Photo: Generated with AI

دنباله‌ی دردناک سیلی طالب

فرزاد شریف

فرید بیست‌وچهارساله است و استرس پسا-سانحه (پی‌تی‌اس‌دی) دارد. بعد از آن روز که مأمور طالبان به صورتش سیلی زد، فلش‌بک آن سیلی خوردن به صورتش و پیچیدن سیم چارجر به دور گردنش پیوسته آزارش می‌دهد. درست فردای آن روز نحس، از آن حویلی بی‌دروپیکر بیرون شد و در یک حویلی دیگر، جایی دورتر از ترس و سرک عمومی و نزدیک‌تر به آرامش اتاقی گرفت. او از آن روز می‌ترسد؛ «خدا کسی را دست این‌ها نندازد.» از آن حویلی که به‌گفته‌ی خودش برایش مثل مرده‌شورخانه  ترسناک گشته، متنفر است.

شب‌ها که در خواب یا میان خواب و بیداری آن سیلی در خاطرش تجدید می‌شود، از جای خود می‌پرد. بلند می‌شود. ترموز چای را می‌گیرد و یک پیاله چای می‌ریزد. به فکر روزهای قشنگ و بی‌جنجال زندگی در جوزجان که می‌افتد، دلش از کابل بد می‌شود. گاهی فکر می‌کند، کار شاقه در زمین‌های پدرش بهتر از کار در اداره‌ی دولتی طالبان است، اداره‌ای که کارمند استخباراتش آمده کارمند یکی از اداره‌ی دولتی دیگر را بی‌مهابا و بی‌دلیل لت‌وکوب کرده است. دیگران خواب است و او کوشش می‌کند چای بنوشد و خود را آرام کند، تا بتواند دوباره تمرین خواب کند، شاید بتواند تا صبح در یک خواب عمیق بدون کابوس سیلی‌خوردن غوطه بزند.

غیراخلاقی

یک روز سرد زمستانی است. یک حویلی بزرگ در منطقه‌ی تایمنی، نزدیک سرک عمومی قرار گرفته است‌. در یک کنجش یک خانه‌ی کهنه به حدی که یادگاری‌های نوشته‌ی روی دیوار آن به سال ۱۳۷۵ می‌رسد، رنگ و رویش رفته و رنگ چرکی جدید گرفته است و در کنج‌های دیگر حویلی، اتاق‌های خشتی است. در یکی از آن اتاق‌های خشتی فرید، کارمند یکی از ادارت دولتی، زندگی می‌کند. سه اتاق که در یکی از اتاق‌های آن فرید زندگی می‌کند، یک دهلیز دارد. نقشه‌ی ساخت تمام اتاق‌ها همین‌گونه است: سه اتاق با یک دهلیز. این دهلیز هم جاکفشی هم انبار و هم آشپزخانه است. در تمام حویلی یک باب دستشویی وجود دارد و در این‌جا ۳۰ تا ۴۰ نفر زندگی می‌کنند. اول صبح است و هنوز فرید خواب است. کارمند اداره‌ی استخبارات طالبان داخل حویلی شده است.

کارمند اداره‌ی استخبارات با لباس شخصی آمده، ریشش دراز است و لباس‌ زیاد و ظاهرا گرم به تن دارد. می‌خواهد اتاق‌ها را بررسی کند. او شروع می‌کند به پالیدن تمام اتاق‌ها. از سمت راست شروع می‌کند. اتاق چهارم اتاق فرید است. از تمام اتاق‌ها گوشی‌ و کمپیوتر کسی را که به نظرش مشکوک برسد، بررسی می‌کند. هر کس عکس یا فیلم یا آهنگ که در آن تصویر زنان بی‌حجاب یا خارجی داشته باشد، اخطار دریافت می‌کند و کارمند  استخبارات این محتواها را از گوشی آنان حذف می‌کند.

نوبت به اتاق فرید می‌رسد. فرید خواب است. کارمند استخبارات به اتاق به‌هم‌ریخته، سیگار و زیرسیگاری، جای‌خواب‌های درهم‌وبرهم و فرید در حال خواب می‌بیند. امر می‌کند وسایل را پایین و بالا کنند و خودش زیر آن‌ها را می‌بیند. به هم‌اتاقی فرید می‌گوید که او را بیدار کند. وقتی فرید از خواب بیدار می‌شود، در خلسه‌اش می‌شنود که کارمند استخبارات به او می‌گوید: «گوشی و کامپیوترت را بده». فرید گوشی‌اش را از کنار جای‌خواب خود باز کرده به او می‌دهد. هنوز گیج و منگ است که کارمند استخبارات یک عکس «غیراخلاقی» را در گوشی او می‌یابد؛ از همان عکس‌هایی که وقتی گوشی به انترنت وصل باشد و روی نرم‌افزاری از شرکت‌های نه‌چندان مشهور خصوصی باشد به‌عنوان تبلیغات ظاهر می‌شود. می‌گوید: «این چیست؟» فرید چون هنوز در میان خواب و بیداری است، چیزی گفته نمی‌تواند. با چشمان خواب‌آلودش فقط نگاه می‌کند و تمام. کارمند استخبارات یک سیلی محکم می‌خواباند بیخ گوش فرید. با قهر و غضب و صدای بسیار بلند می‌گوید: «این چیست؟» گوش‌ راست فرید پر می‌شود از درد شدید و صدای وزوز. فرید حرفی نمی‌زند. کارمند استخبارات چندین سیلی پی‌هم دیگر بر سروصورت او می‌کوباند. به دوروبرش نگاه می‌کند تا چیزی برای زدن پیدا کند. شارژر موبایل که نزدیک دروازه است را می‌بیند. سیم چارجر را می‌گیرد. دو بار با قدرت تمام با سیم فرید را می‌زند. بار دوم سیم به دور گردن فرید می‌پیچد و گردنش را می‌فشارد. فرید فقط نگاه‌های عجیب دارد. تکان خورده است و چیزی نمی‌تواند بگوید.

فرید وقتی از حالت شوک اولیه بیرون می‌آید درد را بر سروصورتش بیشتر حس می‌کند. گوشی‌اش شکسته. سر و صدای کارمند استخبارات بلند است؛ «ام‌دفعه هم همراهت مراعات می‌کنم، دفعه بعدی اگه ببینم مستقیم به حوزه می‌برمت، آن‌جا برایت جزا می‌دهم. خدانترس. از خدا نمی‌ترسی؟» فرید مغزش درست کار نمی‌کند. حالا هر دو گوشش وزوز می‌کند. بدنش شل شده است. پاهایش می‌لرزد. کارمند استخبارات با عصبانیت شدید می‌رود دیگر اتاق‌ها را بررسی ‌کند. فرید بدون هیچ حرکت دیگری فقط در جای‌خوابش می‌نشیند.

آن خانواده، این حکومت                        

فرید که حالا در جای دیگری زندگی می‌کند، می‌گوید: «استخبارات هفته‌ی یک بار حتما می‌آمد در آن حویلی. تمام اتاق‌ها را چک می‌کردند ولی قبلا گوشی‌ها را چک نمی‌کردند.» آنان سرزده و بدون درنظرداشت حریم خصوصی فرد، از مردم هر چه دل شان خواست می‌خواهند و کسی در مقابل شان مقاومت هم نمی‌تواند.

فرید از ولایت جوزجان به کابل آمده است. در یکی از اداره‌های دولتی کار می‌کند و چون مجرد است، در کابل برای او خانه پیدا نمی‌شود. او مجبور است در اتاق‌های دانشجویان و کارمندان ولایت‌ها که مجرد هستند زندگی کند. زندگی در اتاق‌های دانشجویان و کارمندان زیر ذره‌بین استخبارت طالبان است. اما اگر کسی مثل فرید مشکلات روحی و روانی داشته باشد، زندگی زیر این ذره‌بین چگونه خواهد بود؟

مشکل فرید ریشه در گذشته‌ی خانوادگی‌اش دارد، اما این مشکل در حکومت رعب‌آمیز طالبان چندبرابر شده است. او می‌گوید که ضرب‌وشتم در خانواده‌اش چیز نامتعارفی نبوده و او از پنج‌سالگی تا امروز با فوبیایی که ریشه در این محیط داشته سر و کله می‌زند. معمولا وقتی حادثه‌ی آسیب‌زا برایش اتفاق می‌افتد، کابوس‌های مکرر و اضطراب شدید امانش را می‌برد. فرید بعد از آن روز سرد زمستانی که از طالب سیلی خورد و تحقیر دید، پیوسته کابوس می‌بیند. داکترش به او گفته است  که مدتی از کابل برود؛  ولی اگر برود، ممکن است از وظیفه‌اش اخراج شود.

نوت: نام مکان‌ها و اشخاص به‌دلیل حفظ امنیت، مستعار انتخاب شده است.