سخت است، منظورم ماست گوسفند در فصل تابستان است. این از قدیم برای ما تجربه آمده رفته است. ما به این امر توجهی نداریم؛ به همین خاطر است که کابل حالا برق ندارد. دسترسی به برق این روزها سخت شده، سخت چه که بیخی سخت شده. سه ماه میگذرد، شاید هم بیشتر، سه پایهی برق ما سر سجده به زمین فرود آورده و دولت در این سه ماه تازه شناسایی کرده که کدام سه پایه سقوط کرده. شما باز شله شوید که این دولت کار نمیکند، بیکفایت است، دولتمردان همه مصروف زدوبُرد منابع مالی اند، بروکراسی است و هر کسی به فکر جاانداختن پسر خود در وزارتهای خارجه و مالیه و مخابرات است. من شخصاً به آیندهی این مملکت خوشبینم. درست است که سه ماه برای ما سه ماه است؛ اما برای دولت چندان هم سه ماه نیست. مثل یک روز میگذرد. حالا که مسئولان برق توانسته طی سه ماه تشخیص بدهند که سه پایه سرنگون شده و نیاز به برافراشتن دارد، توجه شما را جلب میکنم به یک سنبهی دیگر که در سوراخ برق افغانستان درآمده است.
حتماً شنیدهاید که فلانی شرکتوالا، فلانی والی را خریده، هر هفته مهمانش میکند، برایش موتر خریده و هر نازی که بالای والی بکند، سر دو دیده قبول و اجرا میشود. نشنیدهاید؟! خیلی خُب! من خودم یک شرکت وارداتی نفت دارم. خدا ریا نکند، از بس این مردم از اطلاعات دور است، با یک ماستمالی میتوانم نفتهای واردشده را با قیمت مناسب بفروشم. فروش من زمانی خوب است که مصرف جامعه بالا باشد. تقاضای مردم شدید و در سرحد فحشهای عربی باشند. من هرکاری خواهم کرد تا در بازار تقاضا ایجاد کنم. حالا چه فرصتی بهتر از اینکه بلای طبیعی در حمایت از من، پایههای برق را سرنگون کرده، من حالا خوب میدانم که برافراشتن این بیرقهای برق، یعنی پایههای برق، حداقل دامنهی مفاد من را محدود میکند. چون بنده خیلی وضعم خوب است و سر فلک رای نمیزنم، تصمیم دارم چند تا از بزرگواران شرکت برشنا را بخرم. آنها را مجاب کنم که در بلندکردن پایههای برق کوتاهی کنند. گرچند تنها من نیستم که چنین نیت دارم، شرکتهای واردکنندهی گاز و نفت بسیار اند که شبیه من به یک همچو حالت مسطح با بحران نیاز دارند، خدا حفظشان کند! بلند بگو آمین!
این از این! حرف دیگری که خیلی خوشکل به نظر میرسد و از لب سطل آن آب عزت لپه خورده بیرون میخرامد، اشتراک اشرف غنی و عبدالله عبدالله در مراسم فاتحهخوانی فرخنده است. دیروز، شانزدهم حمل، تعدادی از مقامهای دولتی، شبهدولتی، تاجران ملی، بزرگان و متنفذان بازاری فاتحهی فرخنده را خواندند. این شانزدهم حمل، با شانزدهم حمل سال پار، به یقین که کوتاه رابطهای دارد. نمیشود که بدون ارتباط باشد. بگذریم، فرخنده رفت. چیزی که مهم است، شرایط فعلی است. شرایطی که در بطن خود میلیونها فرخنده را دارد. فرخندههایی که لب گور منتظر ما اند. جالب است که میزان خرامیدن، ناز و بُزکردن و جلوهفروختن هردو شخصیت مسئول و هردو رهبر سیاسی افغانستان، هر روز هم بیشتر میشود. مثلاً اشرف غنی و عبدالله عبدالله با لطف جان کری، روی حکومت پنجاه-پنجاه توافق کردند. حالا این اشرف غنی است که پنجاه چه که یک قِران هم از عبدالله حساب نمیبرد. میگویید چطور؟ اشرف غنی بدون آنکه فیصلهی شورای امنیت را در نظر داشته باشد و با رییس اجرایی حکومت وحدت ملی مشورت بکند، وقت رفت دست حمایت خویش را از کتوشلوار خیراتی بیرون کرده و به سوی ملک سلمان دراز کرد. راستی، جا دارد که از ریاست اجرایی بپرسیم که مثلاً شما چهکارهی این مملکت هستید که اوضاع چنین است و سودا به ضرر؟!
شنیدهاید که میگویند گوساله گاو شود؟ معلوم است که هر گوسالهای که دسترسی به آبوعلف داشته باشد و از چشم قصاب دور بماند، روزی گاو خواهد شد. البته این تنها قصاب نیست که خصم جان گوساله است، صاحب گوساله را هم خدا شوق بیجا و عزای ناخواسته ندهد، ورنه این گوساله خواهد بود که شکم دوستان و اقارب صاحبش را باید چرب کند. به هر صورت، تا گوساله گاو شود، دل صاحبش آو شود. از آنجایی که ما ملت مشهور به قهرمان هستیم، مثلاً همین حالا ممکن است، نه بابا! من که فکر میکنم اصلاً ممکن نیست. این ما را که من میشناسم، وضعش خراب است و توان ممکنکردن را ندارد. نگفتید چه چیزی ممکن بود که به نظر ناممکن میرسد؟ همین که مای کذایی، مای واقعی شویم. یعنی بهراستی کنار هم بایستیم و از گلوی اشرف غنی بگیریم که که کجاست عبدالله عبدالله ما که بعضی کارهای تو را شتابخورده تلقی کرده و ملت را خاطر جمعی بدهد؟ نمیشود، ما خود هزار مسئله داریم. من شخصاً فعلاً به سنگ معده مبتلا شدهام. داکتران میگویند که تو باید جوشاندهی شاخ کبوتر بنوشی، شوربای فیل با معجون تمساح بخوری. من سنگ معدهام را کنار گذاشته و به یخن اشرف غنی میچسبم؟ هرگز نه! برای من سنگ معدهام مهم است که باید شکستانده شود، ورنه داکتران اخطار داده که کاهو هم بخوری، مجبوری برای هضم آن از چین کمک بخواهی، آنهم با تمام نیرو. گیریم که چین حاضر شد، آیا تمام نیروی چین در معدهی من جا میشود که مصروف سنگشکنی شود؟ نمیشود. وقتی نمیشود، این من هستم که مجبورم دنبال شاخ کبوتر بگردم، از شانس بد من، کبوتران سرزمینم که روزی شاخهای فراوانی داشته، با بروز قهرمانی در وجود ملت، شاخهای آنها هم به زمین خورده به زمین خورده و فعلاً بدون شاخ مجبور اند برای ما تمثیل صلح بکنند. فیل و تمساح که حتا قبل از تبدیلشدن ما به قهرمانان قرن، از وطن فراری شدند. کشورهای دیگر هم که حقوق حیوانات تدوین کرده و آدم طرف حیواناتشان چپ نگاه نمیتواند، چه رسد به خودشان! اما ما نزدیک است ما را بخوریم!