زیستن وعده‌ی گودو

(درباره‌ی انتظار و آنچه رخ نمی‌دهد)

عبدالکریم ارزگانی

ما نسبت به عمل تمام‌شده واقف‌ هستیم، آنچه رخ می‌دهد به پایان می‌رسد و بعدا پی‌آمد آن دامن‌گیر زندگی ما گردیده و خود را در مقام تأثیری روی هستی ما نمایان می‌سازد. زمانی که تصمیم گرفته می‌شود، عمل تصمیم‌گیری اتفاق می‌افتد و سپس هستی انسان تحت تأثیر تصمیم عملی‌شده قرار می‌گیرد و از پی‌آمد تصمیم متأثر می‌شود. ترازوی سنجش تصمیم نیز پی‌آمد آن است. به‌ همین شکل، هر عمل انجام‌شده‌ی بر مبنای پی‌آمدی که به همراه می‌آورد و تأثیری که روی هستی و زندگی ما می‌ماند مورد سنجش قرار می‌گیرد. متوجه‌ هستیم که عمل انجام‌شده تمام می‌شود یا ته می‌کشد و بازیابی آن ناممکن است -چون تجربه‌ی انسان از زمان خطی است- ولی پی‌آمد عمل روی خط زمان کشیده‌شده باقی می‌ماند و روی وقایع بعدی اثر می‌گذارد. به کلمات دقیق‌تر، آن‌ها را شکل می‌دهد. عمل دیگری نیز وجود دارد که هیچ وقت تمام نمی‌شود بل‌که صرفا به‌صورت یک فرضیه‌ی ناممکن و غیرمحتمل درآمده و ذهنا رخ می‌دهد، یعنی تخیل می‌شود. این عمل ناممکن است و تماما از مرزهای جهانی که انسان را احاطه کرده است بیرون می‌ایستد و فراتر می‌رود. پریدن انسان، آن‌سان که پرندگان می‌پرند، یک عمل ناممکن است ولی می‌توان آن را تخیل کرد. انسان نمی‌پرد اما می‌تواند پریدن خود را خیال کند و ذهنا تصویری از پرواز خویش بر فراز زمین در ذهن بیافریند. در این حالت عملی که اتفاق می‌افتد در حقیقت فعل تخیل است و نه آن چیزی که تخیل می‌شود.

در این میان گونه‌ای عمل دیگر نیز وجود دارد که مرتبا به تأخیر می‌افتد. این عمل انجام نمی‌شود ولی ناممکن هم نیست بل‌که توسط نیروها و محدودیت‌هایی که سد راه آن است به تعویق می‌افتد و به لحظه‌ای در آینده موکول می‌شود. دوستی به شما می‌گوید که هدیه‌ای برای‌تان می‌فرستد و به این طریق احتمال وقوع عمل را به شما خبر می‌دهد، ولی شما هیچ وقت هدیه‌ای از او دریافت نمی‌کنید و این مسأله تا جایی کَش پیدا می‌کند که کاملا فراموش می‌شود. دوست شما به‌دلیل مشکلات مالی قادر به تهیه هدیه نمی‌شود و به‌خاطر درگیری بیش‌ازحد ذهنی‌اش از یاد می‌برد که احتمال وقوع آن را رد نکند. در این حالت، عمل دریافت هدیه، نه منتفی می‌شود و نه اتفاق می‌افتد بل‌که در بی‌زمانی به‌سوی آینده پرتاب می‌شود و به لحظه‌ی محتملی در آن بازه‌ی زمانی موکول می‌شود‌. به فرزندتان وعده می‌دهید که روزی او را برای سیر و گردش به باغ وحش ببرید اما هیچ وقت فرصت نمی‌کنید که وعده‌ی‌تان را عملی کنید. علت عدم تحقق وعده کمابیش بی‌اهمیت است. فرزندتان بعدا بزرگ می‌شود و شاید خود به باغ وحش برود ولی وعده‌ی شما هرگز تحقق پیدا نمی‌کند؛ حال آن‌که شما خبر وقوع آن را داده‌اید، یعنی وعده‌ی گردش در باغ وحش از دایره‌ی موهومات و ناممکن‌ها بیرون خزیده و روی بستر زمان دراز کشیده است، ولی وعده‌ی شما هیچ وقت عملی نمی‌شود و هرگز فرصت پیدا نمی‌کند که تمام شود. در این حالت، وعده‌ی شما همان عملی است که ناقض قوانین دنیای ما نیست و خبر آن نیز تأیید شده، ولی با این وجود، به تأخیر می‌افتد و هیچ وقت محقق نمی‌شود. گاهی این وعده ممکن است بزرگ باشد، ممکن است به شما وعده‌ی زندگی و رستگاری داده شود اما شما آن را دریافت نکنید. در این حالت وعده، که خود جز قبولِ انتظار وقوع چیزی نیست، با خلق و گسترش عمل به‌تعویق‌افتاده سرانجام موجب شکل‌گیری و هستی یافتن برزخ انتظار می‌گردد.

بی‌شمار اعمال انسانی هستند که هیچ وقت محقق نمی‌شوند، بعض‌های‌شان کوچک اند و بعض دیگر بزرگ. این اعمال اتفاق نمی‌افتند ولی وهم و خیال نیز نیستند و به ‌همین علت انسان قادر به چشم‌پوشی از آن نیست؛ زیرا عملی است که به تأخیر می‌افتد و علی‌رغم عدم وقوع هیچ وقت منتفی نمی‌شود یا بسیار دیر منتفی می‌شود. این اعمال به‌صورت وعده به خود یا دیگری تأیید می‌شوند ولی چون عملی نمی‌شود می‌توان چنین مراد کرد که دربردارنده‌ی عواقب هم نیستند. آیا واقعا چنین است؟ چرا عملی که اتفاق نمی‌افتد پر اهمیت است و باید درباره‌ی آن صحبت شود؟ پاسخ به پرسش درباره‌ی اهمیت عمل به‌تعویق‌افتاده پرسش دیگری را پیش می‌کشد که به همین اندازه حیاتی است: چه اتفاقی برای اتفاقی که هرگز نمی‌افتد می‌افتد؟

ساموئل بکت، نویسنده‌ی فرانسوی ایرلندی‌تبار، در نمایش‌نامه‌ی بسیار مشهور «در انتظار گودو» درباره‌ی اتفاقی نوشته که نمی‌افتد اما نه تنها منتفی نمی‌شود بل‌که وقوع آن به‌گونه‌ی غریبی مرتبا تأیید نیز می‌شود. دو آدم بی‌کس‌وکار به‌نام‌های ولادیمیر و استراگون، در جایی پرت و برهوت‌سان، منتظر شخصی به‌نام گودو (Godot) هستند که هیچ وقت نمی‌آید ولی آمدن وی در پایان هر پرده از زبان پسربچه‌ای تأیید می‌شود؛ «امشب نمی‌آید، ولی فردا حتما می‌آید.» اما گودو هیچ وقت نمی‌آید. آلن بدیو، در کتاب «در باب بکت» می‌نویسد که «گودو وعده‌ای است که به آن وفا نمی‌شود.» نسبت به تفاسیر مسیحی که گودو را منجی می‌دانند یا اگزیستانسیالیست‌ها که او را به «معنا» تأویل می‌کنند، تعبیر آلن بدیو نزدیک‌تر است، چون در تمام آثار بکت -چه در رمان‌های پیچیده و چه در نمایش‌نامه‌های موجزش- نوعی تأکید جدی روی امری صورت می‌گیرد که اتفاق نمی‌افتد یا با لجاجت تمام علیه اتفاق افتادن از خود مقاومت نشان می‌دهد. وضعیت شخصیت‌هایی که منتظر گودو هستند شباهت غریبی به ترانه‌ای دارد که ولادیمیر (شخصیت نمایش‌نامه) در آغاز پرده‌ی دوم می‌خواند: سگی توته‌گوشتی را بلعید، قصاب آن را کشت و سگ‌های دیگر مرده‌ی او را دفن کرده روی قبرش نوشتند که سگی توته‌گوشتی را بلعید… ترانه طوری نوشته شده که آغاز و پایان آن یکی است و به ‌نظر می‌رسد که هرگز تمام نمی‌شود و می‌توان تا پایان دنیا همچنین به خواندن آن ادامه داد. هر دو پرده‌ی نمایش‌نامه نیز با این کلمات متناقض و پرتنش تمام می‌شوند:

استراگون: خُب، برویم؟

ولادیمیر: بله، برویم.

(حرکت نمی‌کنند).

بکت سرنوشت شخصیت‌ها را در گرو امری می‌گذارد که هیچ وقت اتفاق نمی‌افتد اما آن‌ها رها نیز نمی‌کنند. در پرده‌ی نخست آن‌ها از پسربچه می‌پرسند که آیا او همان پسربچه‌ی دیروز است؟ و به این طریق، ما پی می‌بریم که شروع نمایش نخستین روز بلاتکلیفی آنان در غیبت گودو نیست. دیدر بایر، در «در انتظار گودو و زمینه‌هایش» داستانی از زبان دوستان بکت درباره‌ی زمینه‌ی نگارش نمایش‌نامه‌ی مذکور نقل می‌کند که «بکت روزی گروهی از تماشاگران مسابقه‌ی دوچرخه‌سواری دور فرانسه را که کنار جاده جمع شده بودند، دید. وقتی دلیل جمع شدن آنان را جویا شد، گفتند که منتظر پیرمردی به‌نام گودو هستند که از همه عقب مانده است.» بکت خود به این ماجرا اشاره‌ای نکرده ولی قرابت زیادی با ماجرای نمایش‌نامه‌ی او دارد. مردم زمانی متفرق می‌شوند که پیرمرد برسد و ولادیمیر و استراگون نیز زمانی رهایی می‌یابند که گودو به ملاقات‌شان بیاید. راه‌حل دیگری وجود ندارد، راه‌حل گودو است ولی نمی‌آید. در پایان هر روز آنان تصمیم می‌گیرند که بروند ولی حرکت نمی‌کنند و از جای‌شان تکان نمی‌خورند چون به‌خاطر عدم ملاقات با گودو قادر نیستند که امکان رفتن را محقق کنند و ناچار هستند که همچنان منتظر بمانند. عملی که رخ نمی‌دهد ما را به زنجیر می‌کشد، احاطه می‌کند و دربرمی‌گیرد. اتفاقی که نمی‌افتد ولی منتفی نیز نمی‌شود. در تک‌تک لحظات آینده‌ی ما روی خط زمان پخش می‌شود و هستی ما را در خود غرق می‌کند. به این طریق، هر اتفاق معلقی که با ما نسبت پیدا می‌کند قادر است که هستی ما را ناگهان از بُن باژگون سازد.

قدر مسلم این است که باژگونی به‌واسطه‌ی وعده‌های بی‌سرانجام روزمره و ساده‌ای چون دادن یک هدیه یا انجام کاری اتفاق نمی‌افتد، اما وعده‌ی بی‌سرانجام در یک رابطه‌ی عاشقانه یا دوستی عمیق چطور؟ سپردن وعده‌ی یاری به انسانی تهی‌دست چه؟ وعده‌ی رستگاری، آزادی و امید چه؟ و سرانجام وعده‌ی یک زندگ چطور؟ پادشاهی در شب زمستانیِ به سربازی که شب‌های سرد بسیاری را در بیرون نگهبانی داده وعده‌ی پتو می‌دهد، ولی خواب بر او چیره می‌شود و به وعده‌ی خویش عمل نمی‌کند و صبح فردا با بدن یخ‌زده و بی‌جان سرباز روبه‌رو می‌شود. این حکایت قدیمی، درباره‌ی امید واقی و جفای به عهد نقل شده که تا حدودی ما را به فهم این مسأله که چگونه عملی که خبر داده می‌شود ولی اتفاق نمی‌افتد روی ما اثر می‌گذارد، نزدیک سازد. امید پتو تن سرباز را آسیب‌پذیر و ضعیف می‌کند. هر عملی که اتفاق می‌افتد پی‌آمدی دارد، ولی هر عملی که اتفاق نمی‌افتد به تسخیر درمی‌آورد. عمل بی‌سرانجام و به‌تأخیرافتاده، منوط به برخورداری از پیوندی با ما، هستی ما را تسخیر می‌کند و این تسخیر آن روند جان‌فرسایی است که انتظار نامیده می‌شود. وقوع و رد وقوع آن به انتظار خاتمه می‌دهد، جز این باشد انتظار روی خط زمانی آینده پخش می‌شود و در همه‌ی لحظات پیش‌آینده، یعنی کل زندگی، رخنه می‌کند. برای همین است که در انتظار تنها انسان فراموش‌کار برنده می‌شود چون تنها او به ‌درستی بازی می‌کند و به قواعد بازی بود و نبود مسلط است.

آلن بدیو، گودو را «نماد میل خستگی‌ناپذیر انسان برای رخداد چیزی» می‌داند. به این طریق، گودو خود از درون ولادیمیر و استراگون سربرمی‌آورد، آنان با سرسختی توأم با ناامیدی خواهان رخداد چیزی هستند که هیچ وقت رخ نمی‌دهد. ما نمی‌دانیم گودو چه‌کسی است ولی می‌دانیم تأویل مفسران مسیحی بکت کلمه‌ی Godot را به کلمه‌ی God نسبت می‌دهند دقیق نیست، و نیز می‌دانیم که گودو انعکاس تمنای ابدی شخصیت‌های نمایش‌نامه، که باری با طنز گزنده‌ای خودشان را «تمام بشریت» می‌خوانند، برای رخداد امری است که هرگز محقق نمی‌شود. خلاصه کردن هستی انسان به انتظار کشیدن و قبولِ وعده‌ی وقوع امر موعود اما ناممکن، اندکی ترسناک است. ولی آیا انسان جز این است؟ رویا می‌بافیم، هدف می‌گیریم، در انتظار برخورد تیرمان به هدف می‌مانیم، اتفاقی نمی‌افتد؛ دوباره تلاش می‌کنیم، فراموش می‌کنیم، ناامید می‌شویم؛ دوباره تلاش می‌کنیم، می‌خواهیم، میل می‌ورزیم و باز فراموش می‌کنیم. وقتی به پشت سر می‌نگریم جز انتظار و میل خستگی‌ناپذیرمان به وقوع «آن» چیزی نمی‌بینیم و همیشه حس می‌کنیم که سرانجام روزی چیزی رخ خواهد داد که همه ‌چیز را عوض می‌کند و -به کلمات خود بکت در رمان «مالوی»- «کمی بعد ممکن است از هولناکی زندگی اندکی کاسته شود.» اما این اساسا خوانشی پوچ‌گرایانه از بکت نیست (این مسأله نیازمند بحث‌پایه‌های مفصلی است ولی اجمالا این ذکر ضروری است) او نه یک نیهیلیست بدبین و مأیوس بل‌که یک مبارز نومیدی است؛ که با طنز عمیقا تلخ به دود بشریت در آسمان نگاه می‌نگیرد و با حیرت به شجاعت مهارناپذیر انسان در مواجهه با مسأله‌ی انتظار و در کل هستی خیره می‌شود و او را به مبارزه‌ای «پیش به‌سوی بدترین» فرامی‌خواند، یا به آن‌طریق خود در رمان «نام‌ناپذیر» اقرار می‌کند: «تو باید ادامه بدهی، نمی‌توانم ادامه بدهم، ادامه می‌دهم.»

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *