مرگ نویسنده

وقتی طنز کارگر نمی‌افتد | یادداشت روز

ابراهیم نبوی، طنزنویس و روزنامه‌نگار ایرانی، در شهر سیلور اسپرینگ ایالت مریلند امریکا خودکشی کرد. نبوی مشهورترین طنزنویس دنیای فارسی‌زبان بود و آثارش در ایران و افغانستان خواننده و خواهان داشتند. نبوی، به گفته‌ی نزدیکانش، در این اواخر عمیقا افسرده بود و از این که نمی‌توانست به کشور خود -ایران- برگردد رنج می‌برد.

وقتی طنزنویس دیگر نمی‌تواند بخندد

طنزنویسان معمولا در خنداندن دیگران مشکلی ندارند. حداقل، آن طنزنویسانی که کار خود را بلدند می‌توانند تصویرهای وارونه‌نمایی خلق کنند و وضعیت‌های مضحکی ایجاد کنند که آدم نتواند در برابرشان نخندد یا لبخند نزند. طنزنویس مشکلی دیگری دارد: خودش تا کجا می‌تواند بخندد؟

در بسیاری از کشورهای پیشرفته طنزنویسان وضعیت خوبی دارند. به این معنا که در این کشورها کسانی که چون ابراهیم نبوی (از باب مقایسه‌ی شهرت در وطن خود) پرآوازه می‌شوند، از یک سو مشکل معیشت‌شان حل می‌شود. این نویسندگان از طریق نوشتن و نشر کتاب، شرکت در برنامه‌های محبوب تلویزیونی، نویسندگی برای مجریان شوهای مشهور، اجرای استندآپ کمدی و نوشتن ستون‌های ثابت برای روزنامه‌ها و نشریات پرخواننده به سطح اطمینان‌بخشی از درآمد مالی می‌رسند و دیگر از این بابت شب و روز مشوش نیستند. از سویی دیگر، در این کشورها کسی انتظار ندارد که یک طنزنویس بار سنگین مبارزه با یک نظام خطرناک استبدادی را هم بر دوش خود بکشد. یعنی طنزنویس از دو جهت آزاد است: از یک طرف آزاد است، چون نظام حکومتی در پی آزار و ارعاب او نیست و او می‌تواند با خاطر جمع به تولید طنز بپردازد. از طرفی دیگر آزاد است، چون مردم نیز مسئولیت سنگینی چون مبارزه با یک حکومت را بر دوش او نمی‌گذارند. در نتیجه، طنزنویس جز آن که دیگران را می‌خنداند، خود نیز سهمی کلان از شادی‌های زندگی و فرصت‌های خندیدن دارد.

در کشوری چون ایران یا افغانستان ماجرا فرق دارد. طنزنویس افغانستانی یا ایرانی از یک طرف گرفتار روزگار (یعنی پیدا کردن خرج خود و خانواده) است و نمی‌تواند معیشت خود را از طریق تولید طنز تامین کند. به همین خاطر، کار طنزنویس ایرانی و افغانستانی طنزنویسی نیست؛ معمولا چیز دیگری است. از آن طرف، طنزنویس افغانستانی و ایرانی هیچ وقت، تا امروز، آزاد نبوده است. نه از آزار و ارعاب حکومت آزاد بوده است و نه از فشار جامعه‌ای که دایما می‌گوید این و این و این و این و این و… را سوژه‌ی طنز نساز. این فشار چند لایه معمولا طنزنویسان ایران و افغانستان را به جایی می‌رساند که او در همان زمانی که دیگران را می‌خنداند (با چه تلخی)، خود دیگر نتواند بخندد.

ابراهیم نبوی چنان شده بود. این که اکثر دوستداران کارهای او از خبر خودکشی‌اش تکان خوردند به این خاطر بود که خوانندگان معمولا تا آستانه‌ی حیاتِ خندان طنزنویس پیش می‌آیند و از آنجا مایه‌ی خنده را بر می‌دارند و بر می‌گردند به زندگی خود. کمتر کسی پیشتر می‌رود و احوال خود طنزنویس را می‌گیرد و می‌پرسد که آیا خود او نیز می‌خندد یا نه. در عین حال، این خوانندگان (مخاطبان ایرانی و افغانستانی) انتظار دارند که طنزنویس «رسالت» خود را نیز فراموش نکند. رسالت او همان کارهای بزرگی است که اساسا شانه‌ی ضعیف طنزنویس از عهده‌ی برداشتن‌شان بر نمی‌آید؛ کارهایی چون ایستادن در برابر نظام استبدادی و فدا کردن آرامش خود و خانواده‌ی خود به خاطر فلان آرمان بزرگ. به همین خاطر، نویسندگان طنز سیاسی، کسانی چون ابراهیم نبوی، در چشم مردم افغانستان و ایران فقط نویسنده نیستند. باید بر شانه‌های نحیف خود بار سنگین یک رسالت را نیز حمل کنند. طنزنویسی که در این موضع می‌افتد دیگر نمی‌تواند بخندد. یعنی شرایط عینی زندگی و شرایط ذهنی خود او دیگر جایی برای خندیدن نمی‌گذارند. اما اکثر مردم این را نمی‌دانند. طنزنویس در خلوت خود با این وضعیت خنده‌زدایی‌شده‌ می‌جنگد. در بیرون، همه از او می‌پرسند: «کار تازه چه داری؟»

ابراهیم نبوی از مدت‌ها قبل دیگر نمی‌خندید؛ چون خنده دیگر کار هم نمی‌داد. طنز نمی‌توانست در وضعیت دردناک وطنش و خودش رخنه‌ای ایجاد کند. این که یک نظام استبدادی زندگی را از افراد زیادی، از جمله او، گرفته بود یک واقعیت تلخ بود که دیگر نمی‌شد در باره‌اش طنز نوشت. سال‌های طولانی دوری اجباری از وطن دیگر جدی بود و طنز بر نمی‌داشت. ما از نبوی طنز و خنده می‌خواستیم و او قدم به قدم به آن پایان دردآور نزدیک می‌شد. ما نمی‌دانستیم.