نویسنده: مارگارت والترز
انتشارات: آکسفورد
مترجم: معصومه عرفانی
بخش دوم
مقدمه- 2
اما چگونه است که حتا امروز، فراوان میشنویم که زنان با جدیتی همراه با نگرانی، میگویند که «من فمینیست نیستم اما…» و شروع میکنند به بیان دیدگاههایی که همه بر بنیاد گفتوگوهای فمینیستی شکل گرفتهاند؟ استلا فریمن، فمینیست آمریکایی استدلال میکند که از همان ابتدا این کلمه بر مفهوم منفی دلالت داشت و تنها تعداد بسیار کمی از زنان، حتا زنان سیاستمدار، خود را فمینیست مینامیدند. در 1990 بعضی فمینیستها در انگلستان و آمریکا نسبت به واکنشهای اجتماعی منفی علیه فمینیسم و دستآورهای آن اخطار دادند. به عنوان مثال، جولیت میچل و آن اوکلی، سومین مجموعهی مقالات خود را «چه کسی از فمینیسم میترسد» نام گذاشتند و طرح جلد آن کارتونی از یک گرگ بود. آنها گفتند که «حملهها بر فمینیسم، بهتدریج با حرکت زنستیز بزرگتری ادغام میشود».
«فمینیست» در حال حاضر نامیست که بر زنان سرخورده، طردشده، متنفر از مردان یا مردستیز گذاشته میشود و گاهی به اندازهی واژههایی چون فاحشه، شیطان، جادوگر و… که پیش از دههی 1960 استفاده میشدند، بار منفی دارد. میچل و اوکلی همچنان اضافه کردند که زنان باید زنستیزی موجود در خود جنبش فمینیسم را آشکار کرده و از ریشه نابود کنند.
این مسئله که امروزه نیز واژهی «فمینیسم» در بسیاری از زنان جوان احساس خطر و ناراحتی ایجاد میکند و آنها تلاش میکنند از به کاربردن آن دوری کنند، قابل تأسف و نگرانکننده است. اخیرا یک نشریهی انگلیسی مقالهای را در دو صفحه به نشر رسانده بود با این عنوان که «آیا فمینیسم مرده است؟» این نشریه تلاش کرده بود با بیطرفی به مسئله نگاه کند و به یک میزان به دیدگاههای مخالف و موافق بپردازد. در این مقاله عکسی از زنان جوانی نشر شده بود که پلاکاردهایی به دست داشتند که روی آنها نوشته شده بود: «زنان نیز انسان هستند». یکی از زنان خیلی جوان در این عکس، من بودم.
همچنان من تقریبا از یاد برده بوده بودم که مراسم انتخاب «بانوی شایسته» هنوز هم هر سال اتفاق میافتد (در گذشته این برنامه از پربینندهترینها بود)، تا اینکه در سال 2002 این مراسم به طور غیرقابل انتظاری سوژهی خبری شد. اول به این دلیل که گروهی از زنان نیجریهای تظاهرات خشونتآمیزی علیه آنچه آنها «نمایش برهنگی» مینامیدند و معتقد بودند بیقیدی در امور جنسی و اخلاقی، بیماریهایی چون ایدز را به دنبال خواهد داشت، به راه انداختند. پس از آن، تعدادی از مسابقهدهندگان در اعتراض به حکم اعدام یک زن نیجریهای که به علت باردارشدن در رابطهای خارج از ازدواج طبق شریعت اسلامی به مرگ محکوم شده بود، از شرکت در این مراسم خودداری کردند. سخنرانی ملکهی زیبایی نیز تأثیرگذار و شجاعانه بود. تعدادی البته سرسختانه اصرار میکردند که ملکهی زیبایی موضع خود را نه به خاطر اینکه فمینیست است، یا حتا نه به خاطر زنبودنش، بلکه تنها به این دلیل که یک انسان است، بیان کرد.
اخیراً از تعدادی از زنان جوان که شماری از آنها فارغ تحصیل دانشگاه بودند، تعدادی کارمند و در کل، همهی آنها مشخصاً از مبارزاتی که در گذشته برای حقوق زنان صورت گرفته بودند، سود میبردند، پرسیدم که آیا خود را فمینیست میدانند یا اصلا علاقهای به فمینیست دارند؟ اکثر آنها با قاطعیت جواب دادند، نه. یکی از آنها ادعا کرد که این عبارت آزاردهنده و از کارافتاده است. او حس میکرد فمینیسم از یک طرف بازیچهای برای افراطگرایان– به تعبیر خودش، بنیادگرایان- شده است که چیزی برای گفتن به زنانی مثل او ندارند. از طرف دیگر، فمینیسم را میتوان با کمونیسم مقایسه کرد: نیاز به تعهد، نه تنها به دیدگاهها، بلکه به یک ایدیولوژی کلی. به علاوه، امروزه فمینیسم تبدیل به یک درس دانشگاهی شده است. میتوانی مدرکی در «مطالعات جنسیت» بگیری و به نظر او، «این بوسهی مرگ است». او گفت که دیگر فمینیسم یک نیاز فوری نیست.
احتمالاً این زنان در ده سال آینده به گونهی متفاوتی خواهند اندیشید. آنها خود را در وضعیتی خواهند دید که باید همزمان از عهدهی خانواده، کار خانه و شغل برآیند؛ در حالی که تلاش دارند همه را به بهترین شکل انجام دهند. احتمالاً آنها این نیاز را حس خواهند کرد که باید فمینیسم را از نو برای خود تعریف کنند، به گونهای که با تجربیات خودشان سازگاری داشته باشد. اما از سویی، آرزو میکنم که هرگز این نیاز را حس نکنند.
فصل اول
شاخههای مذهبی فمینیسم
برخی از اولین زنان اروپایی که به سخنگفتنِ بیپرده از خود و همجنسانشان آغاز کردند، این کار را در قالبی مذهبی و با عبارات مذهبی انجام دادند. احتمالاً در جامعهی سکولار ما، صحبت از این زنان، تصدیق و اعتراف به شجاعت آنها و نیز به رسمیت شناختن و درک مفهوم و وسعت چالشی که آنها در زمان خود با آن روبهرو بودند، کار آسانی نیست.
برای قرنها، در سراسر اروپا، خانوادههایی بودند که برای خلاصشدن از دخترانی که به هر دلیلی نه سودی به حال خانواده داشتند و نه امکان ازدواج برای آنها فراهم بود، آنها را به صومعهها میفرستادند. برای برخی از این دختران، این به معنای حبس ابد بود؛ اما برای برخی دیگر، سکوت صومعه فرصتی فوقالعاده بود. برخی از زنان از این فرصت برای پرورش استعدادهایشان در زمینهی سازماندهی و مدیریت سازمانی استفاده میکردند. برای دیگران فرصتی برای مطالعه و تفکر و رشد صداها و اندیشههای متفاوتی بود که در خود کشف میکردند.