زنی در نقش مادر و داکتر

احسان امید

زن بودن در افغانستان غالبا قصه‌ی پرغصه‌ است. ماجرای زندگی بیشتر زنان رشته‌ی بلند یا کوتاهی است از زاده شدن در رنج و زیستن در آن. اما این کل قصه نیست. در این میان، زنانی نیز هستند که رنج مایه‌ی سرسختی بیشترشان برای یافتن راهی به‌سوی روشنایی بوده است. از میان این زنان، یکی پروانه سجادی است که نمی‌خواهد اسم واقعی‌اش را به کار رود. او در یکی از شفاخانه‌های‌ کابل داکتر است و بیشتر از یک‌دهه است که در این مسلک فعالیت می‌کند. او با دیدی مثبت به توانایی‌های زنان می‌نگرد و آنان را به زندگی آزادانه و به انتخاب خودشان و حضور در جامعه امیدوار می‌سازد. پروانه می‌گوید که زندگی‌اش در لباس مادر و داکتر معنا می‌یابد و در سال‌های اول چاره‌ای جز این نداشته که اکثرا به شغلش اولویت بدهد. چون همه‌ی سال‌های‌ دوران آموزش‌ آموخته است که به مسلک‌اش نگاه حرفه‌ای داشته باشد و نیازهای خودش را در درجه‌ی آخر قرار دهد.

با این‌حال، او نگاه تک‌بعدی به شغل را بدون توجه به نیازهای شخصی آسیب‌زننده می‌داند. از این‌رو، اکنون به این باور است که اگر کسی می‌خواهد نقش یک شفادهنده‌ را ایفا کند باید ابتدا برای خودش داکتر خوبی باشد. داکتر خوبی باشد تا سایر زنانی که دچار خشونت‌های فیزیکی یا خانوادگی هستند و با سختی‌های زیاد دست‌وپنجه نرم می‌کنند را درک کند.

او در ادامه چنین عنوان می‌کند: «تا زمانی که خودم چندین مسأله‌ی جسمی را تجربه نکردم، قادر نبودم الگوهایی را که به‌طور معمول با مسائل زنان در ارتباط است، کشف و مشاهده کنم. تا هنگامی که خود را جدا از سایر زنان می‌دیدم، نمی‌توانستم به‌طور عینی لمس و درک کنم که این الگوها بخشی از چالش‌های بسیاری از زنان برای حفظ تمامیت‌شان بوده و هست. داکتری که برای خودش داکتر نباشد چگونه می‌تواند سلامت دیگری را بازگرداند. فقط خود را یافتن و شناختن و فریب ندادن (برای جلب محبت و توجه اطرافیان) می‌تواند راهگشای فرد در زندگی و در کلیه امور و سختی باشد.»

به‌باور پروانه، تا زمانی که درک نکنیم چگونه سلامت بسیاری از زنان از زندگی خانوادگی و رفتارهای اجتماعی تأثیرپذیر است، هیچ‌گاه نمی‌توانیم موضع زنانی را که قربانی خشونت خانوادگی و بی‌عدالتی اجتماعی هستند، درک کنیم. نمی‌توانیم متوجه برخورد متفاوتی که با زنان در خانواده و جامعه صورت می‌گیرد، باشیم؛ چون تا به حال، این تفاوت‌ها را تجربه یا شخصا لمس نکرده‌ایم. او می‌افزاید که طی سال‌ها فعالیت و ارتباط سالم با بیماران متوجه شده است که بدون بررسی در تمام جنبه‌های زندگی یک فرد، تغییر دادن عادت و دنبال کردن رژیم غذایی به تنهایی برای درمان کامل دردی که سال‌ها با بیمار بوده کافی نیست.

«من همیشه داستان زندگی بیمارانم را می‌شنوم و مطالعه می‌کنم. در نظر دارم که بیمار را نمی‌توان صرفا با رژیم غذایی، دارو یا جراحی بهبود بخشید. هیچ‌کس علم غیب ندارد و از دردهای نهفته در سینه‌ی بیمار باخبر نیست. گاهی حقیقت در لابه‌لای ناگفته‌ها پنهان است. پس بیمار باید حرف بزند و قصه کند. تا زخم عیان نشود، مرهمی بر آن یافت نخواهد نشست.»

پروانه می‌گوید که دنبال کردن یک برنامه‌ی غذایی سالم، یا ورزش و فرضا روزی یک کلیومتر پیاده‌روی نمی‌تواند فرد را شفا دهد- اگر او با مردی زندگی می‌کند که بداخلاق است و ذهنیت معیوب دارد، یا زنی که مورد لت‌وکوب و خشونت قرار گرفته و به خود اجازه نداده هیجاناتی را که اغلب با این وقایع همراه است، احساس و ابراز کند. تغییر رژیم غذایی و مصرف دارو و یا عمل جراحی قدم‌های اولیه‌ است؛ مهم آن است که هم‌زمان با آن برای فرد دیدی جدید و نو به زندگی شکل بگیرد. زنانی که با دید تازه به بدن و جسم خود نگاه می‌کنند اغلب قادر هستند به‌طور ذهنی، هیجانی، روحی و جسمی خود را شفا دهند.

به نظر پروانه، ما باید به اکثر بیماری‌ها به‌عنوان علامت هشداردهنده نگاه کنیم. سلامت هر فرد در گرو ایجاد توازن در زندگی است. با توجه به این‌که مسائل اکثر زنان در کشور تا حد زیادی ناشی از ماهیت زن بودن آنان در یک فرهنگ بیمار و ناسالم است، لذا زنان نیاز دارند تغییرات اساسی در ذهن و زندگی‌شان به وجود آورند، صرفا برای آن‌که سلامت و تندرستی خود را به‌دست آورند و آن را حفظ کنند. چون زخم‌های آنان -جسمی، روانی و روحی- بخشی از زخم فرهنگی بزرگ‌تری است که به‌طور بالقوه روی همه‌ی زنان و سایر اعضای جامعه تأثیر می‌گذارد.

«طی سال‌ها کارم، این نکته را دریافتم که کار آسانی نیست که فردی را قانع کنم که راهی که می‌رود غلط است، و او را به ادامه‌ی راه درست تشویق و ترغیب نمایم. باید تلاش شود انگیزه و قابلیتی در آنان به وجود آید که رفتارهای مخرب را رها کنند و روش‌های سالم را در پیش گیرند. همه‌ی ما قبول داریم که الگوهای مخرب عادت و رفتار چگونه طی سال‌های مدید در ذهن ما حک و تثبیت می‌شود. وقتی مراجعان به این واقعیت پی می‌برند که همه‌ی ما تا حدودی گرفتار این حلقه‌ی معیوب هستیم، دردشان تا حدی تسکین پیدا می‌کند. از این‌رو، ضروری است که ما روی خودمان، رفتارهای‌مان و طرز برخوردمان با اطرافیان کار کنیم، تا بتوانیم وظایف خود را به‌عنوان داکتر یا متخصص صحی بهتر و ثمربخش‌تر انجام دهیم و این مشاغل را به‌صورت روند آموزشی و یادگیری درنظر بگیریم.»

پروانه باور دارد که ناآگاه ماندن از عادت‌های زیان‌بخش سبب می‌شود که ما هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی تاوان گزافی بپردازیم. این عادت‌ها ما را از ارتباط با قدرت درونی باز می‌دارد. این عدم ارتباط، در مقابل، همواره ما را در حالت درد و رنجی نگاه می‌دارد که با نفی و انکار آن، بر شدتش افزوده می‌شود. در تماس نبودن با این درد، انرژی زیادی از ما می‌گیرد و ما اغلب به عادت‌های زیان‌آور، نظیر خودتخریبی و گفت‌وگوی منفی درونی رو می‌آوریم، یا در سکوت و تنهایی مدام اندوه و گریه می‌کنیم، صرفا برای آن‌که از مواجهه با درد و ناراحتی دوری کنیم.

از سوی دیگر، پروانه توضیح می‌دهد که بدن ما از سیستم‌های انرژی پویایی ساخته شده است که متأثر از رژیم غذایی، رابطه‌ها، وراثت، فرهنگ و تعامل همه‌ی این عوامل و فعالیت‌ها است. ما کوچک‌ترین درکی از چگونگی تعامل سیستم بدن‌مان با یکدیگر نداریم، چه رسد به تعامل آن با سیستم بدن سایر افراد. او می‌افزاید که با وجود این، به تجربه دریافته‌ است که درمان هنگامی روی زنان تأثیر می‌گذارد که آنان به‌گونه‌ای جدی، برخی از باورها و فرضیات نادرستی را که ناآگاهانه به ارث برده یا از فرهنگ ناسالم خانواده و جامعه اخذ کرده‌اند، تغییر دهند. به‌گفته‌ی پروانه، ما سلامت و تندرستی را زمانی می‌توانیم مجددا به‌دست آوریم و ادعای سالم بودن کنیم که قبلا درک درستی از تأثیر جامعه روی نحوه‌ی فکر و چگونگی مراقبت از جسم‌مان داشته باشیم.

افزون بر این، پروانه باور دارد که فرهنگ معیوب حاکم در افغانستان این «رسالت» را به زنان می‌آموزاند که جسم زن، زیستن زن و زن بودن نیاز به فداکاری و قربانی شدن دارد. در شرایط فعلی و در حاکمیت طالبان، صرف‌نظر از این‌که زنان تا چه مدارجی در دانشگاه‌ها درس خوانده‌اند و یا چند تقدیرنامه در مسلک خویش دریافت کرده‌اند، نمی‌توانند آزادانه در سیستم صحی کشور فعالیت کنند. نظام طالبان، توانایی‌ها و خرد درونی زنان را به‌دلیل دید ایدئولوژیک و سنتی، نفی می‌کند. در کنار آن، فرهنگ معیوب و عقب‌مانده‌ این گروه، با بوق‌وکرنا این پیام را ابلاغ می‌کند که جسم و خرد زن، پایین‌تر از مرد است که باید در چهار دیواری خانه باشد و باید تحت کنترل و مراقبت قرار گیرد.

علاوه بر آن، فرهنگ قبیلوی و روحیه‌ی طالبانی ایجاب می‌کند که زنان، به‌عنوان طبقه‌ی درجه‌دوم، از امیدها و آرزوهای خویش به احترام مردان و نیاز خانواده چشم بپوشند. این حقیرشمردن نظام‌مند زنان و نفی نیازهای آنان در جهت خودشکوفایی و اظهار وجود، رنج‌های هیجانی بسیاری را برای زنان به‌وجود آورده است.

با این همه، پروانه در پایان یادآوری می‌کند که تنها بالابردن تحصیل و آموزش، در پایین آوردن مسائل و مشکلات زنان در کشور کافی نیست مگر این‌که ما به‌عنوان یک جامعه به نکوهش رفتارها و عادت‌های مخرب خود و دردی که در پس آن‌ها نهفته است، اعتراف کنیم. تنها در آن‌صورت، ما در صدد بهبود و حفظ سلامت جامعه برمی‌آییم. به‌گفته‌ی او، هر زن و مرد افغانستانی که امروز مدعی فعالیت مدنی و سیاسی است و دسترسی به تریبون دارد، به کارهایی که باید برای بهبود زندگی زنان انجام دهد، کاملا آشنایی دارند. آنان به تحصیل و اطلاعات اضافی احتیاج ندارند، بلکه چیزی که برای آنان لازم است، درک و احساس درد زنان کشور، به‌خصوص زنان ده‌نشین و روستایی است. ضمنا باید بفهمند که چه موقع، و در چه جایی، با سرکوبگر و عوامل آن مبارزه و مقابله کنند. ما به جامعه‌ای نیاز داریم که چه زن باشد و چه مرد، دسترسی یکسانی به منابع داشته باشند.