Photo: Social Media

ابتذال تِم دادن (بخش دوم و پایانی)

نیکبخت آجه

در بخش اول این گفتار با اشاره به معنای تِم دادن در فرهنگ افغانستانی، این پنداره را مطرح کردم که مهم‌ترین وجه تِم دادن امثال صدیق افغان ادعای بی‌همتایی است و مثال‌هایی برای اثبات و توضیح آن آوردم. واضح است که گرایش به یگانه بودن، شیوع جهانی دارد و کتاب ثبت رکورد گینس در راستای پاسخ‌گویی به همین غریزه‌ی بشری ابداع گردیده است. اما تفاوت بازیگرانی مثل صدیق افغان با آنانی که نام شان در کتاب گینس ثبت می‌گردد، در این است که اینان صلاحیت داوری و نمره‌دهی را نیز در قبضه‌ی خود می‌گیرند. اینان در راستای القای بی‌همتایی، از گفتمانی بهره می‌برند که فاقد احتیاط علمی است و راه را بر چون‌وچرا می‌بندد. این گفتمان، به‌طور کلی، بافته‌ای از دو عنصر لحن شورانگیز و نشانه‌های پیرامونی برای متقاعدسازی است و من از استعاره‌ی «گفتمان خطابه‌ای» برای توصیف آن استفاده کرده‌ام. گفتمانی که وجوه تبلیغی آن پررنگ است، و نه تنها از تبیین علمی مسأله‌ها سر باز می‌زند که خاصیت سدکننده سر راه تفکر علمی دارد.

الف) بهره‌گیری از نشانه‌های پیرامونی برای متقاعدسازی مخاطب

یکی از نشانه‌های پیرامونی که صدیق افغان و تا حدی همگنان او مکررا به آن ارجاع می‌دهند، داشتن رابطه‌ی ویژه با سیاست‌مداران مطرح در جامعه‌ی سیاست‌زده‌ی افغانستان بوده است تا این حس را به مخاطبان شان القا کنند که آدم‌های بااهمیتی هستند و نباید سخنان‌شان دست‌کم گرفته شود. به‌عنوان مثال، صدیق افغان بارها از ملاقات‌اش با نجیب‌الله احمدزی و اشرف غنی احمدزی، رییسان‌جمهور پیشین افغانستان، امام علی رحمان، رییس‌جمهور تاجیکستان و برخی دیگر از سیاست‌مداران مطرح افغانستانی و غیرافغانستانی یاد کرده است. اشاره به این نشانه‌های پیرامونی برای موجه‌سازی مدعای این‌که او انسان مهم و تأثیرگذاری می‌باشد، به لحاظ نشانه‌شناسی، نشانه‌ی تلاش او برای نزدیکی به قدرت و قرارگرفتن در صف برندگان است. به عبارت دیگر، این مثال‌های تلاش برای نزدیکی به ستون‌های قدرت، فقط در راستای رسیدن به سرمایه‌های اقتصادی و اجتماعی معنادار می‌گردد، وگرنه رفتار صدیق افغان به لحاظ ارزشی، حالت پارادوکسیکال دارد. مثلا این واقعیت -آنچنان که خودش ادعا کرده است- که در حاکمیت اول طالبان مضمون امر به معروف درس می‌داده و چند سال قبل از آن، مشاور علمی و سیاسی اسلام کریموف، رییس‌جمهور سکولار ازبیکستان بوده است، مسلما فقط می‌تواند تلاشی برای کسب سرمایه‌های فوق‌الذکر تعبیر شود که نوعی عادت‌واره‌ی ضدروشنفکری هست اگر تعریف پیِر بوردیو، جامعه‌شناس فرانسوی برای روشنفکر را معیار قرار دهیم که لب به سخن گشودن روشنفکران بدون تقید به مسأله‌پردازی معهود را جوهر روشنگری تلقی می‌کند البته با قرار گرفتن در اردوی بازندگان تا آنان مجبور نشوند با سری افگنده زندگی کنند.

تلاش برای دریافت القاب و عناوین از مراجع دیگر، و استناد کردن به آن، تکنیک دیگری است که امثال صدیق افغان برای متقاعدسازی مخاطبان در قبال مدعاهای‌شان بهره می‌برند. مثلا، انورالحق جبارخیل در یکی از مصاحبه‌هایش در جواب به این اتهام که او را دیوانه خطاب می‌کنند، می‌گوید که پیامبر اسلام هم متهم به دیوانگی شده بود و پس از بیان این‌که ۲۸ عنوان کتاب نوشته، به القابی اشاره می‌کند که از مراجع دینی دریافت کرده است؛ مثل لقب شیر اسلام از دیوبند، القاب کاشف‌الاسرار و خادم دین اسلام از سوی شورای علمای ولایت بلخ با هماهنگی مولوی حقجو، معاون وقت این شورا، و لقب سرمایه‌ی اسلام از یک مدرسه‌ی دینی در هرات.

در زندگی‌نامه‌ی منتشرشده‌ی صدیق افغان در صفحات مجازی، او به‌عنوان بنیان‌گذار علم ریاضی-فلسفی در سطح جهان و کسی معرفی شده است که در تمام چالش‌های سیاسی بین‌المللی که وجدان‌های بیدار را اذیت کرده، تصمیمی گرفته است. در بهار ۱۳۹۲ اعلام شد که صدیق افغان از طرف مؤسسه‌ی بریتانیایی به‌نام مرکز بین‌المللی زندگی‌نامه‌های کمبریج عنوان مرد سال را دریافت کرده و این‌که نام او در دائرةالمعارفی تحت عنوان «چه‌کسی کیست» ذکر شده ‌است. اعلام این خبر، هیجان و استقبال شماری از نهادهای دولتی و رسانه‌ای افغانستان را به‌دنبال داشت و محفل‌هایی در بزرگداشت او برگزار شد. از جمله با حمایت عطامحمد نور، والی وقت بلخ در همین سال ۱۳۹۲ مکتبی در شهر مزار شریف که به‌نام عبدالاحد رقیم، یکی از شاعران و از جمله استادان شاعر بنام بلخی، واصف باختری مسما بود، به‌نام صدیق افغان گردانده شد. بعدا معلوم شد جایزه‌های این مؤسسه‌ی انگلیسی فاقد اعتبار علمی است و در اصل در برابر پرداخت هزینه به افراد داده می‌شود. صدیق افغان آزرده از این افشاگری و خشمگین از این واقعیت که دروازه‌ی غرب بر روی باج‌گیری و کسب اعتبار علمی او و امثال او بسته است، به سبک خود بر موج فکری ضدغربی سوار شد، و جهت انحراف اذهان عمومی، به تئوری توطئه دامن زد تا در نهایت این نکته را القا کند که اگر علی‌رغم شایستگی و تلاش، راهی برای ارتقای جایگاه علمی در دنیای غرب نمی‌یابد، به‌دلیل توطئه‌هایی است که علیه او و امثال او به‌عنوان انسان شرقی و مسلمان انجام می‌گیرد. با توجه به این‌که توطئه‌پنداری طرز تفکری محبوب در میان افغانستانی‌ها می‌باشد، صدیق افغان توانست به آسانی از این خوان، بهره‌ی مورد نیازش را بردارد و سرزنش چندانی را بابت این فریبکاری از جانب آنان دریافت نکند.

ب) لحن شورانگیز و قاطع

این لحن شورانگیز و قاطع که برای گرمی بازار خطابه و انحراف مخاطب از قوت استدلال، به‌ویژه در اذهان عامه‌ی مردم، بسیار کارآمد است و سیاست‌مداران پوپولیست و مداری‌بازها در هنگام برقراری رابطه‌های اجتماعی گرایش شدیدی به استفاده از آن نشان می‌دهند، عنصر دیگر گفتمان خطابه‌ای امثال صدیق افغان است. به‌عنوان مثال، صدیق افغان در یکی از مصاحبه‌های یوتیوبی‌اش می‌گوید: «در خارج [از کشور] در کنفرانس مطبوعاتی به من گفتند جنگ اوکراین چطور می‌شود، گفتم دو هزار طالب را بخواهین در پنج دقیقه فتح می‌شود.» یا در موردی دیگر درباره‌ی قلم می‌گوید: «قلم تواضع را یاد می‌دهد؛ دوم در فرق کار می‌کند، سوم سجده می‌کند، چهارم اشک می‌ریزد، پنجم جهان را گلستان می‌کند.»

گیرایی دو تکنیک امر غیرمعمول و لحن حماسی مورد توجه داستان‌نویسان و فیلم‌نامه‌نویسان است. آنان از این تکنیک‌ها بهره می‌گیرند تا کشش و لذت‌بخشی داستان برای مخاطب اطمینان‌بخش گردد. صدیق افغان به خوبی متوجه این تکنیک‌ها برای جلب توجه مخاطب شده و لذا تلاش زیرکانه‌ای انجام می‌دهد که سخنانش به لحاظ محتوا غیرمعمول و به لحاظ شیوه‌ی بیان شورانگیز جلوه کند. لحن شورانگیز از نوعی رزمندگی مایه می‌گیرد که برای روحیه غیور مردان افغانستانی قویا جذاب است. مثل این گفته‌ی صدیق افغان در یک سخنرانی: «پدرکلان‌های ما انگلیس را [در قرن نوزده] کوبید، پدران ما روس را در قرن بیست کوبید، اولادهای ما باید امریکا را در قرن بیست‌ویک نابود کنند.» نمونه‌ی دیگر که استفاده از لحن قاطع در پیش‌بینی است در این سخن انورالحق جبارخیل نمود پیدا کرده است: «امریکا تجزیه می‌شود. روس از بین می‌رود. چین از بین می‌رود.» درحالی‌که آینده از نظر سیاسی -به‌دلیل دارابودن آشفتگی سطح دوم- همواره آشفته است و نمی‌توان با قاطعیت در مورد آن پیش‌بینی کرد. اما به نظر می‌رسد که برای جبارخیل، مهم نفس نشان دادن توانایی پیش‌بینی در مسائل مهم با ابراز قطعیت به‌عنوان وجه تمایز مطرح بوده است. این واقعیت که پیش‌بینی او به علت فقدان جزئیات مهم، از جمله زمان وقوع، خاصیت ابطال‌گریزی را با خود حمل می‌کند، خاصیتی که اعتبار علمی آن را می‌زداید، احتمالا از سوی او نادیده گرفته می‌شد به این دلیل که اطمینان داشت هیجان آن را برای عوام کم‌رنگ نمی‌کند. همچنان که نجیب بارور، شاعر معاصر افغانستانی نوشته؛ «از طریق طرح این مباحث، مسخره شدن در یک جمع محدود علمی را قبول می‌کرد، اما در عوض بازاری از توده‌ی اکثر برای خویش می‌ساخت.»

پی‌آمدهای این گفتمان

ترویج این گفتمان، از یک‌سو مسأله‌سازی به شیوه‌ی علمی را در ذهن شهروندان عقیم می‌سازد، و از سوی دیگر، روحیه‌ی عدم پاسخ‌گویی را در فرد مدعی بی‌همتایی تقویت می‌کند. این گفتمان که در مراکز آموزشی پرشماری با حمایت کسان برخوردار از سرمایه‌های نمادین و اجتماعی قابل اعتنا، ترویج شده است، به امثال صدیق افغان فرصت داده است که خود را به‌عنوان دانشمند و الگوی تفکر علمی جا بیاندازند. به‌عنوان مثال، در حوت‌ماه سال ۱۴۰۲، دانشگاه خصوصی راه سعادت در شهر مزار شریف و چند نهاد همکارش از صدیق افغان به‌عنوان «فیلسوف جهان» در برنامه‌ی «استیج تغییر» با تبلیغات و طمطراق دعوت کرد. یا این‌که به‌گفته‌ی خود صدیق افغان، دفتر مؤسسه‌ی او در کابل با هزینه‌ی صد هزار دالری اعطا‌شده از سوی عطامحمد نور راه‌اندازی شد و شعبات آن با قالین‌هایی که از سوی جنرال عبدالرشید دوستم از تاشکند ارسال شده بود، فرش گردید. همچنین در برخی از مراکز آموزشی تصویر قاب‌شده‌ی او به‌عنوان یکی از دانشمندان برجسته‌ی جهان بر دیوار این مراکز دیده می‌شد -با ممنوعیت تصویر آدمی توسط طالبان به احتمال زیاد این تصویرها برداشته شده- که می‌تواند به‌ویژه طرز تفکر دانش‌آموزان آن مراکز را متأثر سازد. در یکی از برنامه‌های آموزشی در یکی از لیسه‌های دخترانه‌ی شهر مزار شریف، در حدود ده سال پیش وقتی از دانش‌آموزان خواسته شد که چند تا از دانشمندان افغانستان را نام ببرند، بیشترین نامی که بر زبان آنان آمد، «صدیق افغان» بود.

حتا نهادهایی که در تبلیغ امثال صدیق افغان و گفتمان آنان نقش مستقیمی بازی نکرده‌اند، با سکوت و جدی نگرفتن خطرات این شیوه‌ی تفکر، گذاشته‌اند که فضای فکری و فرهنگی برای رزمایش گفتمانی او هموار باشد. بنابراین، جای شگفتی نیست که نشانه‌های این طرز تفکر امروزه در نهادهای سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی عرصه‌ی آموزش و فرهنگ افغانستان به‌وضوح قابل ردیابی هست، و پی‌آمدهای آن در طرز استدلال و متقاعدسازی بخش عظیمی از جوانان –به‌شمول محصلان و فارغ‌التحصیلان دانشگاهی- دیده می‌شود. نشانه‌هایی دیده می‌شود که احتمالا به‌دلیل سرکوب تلاش‌های علمی از سوی سیستم حاکم و فرهنگ عمومی، عادت‌های فکری صدیق افغان در حال گسترش، به‌ویژه در میان جوانان دانشگاهی افغانستان است. این طرز تفکر فضای لازم برای پاسخ‌های ساده و آماده را زمینه‌سازی می‌کند. ویژگی‌ای که برای ذهنیت‌های تنبل و مسئولیت‌ناپذیر بسیار جذاب است. وضعیتی که سر راه پویایی تفکر علمی سد می‌زند. به عبارت دیگر، بخش عظیمی از سرمایه‌های بالقوه‌ی علمی و فرهنگی افغانستان نه تنها بی‌ثمر می‌گردند بلکه در تداوم و ترویج این بی‌ثمرسازی نقش بازی می‌کنند.

در شرایط کنونی انتظار این‌که صدیق افغان عادت‌واره‌های خود را رها کند و شیوه‌ی سالم‌تری برای ارتباط با جامعه در پیش گیرد، چندان واقع‌بینانه نیست. به این دلیل آشکار که تقریبا تمام سرمایه‌ی فرهنگی و تا حدی سرمایه‌های اجتماعی و اقتصادی او از پنج‌دهه به این‌سو با بهره گیری از همین شیوه به‌دست آمده است. سرمایه‌هایی که عمدتا از بستر جامعه‌ی افغانستان و برخی از کشورهای متعلق به شوروی سابق کمایی شده است. یعنی بستری که خلاقیت‌های علمی به معنای مفید بودن -به مفهومی که در بخش اول این گفتار توضیح داده شد- در آن تا حد زیادی از پویایی باز مانده است. رها کردن عادت‌واره‌ها، به معنای ازدست‌دادن سرمایه‌ها است درحالی‌که او نه توان و نه فرصت زمانی کافی برای جایگزینی آن ندارد. بنابراین، انتظار می‌رود که او عادت به مرگش را رها نکند و همچنان از ترفندهای تبلیغی همچون شورانگیزی و نشانه‌های پیرامونی بهره گیرد تا به چشم دیگران بزند که به اصطلاح «علم ریاضی و فیزیک» او ثمربخش و پویا هست و قابلیت پیش‌بینی را در وضعیت‌های متفاوت به او می‌دهد. به‌ویژه با اطمینان از این‌که حمایت‌گران قابل توجهی در سطح جامعه‌ی افغانستان دارد. از جمله در میان خبرنگاران کم‌سوادی که سخنان او را عالمانه و ارزشمند و خودش را کسی توصیف می‌کنند که نام افغانستان را با کارکردهای آکادمیک خود بلند کرده است.

قشر فرهنگی و آکادمیک افغانستان -قشر علمی هنوز به مفهومی که مطرح شد در افغانستان شکل نگرفته است- وظیفه‌ی اخلاقی دارند که در برابر عادت‌واره‌های زیان‌آور امثال صدیق افغان در امر متقاعدسازی، بی‌تفاوتی را کنار بگذارند و جامعه و به‌ویژه جوانان را نسبت به عیب‌ها و خطرهای این سبک فکری هوشیار و حساس نمایند. شمار اندکی تا اکنون در این رابطه واکنش‌های مستدل نشان داده‌اند. یکی از آنان نجیب بارور، شاعر معاصر افغانستانی است که به‌مناسبت مرگ فجیع انورالحق جبارخیل نوشت که جبارخیل حرف‌هایش را در هماهنگی با ذهن اجتماع افغانستان بیان می‌کرد. بارور با ابراز نومیدی تلویحی از اصلاح امثال جبارخیل و صدیق افغان، سنگ ملامت را بر سر جامعه‌ی افغانستان می‌زند و با لحن کنایه‌آمیزی می‌نویسد: «جبارخیل‌ها، صدیق‌افغان‌ها… که پرورش‌یافته‌ی این هیاهوی توده‌ای هستند، سالم بودند و بهتر از ما نبض ذهنیت اجتماعی ما را پیدا کرده بودند… اگر در این میان کسی مریض باشد، آن امثال جبارخیل نه بلکه جامعه‌ای ا‌ست که چنین یابوها را در خویش پرورش می‌دهد» (صدیقی، ۲۰۲۲). این‌گونه پیام‌ها به ما هشدار می‌دهد که اگر از پرورش به تعبیر بارور این «یابوها» اجتناب نکنیم، نه تنها سلامت فکری بلکه سلامت اخلاقی ما زیر سؤال خواهد رفت. باید این نکته را در ذهن خود جا بیاندازیم که اگر به‌طور جدی نیت پیمودن تفکر علمی را در سر داریم -طرز تفکری که برای قرار گرفتن ما در کاروان جهانی توسعه‌ی پایدار، اجتناب‌ناپذیر است- می‌باید حساسیت‌های فکری و اخلاقی خود را در قبال «شیادها»یی چون صدیق افغان بالا ببریم.

پایان

منابع:

  1. بی‌بی‌سی فارسی (۱۳۹۲)، «آیا جوایز مرکز بین‌المللی زندگی‌نامه‌های کمبریج معتبر است؟»، سایت بی‌بی‌سی فارسی، ۵ جوزا.
  2. صدیقی، احسان‌الله (۲۰۲۲)، «دوکتور انورالحق جبارخیل، رییس مؤسسه صحی ابن سینا در کابل سر بریده شد»، سایت فرحت‌نیوز، ۵ جولای.