ی نمودی از مسئولیت‌گریزی در زندگی به‌ حساب می‌آید اما وقتی می‌بیند که شماری از مردها هیچ اعتراض جدی به وضع موجود ندارند و به‌ راحتی وضعیتی را که طالبان بالای دختران و زنان در کشور آورده‌، پذیرفته‌اند، بیشتر متعجب می‌شود. او این رفتار منفی و آسیب‌زا از سوی مردان را ناشی از فرهنگ قبیلوی و سنتی جامعه نسبت به زندگی و آزادی زنان و اعتراضات آنان از وضع موجود می‌داند. چیزی‌‌ که گروه طالبان از آن برای افزایش وضع محدودیت‌ها بالای زندگی و آزادی زنان نفع می‌برد. درحالی‌که تأکید مژگان این است که برای رفع محرومیت‌ها و تبعیض‌‌ در برابر زنان، حمایت و هوشیاری مردان نیاز جدی است. به‌گفته‌ی او، تا زمانی که مردان جامعه منفعل باشند و بی‌اعتنا به ظلمی که در حق زنان می‌شود، علی‌رغم همه‌ی تلاش‌ها و فداکاری‌های زنان شجاع کشور، موانع و چالش‌ها همچنان وجود خواهند داشت.

برای مژگان، زندگی در دوره‌ی حاکمیت طالبان که آن را هم‌عصر دوران جاهلیت می‌داند، یکی از خاطره‌های انزجارآور است که گاهی می‌خواهد با خود نهیب بزند که امید و شادمانی‌اش روزی است که از حکومت و ظلم این گروه اثری نباشد. با این‌حال، او رصد کردن صرف بدی‌ها و ظلم‌ها، حرص خوردن و رنج بردن تنها را نشان شجاعت و آزادگی نمی‌داند، چون معتقد است که ما گنج‌های خودمان را داریم، و وقتی به دیار پرآشوب و غوغای زندگی پرتاب شده‌ایم محکوم به زندگی کردن هستیم. چون تلخی پنهان در حسرت، ادامه‌ی زندگی را برای‌ ما با مشکل مواجه می‌سازد. ما را فرو می‌شکند و زخم‌های روح‌فرسا می‌زند، عمر با این وضع تلف می‌شود و حاصلی هم به‌دست نمی‌آید. به‌گفته‌ی او، کسانی که به‌طور کلی خوشبین و امیدوار هستند، زندگی راحت و در صلحی دارند؛ حتا اگر هیچ ‌اتفاق دیگری نیفتد، حداقل به یمن همین امیدواری زمان آسان‌تر سپری می‌شود.

با این‌حال، مژگان توضیح می‌دهد که اگر چشم‌انداز رهایی در کوتاه‌مدت، از نگاه واقع‌بینانه وجود نداشته باشد، لازم نیست ما فشارهای سنگین‌تری را متحمل شویم و همه را نفرین کنیم. او می‌گوید: «ما می‌توانیم ضمن حفظ امیدواری به رهایی و آزادی و تلاش معقول برای دستیابی به آن، وقتی می‌بینیم راه‌ها بسته و مسیرها محدود است، همه چیز را به رفع آن موانع موکول نکنیم. می‌توانیم از گزینه‌های بدیل برای آموزش و ادامه‌ی تحصیل استفاده کنیم. می‌توانیم زبان انگلیسی بیاموزیم، کتاب بخوانیم و بنویسم. بهترین گزینه برای ما، کتاب‌خوانی گروهی است. شبکه‌های اجتماعی این فرصت را برای ما فراهم کرده تا با دوستان و هم‌سن‌وسالان‌مان در ارتباط باشیم و به‌ همدیگر کمک کنیم. تلاش کنیم از شرایط نامطلوب موجود ناامید و مأیوس نشویم. می‌توانیم به همدیگر امید بدهیم و اجازه ندهیم انرژی‌مان در پی حسرت‌ها و ناممکن‌ها ضایع شود. ما می‌توانیم به حمایت‌ و همدلی همدیگر مثل جوانه‌ها رشد کنیم و موفقیت‌های اندک و کوچک‌مان را جشن بگیریم. ما می‌توانیم زندگی کنیم و از ترس و سرزنش به‌سوی شجاعت، همیاری و ارتباط عبور کنیم.»

با این‌حال، مژگان در پایان یادآوری می‌کند که تنها مسئولیت واقعی ما در این شرایط سنجیده زندگی کردن است. هرچند که شرایط بسیار بد و فضا ناجوانمردانه بیم‌ناک و تاریک است، اما حالا که به این وضعیت قرار گرفته‌ایم راهی جزء باحساب زندگی کردن و دوام‌آوردن نیست. به‌گفته‌ی او، درست است که بسیار چیزها برای یک زندگی عادی و سالم لازم است که به ‌راحتی قابل دستیابی نیست؛ باری، لااقل فرصت‌ها و گزینه‌هایی که هست و به قدری که هست، آن را با خشم‌ها و افسوس‌های‌مان نیمه‌جان نکنیم. در شرایط سخت و طاقت‌فرسا این خرد است که محاسبه می‌کند و با جمع و تفریق از ورای شبح ترس، چشم‌انداز زندگی را ارزیابی می‌کند. ارج گذاشتن و با ارزش دیدن زندگی مستلزم گذاشتن زندگی در ترازو است و این کاری است که از ذهن خام و تعلیم‌نیافته کم‌تر بر می‌آید.